غزلیات – صائب تبریزی
چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود
چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود عکس روی تو در آیینه مکرر نشود چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است حسن محتاج…
هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش
هست چون دلبر بجا، دل گر نباشد گو مباش مدعا لیلی است محمل گر نباشد گو مباش می شناشد ذره خورشید جهان افروز را حق…
چه نکهت است که باد بهار می آرد؟
چه نکهت است که باد بهار می آرد؟ که هوش می بدر از دل، قرار می آرد شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد…
هرگز به خراش جگری شاد نگردیم
هرگز به خراش جگری شاد نگردیم گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم تا محمل لیلی نشود سلسله جنبان ما همچو جرس مشرق فریاد نگردیم آزادگی…
چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟
چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟ که برگریز نباشد بهار عنبر را ز دل سیاهی آب حیات می آید که تشنه…
هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود
هرکه خامش شود از حادثه آزاد بود خنده کبک دلیل ره صیاد بود ده زبانی به بلای سیهت اندازد لوح تعلیم بس از شانه شمشاد…
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟ ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش نمی دانم ز خونریز کدامین صید می آید که می…
هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم به…
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می…
هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود
هر که می گردد ز اهل ذکر، دانا می شود خاک چون تسبیح شد بینا و گویا می شود ضعف بر مجنون من کرده است…
چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟
چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟ که هر نواطلبی برگ عیش ازو دارد نمی توان به اثر از بهار قانع شد وگرنه سنبل…
هر که راه گفتگو در پرده اسرار یافت
هر که راه گفتگو در پرده اسرار یافت چون کلیم از لن ترانی لذت دیدار یافت آنچه می جست از درخت وادی ایمن کلیم همت…
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم یک بار نجست از دل ما ناوک آهی از بار گنه همچو…
هر که دارد با پریزادان معنی خلوتی
هر که دارد با پریزادان معنی خلوتی همچو مارش می گزد هر حلقه جمعیتی در بساط هر که باشد ساغری از خون دل کی چو…
چند در ایام گل عزلت گزین باشد کسی؟
چند در ایام گل عزلت گزین باشد کسی؟ در بهار این چنین زیر زمین باشد کسی حسن یوسف در خزان از زردی آیینه است نیست…
هر که پشت پای چون شبنم به آب و رنگ زد
هر که پشت پای چون شبنم به آب و رنگ زد در حریم مهر تابان تکیه بر اورنگ زد چون می انگور، صاف بیخودی غماز…
چند بتوان بانگ نای و قلقل مینا شنید؟
چند بتوان بانگ نای و قلقل مینا شنید؟ گاه گاهی مصرعی هم می توان از ما شنید چون به بلبل می رسی چون گل سرا…
هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت
هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت بر سر خشت عناصر دو سه جولان زد و رفت سخت کاری است برون…
چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد
چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد ز آرمیدن ما اضطراب می بارد ترست از عرق شرم چهره تو مدام ستاره دایم ازین آفتاب…
هر کس نکرده در گرو می کتاب را
هر کس نکرده در گرو می کتاب را نگرفته است از گل کاغذ گلاب را دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن…
چشمی که مقید به نظر باز نگردد
چشمی که مقید به نظر باز نگردد چون دیده آیینه سخنساز نگردد آغاز ترا رتبه انجام کمال است انجام تو چون بهتر از آغاز نگردد…
هر شیشه دلی حوصله شور ندارد
هر شیشه دلی حوصله شور ندارد عریان جگر خانه زنبورندارد در پله معراج رسد گوی ز چوگان از دار محابا سر منصور ندارد نادان که…
چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا
چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است از…
هر دلی کز زلف جانان سر برآرد کشتنی است
هر دلی کز زلف جانان سر برآرد کشتنی است از حرم صیدی که پا بیرون گذارد کشتنی است قطره از دریا چرا دارد سر خود…
چشم سوزن خیره گردد از صفای خرقه ام
چشم سوزن خیره گردد از صفای خرقه ام بخته چون انجم شود گم در ضیای خرقه ام بخته را بر خرقه من چون سپند آرام…
هر چه احسان تو داده است به ما آن داریم
هر چه احسان تو داده است به ما آن داریم ما چه داریم ز خود تا ز تو پنهان داریم می رسد واجبی ما ز…
چشم تو ز دلها چه خبر داشته باشد
چشم تو ز دلها چه خبر داشته باشد آن بیخبر از ما چه خبر داشته باشد از ما دل شیدا چه خبر داشته باشد مشغول…
نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل
نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل که خود حساب نمی گردد از حساب خجل نکرد تربیت عشق در دلم تاثیر چو تخم سوخته…
چشم او چندان که مست خواب می سازد مرا
چشم او چندان که مست خواب می سازد مرا تاب آن موی میان بی تاب می سازد مرا تا شدم محو جمال او، اثر از…
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را تخم خال عیب باشد این زمین ساده را عشرت روی زمین در خاکساری بسته است…
چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را
چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را سخت رویی می شود سنگ فسان شمشیر را سینه صافان بی خبر از راز عالم نیستند هست…
نیست مردم هر که را نقش و نگار مردم است
نیست مردم هر که را نقش و نگار مردم است مردمی هر کس که دارد در شمار مردم است قلعه فولاد و حصن آهنی در…
چرا به خلدبرین از خدا شوی خرسند
چرا به خلدبرین از خدا شوی خرسند به جوی شیر چو طفلان چرا شوی خرسند ز ماه مصر به زندان چاه ساخته ای اگر به…
نیست در مغز زمین چون گردبادم ریشه ای
نیست در مغز زمین چون گردبادم ریشه ای جز سفر در دل نمی گردد مرا اندیشه ای فارغ از ملک سلیمانم که از روشندلی در…
جویای تو با کعبه گل کار ندارد
جویای تو با کعبه گل کار ندارد آیینه ما روی به دیوار ندارد در حلقه این زهر فروشان نتوان یافت یک سبحه که شیرازه زنار…
نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی
نیست پروای بهارم، من و کنج قفسی که برآرم به فراغت ز ته دل نفسی سطحیان غور معانی نتوانند نمود رزق موج است ز دریای…
جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم
جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم ز کار چرخ گره غنچه وار بگشاییم ز برق آه بسوزیم مهر و ماهش را گره ز رشته…
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم کرده ام هموار بر خود عالم…
جمعی که بوسه بر قدم دار داده اند
جمعی که بوسه بر قدم دار داده اند چون نقطه اختیار به پرگار داده اند تا ساغری ز خنده خونین گرفته اند چون گل هزار…
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار…
جگر پاره اگر مایده خوانم شد
جگر پاره اگر مایده خوانم شد چشم شور فلک سفله نمکدانم شد تنگدل داشت پریشانی پرواز مرا غنچه گشتم، قفس تنگ گلستانم شد دست شستم…
نوبهار خط آن غنچه دهن در پیش است
نوبهار خط آن غنچه دهن در پیش است دل مجروح مرا سیر ختن در پیش است آنقدرها که نگاه است ز مژگان در پیش از…
جرم اندک را نبخشد رحمت بسیار تو
جرم اندک را نبخشد رحمت بسیار تو سنگ کم را نیست وزنی در سر بازار تو ای خرام آب حیوان گرده رفتار تو رقص فانوس…
نه همین از حرف دردآلود من خون می چکد
نه همین از حرف دردآلود من خون می چکد کز نگاه حسرتم بیش از سخن خون می چکد لاله زاری می شود گر بگذرد بر…
جانب اغیار داردآن جفا جو بیشتر
جانب اغیار داردآن جفا جو بیشتر باگرانجانان بود میل ترازو بیشتر دزد رادر پرده شب می شود جرأت زیاد می برد دردور خط دل خال…
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند ز آنچه امروز به…
جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است
جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است شبنم بی تاب را گل در ته پا آتش است چشمه تیغ است آب روشن این…
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد نه این درخت غم از ریشه می توانم زد به خصم گل زدن از دست من نمی…
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم
جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم در حریم سینه ام هر جا نفس پا می…
نه از جام دگر هر دم درین میخانه سرگرمم
نه از جام دگر هر دم درین میخانه سرگرمم که چون خورشید تابان من به یک پیمانه سرگرمم به یک آتش چو داغ لاله می…