مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم

مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم پرده بردار که تا جمله یک آهنگ شویم تخته مشق تجلی است دل ساده ما ما نه طوریم به…

ادامه مطلب

برون ز کیسه ممسک درم نمی آید

برون ز کیسه ممسک درم نمی آید ز دست بسته سخا وکرم نمی آید نه هرکجا که سیاهی است آب حیوان هست ز دود ریزش…

ادامه مطلب

محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد

محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد دل چون موم را سنگین تر از فولاد می سازد به صد امید دل دادم به دست…

ادامه مطلب

برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا

برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا خود حسابی شد دل آگاه را…

ادامه مطلب

مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو

مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو آن کیسه ها که دوخته ام بر وفای تو در جبهه ستاره من این فروغ نیست یارب…

ادامه مطلب

برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار

برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار از بیاض گردن او در نظرها شد عزیز بود اگر…

ادامه مطلب

مبادا بر سر من سایه بال هما افتد

مبادا بر سر من سایه بال هما افتد کز این ابر سیه آیینه دل از صفا افتد به سیم قلب مشکن گوهر قدر عزیزان را…

ادامه مطلب

بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد

بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد خار در پیراهن آتش گل بی خار شد خودبخود چون غنچه واشد عقده ها از کار من…

ادامه مطلب

ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست

ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست در زیر تیغ حادثه پر دست و پا مزن کاین درد را به…

ادامه مطلب

بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما

بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما چون داغ لاله عشق مکیده است خون ما ای تیغ لب مدزد که از شوق بوسه…

ادامه مطلب

ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم

ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم در دفتر جهان ورق باد برده ایم چون سرو تازه روی درین بوستانسرا در راه گرم و…

ادامه مطلب

بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را

بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را می کنم با درد سودا باده سرجوش را مهر بر لب زن که در خون غوطه…

ادامه مطلب

ما ز سر بیرون هوای سیر گردون کرده ایم

ما ز سر بیرون هوای سیر گردون کرده ایم دست ازین نه خرقه در گهواره بیرون کرده ایم چون خمار خود به آب زندگانی بشکنیم؟…

ادامه مطلب

بخل ممسک از می افزونتر شود

بخل ممسک از می افزونتر شود سخت تر گردد گره چون تر شود گوشه گیری آب روی عزت است قطره در جیب صدف گوهر شود…

ادامه مطلب

ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم

ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم یوسف خود را ز بی چشمی به چاه افکنده ایم همچو مخمل تار و پود…

ادامه مطلب

باغ در بسته ما دیده پوشیده بود

باغ در بسته ما دیده پوشیده بود گل ناچیده ما دامن برچیده بود صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند تا که شایسته اخلاق…

ادامه مطلب

ما چو سرو از راستی دامن به بار افشانده ایم

ما چو سرو از راستی دامن به بار افشانده ایم آستنی چون شاخ گل بر نوبهار افشانده ایم در زمین قابل و ناقابل از دریادلی…

ادامه مطلب

باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب

باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب می شود نور علی نور از فروغ ماهتاب می برد در شستشوی دل ید بیضا به…

ادامه مطلب

ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم

ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم سوداگری است خاک به زر ساختن بدل ما بهر آخرت نه…

ادامه مطلب

بادپیمایی مسلسل همچو آب از بهر چیست؟

بادپیمایی مسلسل همچو آب از بهر چیست؟ می رود عمر سبکرو، این شتاب از بهر چیست؟ روی گرداندن ز ما ای آفتاب از بهر چیست؟…

ادامه مطلب

لعل او را بین به دلها بی حجاب آویخته

لعل او را بین به دلها بی حجاب آویخته گر ندیدی اخگری را در کباب آویخته چون تهیدستی که یابد بر کلید گنج دست دیده…

ادامه مطلب

با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟

با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟ دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟ خاکساری و تحمل زره داودی است شورش بحر به ساحل چه…

ادامه مطلب

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم…

ادامه مطلب

با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم

با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم تا پرده دار خرده راز نهان شدم چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من گر…

ادامه مطلب

لب تشنگی حرص ندارد جگر من

لب تشنگی حرص ندارد جگر من خشک از قدح شیر برآید شکر من در مشرب جان سختی من رطل گران است هر سنگ که از…

ادامه مطلب

با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند

با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق آهوان در…

ادامه مطلب

لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست

لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست دانه خود را به آب رو چو گوهر…

ادامه مطلب

با آن که من ندارم کاری به کار مردم

با آن که من ندارم کاری به کار مردم دایم کشم کدورت از رهگذار مردم دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد خود…

ادامه مطلب

گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟

گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟ پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم تخم خود چند درین خاک سیه چون…

ادامه مطلب

این منم در دست زلف یار را پیچیده ام

این منم در دست زلف یار را پیچیده ام در سخن آن شکرین گفتار را پیچیده ام تن به خوی آتشین لاله رویان داده ام…

ادامه مطلب

گنجینه جواهر ما پاک گوهری است

گنجینه جواهر ما پاک گوهری است نقدی که در خزانه ما هست بی زری است بر ما چه اعتراض که بی قدر و قیمتم؟ گوهر…

ادامه مطلب

این آهوان که گردن دعوی کشیده اند

این آهوان که گردن دعوی کشیده اند خال بیاض گردن اورا ندیده اند آنها که وصف میوه فردوس میکنند از نخل حسن سیب زنخدان نچیده…

ادامه مطلب

گل داغ است اگر تاج زری هست مرا

گل داغ است اگر تاج زری هست مرا اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا برگ من زخم زبان است درین سبز چمن سنگ اطفال…

ادامه مطلب

ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی

ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی مستعد گوشمال خار می باید شدن همچو صائب صحت جاوید اگر داری طمع خسته آن…

ادامه مطلب

گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟

گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟ خار این بادیه در پرده صد آبله است هر که گردید سبکروح، نماند به زمین بوی…

ادامه مطلب

ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار

ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار به بهاران بر سان قصه بی برگی من برگ سبزی…

ادامه مطلب

گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی

گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی آه باشد سرو پا برجای باغ زندگی سرخ رو از باده می گردد ایاغ زندگی کار روغن می کند…

ادامه مطلب

ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای

ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای از لب میگون تو هر سینه ای میخانه ای آبروی خود عبث خورشید می ریزد به خاک…

ادامه مطلب

گرفتگی دل از چشم روشن است مرا

گرفتگی دل از چشم روشن است مرا گره به رشته ز پیوند سوزن است مرا جنون دوری من بیش می شود از سنگ درین ستمکده…

ادامه مطلب

ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها

ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها دیده را از پرتو روی تو فتح البابها گر چنین روی تو آرد روی دلها را به…

ادامه مطلب

گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم

گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم خاررا دست حمایت از سبک پایی شدم داشت چشم باز عالم راسیه در دیده ام تا نظر بستم…

ادامه مطلب

ای حسن تو برق خانمانها

ای حسن تو برق خانمانها عشق تو دلیل آسمانها عشق تو نگارخانه دل سودای تو سرنوشت جانها در وصف رخ تو بلبلان را خون می…

ادامه مطلب

گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح

گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟ حزم چون هست، چه حاجت به سلاح دگرست؟…

ادامه مطلب

ای بر روی تو از آینه گل صافتر

ای بر روی تو از آینه گل صافتر فتنه روی زمین زلف تو را در زیر سر هر که از بت روی گردان شد نبیند…

ادامه مطلب

گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد

گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا نطق عیسی ثمر…

ادامه مطلب

اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند

اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند گوشه دامان به دامان توکل بسته اند در گلستانی که غیرت باغبانی می کند…

ادامه مطلب

گر خس و خار ز گرداب برون می آید

گر خس و خار ز گرداب برون می آید خواجه از عالم اسباب برون می آید نشود عقل حریف می گلرنگ به زور ناشناور کی…

ادامه مطلب

آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت

آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت خون بلبل را خوان از گلستان خواهد گرفت شعله حسن جهانسوزت فرو خواهد نشست لاله ات…

ادامه مطلب

گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی

گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی می نهد زنجیر بر گردن صبا را…

ادامه مطلب

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم چند سرگشته میان حق و باطل باشیم تا کی از کعبه برآییم و…

ادامه مطلب