غزلیات – صائب تبریزی
هر که را از خانه بیرون جذبه دل می کشد
هر که را از خانه بیرون جذبه دل می کشد حلقه از نقش قدم در گوش منزل می کشد نیست در خاطر غبار از قطع…
چند قرب یار از غفلت حجاب من شود؟
چند قرب یار از غفلت حجاب من شود؟ آب دریا پرده چشم حباب من شود گر نصیب آتشین رویی کباب من شود گریه خونین زخوشحالی…
هر که خار آرزو در دیده دل بشکند
هر که خار آرزو در دیده دل بشکند بی تردد پای در دامان منزل بشکند از هجوم آرزو جای نفس در سینه نیست سخت می…
چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟
چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟ تا به کی بر رخنه دیوار زندان گل زدن؟ نیست جز تسلیم لنگر عالم پر شور…
هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود
هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود هر چه رزق طوطی از شکر شود گویا شود حسن بالادست را مشاطه ای چون…
چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟
چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟ چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی سایه خود را نمی باید دریغ از خاک…
هر که از قافله کعبه جدا افتاده است
هر که از قافله کعبه جدا افتاده است کارش از راهنمایان به خدا افتاده است رهبر حق طلبان روشنی راه بس است ساده لوح آن…
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم ز بوی خون دل نظار گی را آب می…
هر کجا قصه آن طره و کاکل گذرد
هر کجا قصه آن طره و کاکل گذرد موج آشفتگی از دامن سنبل گذرد که گذشته ازین باغ، که تا دامن حشر عرق شرم ورق…
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند آیینه دار صبح امیدش نمی کنند خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست رحم است بر کسی که شهیدش نمی…
هر سرایی راکه باشد ازدل روشن چراغ
هر سرایی راکه باشد ازدل روشن چراغ می جهد شبهای تار از دیده روزن چراغ می خورد خون ازفروغ سینه من داغ عشق می کشد…
چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر
چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر قامت خم شد کمند عمر را تاب دگر خواب غفلت خانه در چشم گرانجانی که کرد می…
هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود در دل عاشق ندارد راه غیر از…
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم طاوس قدس بال فشان…
هر چند چشم مست تو هشیار عالم است
هر چند چشم مست تو هشیار عالم است با بوالهوس شراب مخور، کار عالم است از درد عشق، روی به خوناب شسته ای است هر…
چشم تو دل به شیوه پنهان نمی برد
چشم تو دل به شیوه پنهان نمی برد دزدیده این متاع به دکان نمی برد گر در گلوی خامه بریزند آب خضر مکتوب اشتیاق به…
نیم بیدرد دایم پیچ و تاب ساکنی دارم
نیم بیدرد دایم پیچ و تاب ساکنی دارم چو نبض ناتوانان اضطراب ساکنی دارم ز سوز عشق ازین پهلو به آن پهلو نمی گردم درین…
چسان گستاخ گیرم بوسه ازلعل می آشامش؟
چسان گستاخ گیرم بوسه ازلعل می آشامش؟ که رنگ از بوسه خورشید می بازد لب بامش نماید سرمه را بیهوشدارو نرگس مستش عرق راچشم قربانی…
نیست ممکن رام کردن چشم جادوی ترا
نیست ممکن رام کردن چشم جادوی ترا سایه می بوسد زمین از دور، آهوی ترا نیستم شایسته گر نظاره روی ترا سجده ای از دور…
چراغ گل اگر در زیر بال بلبلان بودی
چراغ گل اگر در زیر بال بلبلان بودی کجا اوراق گل در دست تاراج خزان بودی؟ کجا گل بر سر بازار رسوایی دکان چیدی؟ کلید…
نیست غیر از دل خود روزی مهمان وجود
نیست غیر از دل خود روزی مهمان وجود بازی نعمت الوان مخور از خوان وجود گریه تلخ بود چشمه شیرین حیات آه افسوس بود گرد…
چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟
چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟ سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟ نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو ز…
نیست در دوران من میخانه حاجت خلق را
نیست در دوران من میخانه حاجت خلق را بس بود پیمانه من تا قیامت خلق را کلک گوهربار من داد سخاوت می دهد باش گو…
جوش غیرت می زند خون حنای پای تو
جوش غیرت می زند خون حنای پای تو تا که بوسیده است گستاخانه جای پای تو؟ پنبه در گوش از صدای خنده گل می نهد…
نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان
نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان گوش را تنگ شکرساز ازین خوش سخنان پیش جمعی که ز سررشته عشق آگاهند سنبل باغ بهشتند پریشان سخنان…
جمعیت اسباب، حجاب نظر ماست
جمعیت اسباب، حجاب نظر ماست هر کس که شود رهزن ما، راهبر ماست در ظاهر اگر شهپر پرواز نداریم افشاندن دست از دو جهان بال…
نیست آسان خون نعمت های الوان ریختن
نیست آسان خون نعمت های الوان ریختن برگریزان مکافات است دندان ریختن سالها گل در گریبان ریختی چون نوبهار مدتی هم اشک می باید به…
جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم
جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم عبیر پیرهن از گرد کاروان دیدم ربود خواب ترا در کنارم از مستی ترا چنان که دلم خواست آنچنان…
نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست
نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب که هوس در دل…
جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش
جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش برنیاید صبح راگر دست مهر از آستین بردل آفاق دست رعشه…
نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش
نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش ز ارتکاب گنه نیست شرمگینان را خجالتی که مراهست…
جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم
جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم چند لنگر در ضمیر خاک چون قارون کنم من که بر سر خاک می ریزم به…
نه هر تن لایق تشریف شاهی است
نه هر تن لایق تشریف شاهی است شهادت آل تمغای الهی است سر آزاده تاج زرنگارست دل آسوده تخت پادشاهی است بود آزادگی در ترک…
جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است
جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است قطره ناچیز را دریای گوهر کردن است خوابگاه مرگ را هموار بر خود ساختن در زمان…
نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد
نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد نه ز همصحبتی ما ضرری برخیزد مهر زن بر لب افسوس که سامان جهان آنقدر نیست…
جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد
جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد این گوهر صاف از صدف این رنگ برآورد در قطره چه مقدار کند جلوه محیطی این دایره ها…
نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا می برد ما را
نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا می برد ما را به گلشن لذت ترک تماشا می برد ما را دو عالم از تمنا…
جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست
جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست مطرب ما همچو دریا سینه پرجوش ماست هست تا در جام ما یک قطره می، دریا دلیم پشت…
نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را
نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را سفیدی جامه احرام باشد دیده ما را چنین کز چشم او گفتار می ریزد، عجب دارم…
تیغ تو در نیام کند قطع زندگی
تیغ تو در نیام کند قطع زندگی از آب ایستاده که دید این برندگی؟ باشد عیار بینش هر کس به قدر شرم نرگس تمام چشم…
نمی باشد ز بی برگی چراغی خانه ما را
نمی باشد ز بی برگی چراغی خانه ما را ز چشم جغد باشد روشنی ویرانه ما را گرانی می کند بر گوشه گیران پرتو منت…
توان به صبر سر سرکشان به دام کشید
توان به صبر سر سرکشان به دام کشید که نرم نرم خط از حسن انتقام کشید ز کلک صنع همان روز آفرین برخاست که گرد…
نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد
نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد نسیم صبح درین لاله زار می سوزد چو شمع سبز درین باغ هرکجا سروی است ز رشک قامت…
تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد
تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد با تشنگی بساز که باریکتر شود هرچند رشته…
نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید
نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید زبان تلخ با لبهای شکر بار می باید درین بستانسرا چون سرو معشوقی و رعنایی…
تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید
تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید که حرص شهد از جان مگس بیرون نمی آید به مرگ از قید تن، تن پروران را…
نقد نشاط در دل گنجینه خم است
نقد نشاط در دل گنجینه خم است این گنج در عمارت دیرینه خم است جام جهان نما که در او راز می نمود در زنگبار…
تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را
تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را خمارآلوده یوسف به پیراهن نمی سازد ز پیش چشم…
نفس از توبه صادق دم عیسی گردد
نفس از توبه صادق دم عیسی گردد دست از بیعت تقوی ید بیضا گردد پرتو شمع محال است به روزن نرسد دل چو روشن شود…
ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم
ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم دیده روشن به خون دل زمن قانع شده است…