چون شمع اشک در طلب مدعا مریز

چون شمع اشک در طلب مدعا مریز نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز بی عزتی به اهل سخن مایه غم است زنهار خرده های…

ادامه مطلب

کجا میل کبابم در شراب است؟

کجا میل کبابم در شراب است؟ بط می هم شراب و هم کباب است چو بط، جانم بود در عالم آب به چشم من جهان…

ادامه مطلب

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون

چون ز طرف باغ آن سرو روان آید برون گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آید برون ریزد از خون غزالان حرم رنگ شکار چون…

ادامه مطلب

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد شیشه می را به طاق ابروی محراب زد چون بر آرم سر میان خاک و خون…

ادامه مطلب

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم در پرده خجالت، زان روی شرمگینم از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان تا ریشه کرد در دل آن…

ادامه مطلب

هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست

هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیست هیچ دستی در جهان بالای دست تاک نیست همچو قمری گردن ما در خم طوق وفاست صید…

ادامه مطلب

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است در نقش بد و نیک به حیرت نگران است غیر از نظر پاک بر آن آینه…

ادامه مطلب

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را که…

ادامه مطلب

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما حضور قلب نمازست در شریعت ما ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است که پیش خلق درازست…

ادامه مطلب

همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت

همچو برق از عالم اسباب می باید گذشت زین خراب آباد چون سیلاب می باید گذشت نیست بی سرگشتگی ممکن خلاصی زین محیط تا به…

ادامه مطلب

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد به حرف…

ادامه مطلب

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است

هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است در کارخانه ای که نظامش به غفلت است این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر در چشم…

ادامه مطلب

چهره ات شمع فروزان شده را می ماند

چهره ات شمع فروزان شده را می ماند کاکلت دود پریشان شده را می ماند در تماشای تو هر قطره خون در تن من دیده…

ادامه مطلب

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم آسوده است از دل بی مدعا لبم هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست نتوان به…

ادامه مطلب

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم به که پیمانه خود از سر منصور کنیم ما که از پرتو مهتاب نظر می بازیم به چه…

ادامه مطلب

هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد

هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد دلش آویخته پیوسته به یک مو باشد نکشد دل به تماشای خیابان بهشت هرکه را در نظر…

ادامه مطلب

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟ کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل…

ادامه مطلب

هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است

هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل است شعله را از ژاژخایی سیر کردن مشکل است وصف آن عارض مپرس از چشم شرم آلود…

ادامه مطلب

چه خیال است به تیغش دل بیتاب رسد؟

چه خیال است به تیغش دل بیتاب رسد؟ بیخبر بر سر این تشنه مگر آب رسد هم به بال و پر خورشید مگر شبنم ما…

ادامه مطلب

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست

هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند هر سرابی را…

ادامه مطلب

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش که دل خسته…

ادامه مطلب

هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند

هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند هفتخوان چرخ را چون آه یک منزل کند خاک در دستش بود، چون باد، هنگام رحیل…

ادامه مطلب

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند…

ادامه مطلب

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند عقده ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماندماند پا کشیدن مشکل است از خاک…

ادامه مطلب

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر

چند روزی می دهم دل رابه دلجوی دگر می کنم محراب خود از طاق ابروی دگر گر چه اوراق دل من قابل شیرازه نیست می…

ادامه مطلب

هر که چون پروانه بی باک، مست آتش است

هر که چون پروانه بی باک، مست آتش است هر کجا پر می زند بر روی دست آتش است ربط ما با داغ عالمسوز عشق…

ادامه مطلب

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم از بساط خاک برچینیم بزم عیش را با مسیحا…

ادامه مطلب

هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن

هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن سرنمی پیچد به تیغ از خط فرمان سخن بود اگر تخت سلیمان را روان بر باد…

ادامه مطلب

چنان که گل به سر شاخسار می آید

چنان که گل به سر شاخسار می آید به پای خود سر عاشق به دار می آید مرا توقع احسان ز کارفرما نیست که مزد…

ادامه مطلب

هر کس نوایی از من آتش زبان شنید

هر کس نوایی از من آتش زبان شنید افسرده شد چو زمزمه بلبلان شنید در پرده های گوش گل از ناز ره نیافت فریاد من…

ادامه مطلب

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟ من آن نیم که مرا در فراق خواب برد ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی…

ادامه مطلب

هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟

هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟ دم شمشیر فنا جاده این راه است لب بی آه به ماتمکده گردون نیست این نه…

ادامه مطلب

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد پرده چشم خدابین نشود خودبینی مرد را آینه زندان سکندر باشد…

ادامه مطلب

هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش

هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش ازموج خود چوآب بود تازیانه اش مرغی است روح، قطره می آب و دانه اش دل توسنی…

ادامه مطلب

چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد

چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد اینچنین کز سرمه بیگانگی مست است مست کی نگاهش با نگاهم…

ادامه مطلب

هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است

هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است در جگرخاری که اینجا بشکند آنجا گل است انبساط ماست موقوف گشاد کار خلق فتح بابی هر…

ادامه مطلب

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت…

ادامه مطلب

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد آدم…

ادامه مطلب

چشم بیدار چراغ سر بالین باشد

چشم بیدار چراغ سر بالین باشد خواب در پله مرگ است چو سنگین باشد درد بیمار ترا باعث تسکین باشد خواب خود بستر خار است…

ادامه مطلب

نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد

نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که…

ادامه مطلب

چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند

چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند چون خریدار که رسم است گهر را شکند کاسه و کوزه افلاک، شکستن دارد چند بیهوده دل اهل…

ادامه مطلب

نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا

نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا خار و خس را دشمنی چون برق عالمسوز نیست…

ادامه مطلب

چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد

چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد به دست بی بصر آیینه بلور دهد میی که اهل شعورند داغ نشأه آن چرا کسی به…

ادامه مطلب

نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف

نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف می کند ازآبداری سیر دریا در صدف گوهر مارا ز عزلت نیست برخاطر غبار دارد از پیشانی واکرده…

ادامه مطلب

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است شهربند دام باغ دلگشای ما بس است خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است پهلوی لاغر به…

ادامه مطلب

نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف

نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف می زنم از بیکسی با صورت دیوارحرف معنی پیچیده بی زحمت نمی آید به دست می شود ازپیچ وتاب…

ادامه مطلب

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست ترا که کاسه دریوزه…

ادامه مطلب

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا

نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا گر چه از آتش زبانی شمع این نه محفلم نیست رزقی…

ادامه مطلب

جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند

جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند بی چشم زخم راه به اکسیر برده اند با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان…

ادامه مطلب

نیست از روی زمین سیری دل خود کام را

نیست از روی زمین سیری دل خود کام را حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های…

ادامه مطلب