غزلیات – صائب تبریزی
گه از خم، گه زساغر، گه زمینا سر برون آرد
گه از خم، گه زساغر، گه زمینا سر برون آرد شراب عشق هر ساعت سر از یک جا برون آرد درین عبرت سرا هر کس…
این چه خط است و این چه رخسارست
این چه خط است و این چه رخسارست این چه آیینه، این چه زنگارست این چه خال، این چه گوشه ابرو این چه مار، این…
گل عذار تو بی آب و تاب می گردد
گل عذار تو بی آب و تاب می گردد سواد زلف تو موج سراب می گردد تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند شراب لعل…
ای که از عالم معنی خبری نیست ترا
ای که از عالم معنی خبری نیست ترا بهتر از مهر خموشی سپری نیست ترا اگر از خویش برون آمده ای چون مردان باش آسوده…
گفتگوی عشق را من در میان انداختم
گفتگوی عشق را من در میان انداختم طرح جوهر من به شمشیر زبان انداختم نامی از شور محبت بر زبانها مانده بود این نمک من…
ای شاخ گل شکسته طرف کلاه تو
ای شاخ گل شکسته طرف کلاه تو پیچ و خم بنفشه ز خط سیاه تو بوی گل از ادب نکند پای خود دراز در سایه…
گریه از دل نبرد کلفت روحانی را
گریه از دل نبرد کلفت روحانی را عرق شرم نشوید خط پیشانی را لنگر درد به فریاد دل ما نرسید تا که تسکین دهد این…
ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟
ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟ رفتن به پای خویش به زندان چه لازم است؟ ای قطره چون قرار نداری به دست ابر…
گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش
گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش ز حرف تلخ ملامتگران نیندیشد به گوش هرکه رسیده است بانگ نوشانوش…
ای دل به خرابات حقیقت گذری کن
ای دل به خرابات حقیقت گذری کن خود را به دو پیمانه جهان دگری کن با مردم دیوانه قلم را نبود کار از داغ جنون…
گرچه انفاس گرامی سینه صرف آه کرد
گرچه انفاس گرامی سینه صرف آه کرد اینقدر شد دانه خود را جدا از کاه کرد تا نگارین شد زمی دست سبو در زیر سر…
ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه
ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه مژگان ترا مردمک دیده نشانه مجروح دم تیغ ترا مژده کشتن پیغام صبوحی است به مخمور شبانه می…
گر نباشم من غبار آستانی گو مباش
گر نباشم من غبار آستانی گو مباش دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش گرنباشد طوطی من در شکرزار جهان سبزه بیگانه ای دربوستان گو مباش…
اول سری به رخنه دیوار می کشم
اول سری به رخنه دیوار می کشم دیگر به آشیانه خود خار می کشم سوزن تمام چشم شد از انتظار و من با ناخن شکسته…
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم محرمی نیست در آفاق به محرومی من عین دریایم و سرگشته…
آه می دزدد نفس در سینه افگار من
آه می دزدد نفس در سینه افگار من غنچه می خسبد نسیم صبح در گلزار من پرده گنج است ویرانی، که تا محشر مباد سایه…
گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن
گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری فرد را نتوان…
آه کی از جان دردآلود می آید برون
آه کی از جان دردآلود می آید برون کز خس و خاشاک هستی دود می آید برون سوخت خونم در رگ و پی بس که…
گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع
گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع برامید مرگ می نوشم به هنگام وداع آخر بیماری جانکاه می باشد هلاک اول هجران جانسوزست انجام…
انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد
انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد قدر سخن بجا چو بود بیش می شود نازل…
گر چه از درد خزانی شده رخساره ما
گر چه از درد خزانی شده رخساره ما می توان چید گل از سینه صد پاره ما نفس گرم درین بوته نخواهد ماندن تا شود…
آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند
آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند بر روی آفتاب در خانه بسته اند آنها که دیده از رخ جانانه بسته اند بر آفتاب…
گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی
گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر گر…
آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد
آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر ساده…
گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید
گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید زروی لاله رنگش در نظر خوناب می آید در آن محفل که بی آتش سپند از…
آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود
آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود آسودگی به خواب نبیند تمام عمر آن را که…
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ چه سرانجام…
آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد
آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد از حادثات خط امانی نمی دهد خاکسترش چو فاخته گویا نمی شود هر کس که دل به…
کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟
کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟ آنچه از مژگان تر بر چهره ما می رود عشق را در کشور ما آبروی دیگرست…
امشب که داغ بر دل افگار سوختم
امشب که داغ بر دل افگار سوختم گویا چراغ بر سر بیمار سوختم جز عشق هر چه بود همه دام راه بود تسبیح پاره کردم…
کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟
کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟ گل دستار من آن سایه دیوار شود عجبی نیست که از طالع وارون اثرم موج صیقل…
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود نور خورشید، نظربند ز روزن نشود نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال غنچه را دل تهی از…
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری داغ افسوس بر آیینه جان نگذاری چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست پای مستانه به صحرای جهان…
حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟
حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟ برق عالمسوز در زنجیر خس باشد چرا باده پر زور، کار سنگ با مینا کند مست را…
کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند
کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند رو به هر جانب که آرم سنگبارانم کنند هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران می شوم معمورتر…
حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش
حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش که شب رانیمه خواهد کرد از خط حسن طرارش دو عالم چون صف مژگان اگر زیرو زبر…
که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟
که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟ که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟ آن که از…
حدیث عشق نگیرد به زاهدان هرگز
حدیث عشق نگیرد به زاهدان هرگز ز بوی گل نشود جغد شادمان هرگز به عاقلان نتوان دوخت داغ سودا را تنور سرد نگیرد به خویش…
کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟
کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟ شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟ مرا که جلوه هر ذره است رطل گران کجاست حوصله جام آفتاب،…
حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود خارخار کعبه از خار مغیلان کم شود نیست در پیکان سرایت خنده سوفار را تنگی دلها کی…
کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد
کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد زمزم از خاک درت اشک فشان می گذرد با همه تار تعلق که در او پیچیده است…
چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟
چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟ زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟ چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهد دام تزویر…
کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟
کسی تا کی به دامان شب و آه سحر پیچد؟ به تحقیق خبر تا چند در هر بیخبر پیچد؟ نسازد مرگ بی شیرازه اوراق وجودش…
چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام
چون قدح از عکس ساقی در بهشت افتاده ام در خرابات مغان خوش سر نوشت افتاده ام در جهان آب و گل از درد و…
کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی
کرامت کن مرا ای ابر رحمت چشم گریانی که از هر خنده بر دل می رسد زخم نمایانی غزال از دور باش وحشت من راه…
چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است
چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است اما دمی که باعث احیای عالمی است عیش غلط نمای جهان پرده غمی است شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است…
کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند
کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن کجاست سوختگان را دماغ خودسازی به ناخن دگران لاله داغ…
چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟
چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟ خط شبرنگ براتی است که راجع نشود سخن خوب محال است که شایع نشود نفس پاک براتی…
مست است وخنده بر من مهجور می کند
مست است وخنده بر من مهجور می کند کان نمک ببین چه به ناسور می کند درفکر دانه دزدی خالش گداختم دامم به خاک نقش…
چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد
چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد از آرمیدن دل من جستجو چکد آب حیات در قدح خضر خون شود روزی که آب تیغ مرا…