غزلیات – صائب تبریزی
حضور می طلبی سینه را مصفا کن
حضور می طلبی سینه را مصفا کن گهر پرست تو گنجینه را مصفا کن ز خانه بصفا میهمان نگردد کم همین تو سعی کن آیینه…
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو من و اندیشه بر گرد سرگشتن،…
دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست
دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست با کودکی نشاط شراب دو ساله نیست حسن برشته ای که نگه را کند کباب امروز در بساط…
مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را
مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را…
دمید صبح، هوای شراب باید کرد
دمید صبح، هوای شراب باید کرد سری برون ز گریبان خواب باید کرد ز هر نسیم نگردد چو غنچه خندان دل نفس ز سینه صبح…
مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن
مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن چراغ زنده دلان را کند خدا روشن ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند که شمع موم به…
دلهای آرمیده به مطلب سوار نیست
دلهای آرمیده به مطلب سوار نیست رحم است بر کسی که دلش برقرار نیست از دامن است شعله جواله بی نیاز موقوف، شور من به…
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد چه غم دارد زخار آن کس که آتش زیر پا دارد؟ مکش رو در هم از حکم…
دلفروزست جام خاموشی
دلفروزست جام خاموشی ما و عیش مدام خاموشی نطق هر چند با شکوه بود نیست با احتشام خاموشی از حوادث کند سپرداری تیغ جان را…
مصفا تا نمی گردد، زتن جان بر نمی آید
مصفا تا نمی گردد، زتن جان بر نمی آید نگردد پاک تا یوسف، ز زندان برنمی آید گریبان لحد را چاک خواهد کرد اشک من…
دل نگردید شب وصل تهی از گله ها
دل نگردید شب وصل تهی از گله ها طی شد این وادی و هموار نشد آبله ها اثر از گرمروان نیست، همانا گردید در دل…
مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را
مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من نسوزد آتش…
دل مرا به نگاهی ز من برآوردی
دل مرا به نگاهی ز من برآوردی سخن نکرده مرا از سخن برآوردی به روی گرم، دو صد شمع پای در گل را نفس گداخته…
مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند ای سرو وقت رفتن ازین لاله زار نیست نخل مصیبت…
دل غریب مرا بوی گل بجا آورد
دل غریب مرا بوی گل بجا آورد کز آن بهار خبرهای آشنا آورد به بوی پیرهن مصر بد مرساد! که کار بسته ما را گرهگشا…
وقت است که داغی به دل دام گذارم
وقت است که داغی به دل دام گذارم برقی شوم و رو به لب بام گذارم تا چند درین دایره همچون خط پرگار سر در…
دل شیرین نمی گردد به سیل از جای خود، ورنه
دل شیرین نمی گردد به سیل از جای خود، ورنه زکوه بیستون تردستی من سنگ گرداند هوس را عشق می سازد دل سوزان من صائب…
یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم
یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم کمر سعی خود از موج خطر می کردم چون صدف قطره اشکی که به من می…
دل سرگشته ما چرخ را بر کار می بندد
دل سرگشته ما چرخ را بر کار می بندد کمر در خدمت این نقطه نه پرگار می بندد حجاب روی گل نظارگی را آب می…
وقت ما از ساغر و مینا خوش است
وقت ما از ساغر و مینا خوش است وقت ساقی خوش که وقت ما خوش است عشق می باید به هر صورت که هست عاشقی…
دل رنگین لباسان تیرگی را در کمین دارد
دل رنگین لباسان تیرگی را در کمین دارد حنای دست زنگی هند را در آستین دارد مشو گستاخ کان لب خنده های شکرین دارد که…
یوسف شود آن کس که خریدار تو باشد
یوسف شود آن کس که خریدار تو باشد عیسی شود ان خسته که بیمارتو باشد گر خاک شود سرمه خاموشی سیل است آن سینه که…
دل را سیاه آه غم آلود می کند
دل را سیاه آه غم آلود می کند تاریک چشم روزنه را دود می کند از سوز عشق پاک می شود دل ز آرزو آتش…
یک عمر پشت دست به دندان گرفته ایم
یک عمر پشت دست به دندان گرفته ایم تا بوسه ای ازان لب خندان گرفته ایم گردیده است در نظر ما جهان سیاه تا جرعه…
دل دو نیم بود ذوالفقار زنده دلان
دل دو نیم بود ذوالفقار زنده دلان که را بود جگر کارزار زنده دلان؟ چراغ روز بود، آفتاب عالمتاب نظر به دیده شب زنده دار…
دل چه تلخیهای رنگارنگ ازان دلبر کشید
دل چه تلخیهای رنگارنگ ازان دلبر کشید قطره خونی چه دریاهای خون بر سر کشید در میان عاشقان من بی نصیب افتاده ام ورنه قمری…
دل پر خون از آن زلف شکار انداز می خواهم
دل پر خون از آن زلف شکار انداز می خواهم چه گستاخم که خون کبک از شهباز می خواهم چو شبنم شسته ام دست امید…
دل به دشمن چون ملایم شد مصفا می شود
دل به دشمن چون ملایم شد مصفا می شود سنگ با آتش چو نرمی کرد مینا می شود ای نسیم بی مروت باددستی واگذار صبح…
دل آسوده طمع هر که ز دنیا دارد
دل آسوده طمع هر که ز دنیا دارد زیر بال و پر خود بیضه عنقا دارد غافل از حق نشود روح به ویرانه جسم سیل…
دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند
دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمی ماند نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس…
دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد بس که تقریب پی آب شدن می جوید نگه…
دست کوته مکن از دامن احسان طلب
دست کوته مکن از دامن احسان طلب تا کشی نکهت یوسف ز گریبان طلب سالک آن به که شکایت ز ملامت نکند که بود زخم…
دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید
دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید دل بی عشق چه در سینه نگه داشته اید؟ بر…
دریاب صبح فیض نسیم بهار را
دریاب صبح فیض نسیم بهار را در دیده جا ده این نفس بی غبار را با درد خود گذار من خاکسار را از روی گردباد…
دردمندان که به ناخن جگر خود خستند
دردمندان که به ناخن جگر خود خستند چشمه خویش به دریای بقا پیوستند خود حسابان که کشیدند به دیوان خود را در همین نشأه ز…
در واکرده، در بسته ز دربان گردد
در واکرده، در بسته ز دربان گردد دولت از خانه در بسته گریزان گردد آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند در سیه خانه کجا…
در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیست
در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیست گر همه پیراهن یوسف بود، بی چاک نیست ثابت و سیار او سوزانتر از یکدیگرند آتش افسرده در…
در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد
در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد این سحابی است که از دامن تر برخیزد باده در چشم و دل پاک پریزاد شود قطره چون…
در کودکی از جبهه من عشق عیان بود
در کودکی از جبهه من عشق عیان بود گهواره ز بیتابی من تخت روان بود انگشت نما بود دل سوخته من آن روز که از…
در غریبی تابه چند افتدکسی ازیادخویش؟
در غریبی تابه چند افتدکسی ازیادخویش؟ کو جنونی تا برآرم گرد از بنیاد خویش غفلت صیاد از نخجیر عین رحمت است وای بر صیدی که…
در ششدرست مهره اسیر جهات را
در ششدرست مهره اسیر جهات را درهم نورد سلسله ممکنات را بی نیش نیست نوشی اگر هست در جهان در شیشه کرده اند حصاری نبات…
در سر زینت خودآرا می رود آخر سرش
در سر زینت خودآرا می رود آخر سرش حلقه فتراک طاووس است از بال و پرش هرکه دارد خرده خود از نواسنجان دریغ همچو گل…
در روز حشر سایه کوه گناه من
در روز حشر سایه کوه گناه من گردید از آفتاب قیامت پناه من اندیشه از شکست ندارم که همچو موج افزوده می شود ز شکستن…
در دل صد پاره عیش جاودان پوشیده ایم
در دل صد پاره عیش جاودان پوشیده ایم نوبهار خویش در برگ خزان پوشیده ایم مطلب ما بی نیازان از سفر سرگشتگی است چشم چون…
در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست
در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست شعله آواز را در شب نمود دیگرست نه لب از گفتن خبر دارد نه گوش از استماع…
در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود
در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود آبرو را چون کنی گردآوری گوهر شود جان روشن از گداز جسم می بالد به خود…
در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش
در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش هر سوخته جانی که دلش همدم غیب است هر کس کهخبر می دهد از راز حقیقت زنهار مکن…
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند چه دولتی است که مارا همان به ما بخشند سعادت ازلی جو که در گذر باشد…
دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما
دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما نقد حیات صرف سفر می کنیم ما سالی دو عید مردم هشیار می کنند در هر…
دام و کمند گردن دلهاست آرزو
دام و کمند گردن دلهاست آرزو دل مشت خار و موجه دریاست آرزو از دامن گشاده صحرای سینه ها چون موجه سراب سبکپاست آرزو از…