غزلیات – صائب تبریزی
چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد
چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد این دخان چشم مرا نمناک نتوانست کرد از گهر گرد یتیمی شست آب چشم من گرد کلفت از دل…
نیست مقدور علاج غم دنیا کردن
نیست مقدور علاج غم دنیا کردن گره از جبهه به ناخن نتوان وا کردن از ولی نعمت عقبی نتوان رو گرداند از بصیرت نبود پشت…
چراغ خلوت جان روشنایی سخن است
چراغ خلوت جان روشنایی سخن است بهار زنده دلان آشنایی سخن است اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد یقین شناس که از نارسایی…
نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج
نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج نبود حسن خداداد به زیور محتاج پرده پوشی چه ضرورست نکونامان را؟ نیست پیراهن یوسف به رفوگر احتیاج…
جوهر شمشیر غیرت پیچ وتاب از من گرفت
جوهر شمشیر غیرت پیچ وتاب از من گرفت موج این دریای ساکن اضطراب از من گرفت نقطه سودای من شد مرکز پرگار چرخ این کهن…
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی خضر، حیرانم چه لذت می برد از زندگی بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست خضر هیهات است گردد…
جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟
جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟ عنانداری ز من در دامن صحرا چه می خواهی؟ کف خاکستر من سرمه چشم غزالان…
نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا
نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از…
جمعی که در لباس می ناب می کشند
جمعی که در لباس می ناب می کشند دام کتان به چهره مهتاب می کشند آنان که در مقام رضا آرمیده اند خمیازه را به…
نیست از راز نهان من خبر جاسوس را
نیست از راز نهان من خبر جاسوس را نبض من بند زبان گردید جالینوس را بی ندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند…
جگری سوخته چون لاله ایمن دارم
جگری سوخته چون لاله ایمن دارم چون نسوزم، که سر داغ به دامن دارم غوطه در زنگ زد از سیر چمن آینه ام چشم امید…
نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است
نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است برگ سبزی زان بهار بی خزان ما را بس است موشکافان را کتاب و دفتری در…
جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد
جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟ فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را…
نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید
نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید هرکه پیوست به این سلسله مجنون گردید حسن از تربیت عشق زبان آور شد سرو در…
جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست
جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست دور دور می پرستان است تا مینا پرست بر مراد ماست گردون تا قدح در گردش…
نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده
نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده که از خجالت روی تو خون عرق کرده بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند که شرم…
جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود
جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود ترک خواهش را حیات جاودانی لازم است آبرو…
نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید
نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟ سبکباری پر و بال است جویای…
جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟ دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟ زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی…
نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم
نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم به چوب گل ادب کردی معلم در دبستانم عزیز مصرم اما در فرامشخانه چاهم گل خورشیدم اما…
تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می کشم
تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می کشم می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم دست از مشاطه در نازک ادایی برده ام…
نمی دانم چه نسبت با نسیم پیرهن دارم
نمی دانم چه نسبت با نسیم پیرهن دارم که هم در مصرم و هم در جای بیت الحزن دارم غبارآلود کرد آیینه صبح قیامت را…
توفیق درد وداغ به هر دل نمی دهند
توفیق درد وداغ به هر دل نمی دهند این فیض را به هر دل غافل نمی دهند بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند این…
نمک داغ مرا چون مرهم کافور می سازد
نمک داغ مرا چون مرهم کافور می سازد که از بادام تلخی دور، چشم شور می سازد خط از مشق پریشان چهره را بی نور…
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟ همان بهتر که خرج این جهان مختصر گردی به محض گفت نتوانی ز…
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد…
تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیست
تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیست کی قدر آب داند هر کس که تشنه لب نیست بی لب گشودن از ابر گوهر…
نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست
نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست کیست کز فرمان او گردن کشد، دوران اوست آفتابی را که شد چشم تر من پرده دار صبح…
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم بهر تسکین…
نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه
نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه از هوا گیرند بی مغزان حدیث پوچ را کهربا را…
تسکین ندهد خوردن می سوز درون را
تسکین ندهد خوردن می سوز درون را آتش بود این آب، جگر تشنه خون را راندن نکند خیرگی از طبع مگس دور اندیشه ز خواری…
نعل در آتش نهد دیوانه من سنگ را
نعل در آتش نهد دیوانه من سنگ را شعله جواله سازد بی فلاخن سنگ را سخت جانانند باغ دلگشای یکدگر می کند گلریز، روی سخت…
ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر
ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر مرادلی ز دهان تو تنگ میدانتر دلی است در بر من زین جهان پر وحشت ز چشم شوخ…
نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد
نصیب از نعمت بسیار دیگرگون نخواهد شد زدریا قطره ای آب گهر افزون نخواهد شد نباشد از فروغ مهر تابان لعل را سیری زخون خوردن…
ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد
ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد خس و خاشاک در جیب و گریبان سمن ریزد تو با آن قد موزون چون…
نشاط جهان را بقایی نباشد
نشاط جهان را بقایی نباشد گل رنگ وبورا وفایی نباشد خوشا رهنوردی که خود را به همت به جایی رساند که جایی نباشد کند سیر…
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است زان گره کز زلف او در کار من افتاده است هر که دارد فکر یوسف، گر چه در…
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم به زیر تیغ رفتم تا زبند آزاد گردیدم زپیچ و تاب جوهردار گردید استخوان من زبس…
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته پیش هر ویرانه گنج شایگان انداخته پنجه زورآوران فکر را اندیشه ات بر زمین عجز چون برگ…
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر که از هر داغ دارد درنظر پیمانه دیگر پریشان سیر ناقوسی ز دل در آستین دارم که آوازش برآید…
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟ چشمه خضر نهان در دل ظلمت سازی خلوت گور ترا جنت دربسته شود گر درین نشائه به…
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق خوابیده تر ز زلف بود راه دور عشق دست ستیزه در کمر بیستون کند درهر سری که…
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را گلهای چمن آینه کردند پرم را از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت هر چند فشاندند به…
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را گریه من تازه رو دارد گل خورشید را خط آزادی است از اهل طمع، بی حاصلی…
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه عالم روشن به چشم آب حیوان شد سیاه چشمه خورشید در گرد کدورت غوطه زد…
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست سایه بالای او از سرکشی همدوش اوست باده تلخی که ما را در سماع آورده است نه خم…
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود جگر سوخته ام خال لب کوثر بود عشرت روی زمین بود سراسر از من سایه سرو…
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن گوارا می کند وضع جهان را بی خبر بودن نباشد بر دلم چون سرو از بی حاصلی…
تا چند نقشبند تمنا شویم ما
تا چند نقشبند تمنا شویم ما آیینه دار جلوه عنقا شویم ما چون موجه سراب درین دشت پر فریب با جان بی نفس پی دنیا…
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن نوبهار خنده گل در گریبان بگذرد عالم افروزی…