نفس سوخته شمع سر بالین من است

نفس سوخته شمع سر بالین من است مهر خاموشی من جام جهان بین من است تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد موج…

ادامه مطلب

تشنه جانان را کجا سیراب ساغر می کند؟

تشنه جانان را کجا سیراب ساغر می کند؟ ریگ در یک آب خوردن بحر را بر می کند شمع ما تا سیلی دست حمایت خورده…

ادامه مطلب

نظربازی که چشم پرخماری در نظر دارد

نظربازی که چشم پرخماری در نظر دارد همیشه مستی دنباله داری در نظر دارد تو ای خضر از زلال زندگی بردار کام خود که این…

ادامه مطلب

ترا که گفت وطن زیر چراغ اخضر کن؟

ترا که گفت وطن زیر چراغ اخضر کن؟ درین محیط پر از خون چو نوح لنگر کن نه ای عزیزتر از آفتاب عالمتاب ز سنگ…

ادامه مطلب

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم از آن بیماری من می شود هر روز…

ادامه مطلب

تر زبانی معدن زنگار می سازد مرا

تر زبانی معدن زنگار می سازد مرا خامشی آیینه اسرار می سازد مرا آفتاب غیب، فرش خانه بی روزن است چشم بستن مطلع انوار می…

ادامه مطلب

نشد از روی تو سیراب نظر آینه را

نشد از روی تو سیراب نظر آینه را شرم رخسار تو خون کرد جگر آینه را نیست چون کشتی طوفان زده یک جا آرام در…

ادامه مطلب

تازه است دایم از سیهی داغ عندلیب

تازه است دایم از سیهی داغ عندلیب در گلشنی که زاغ و زغن بی نهایت است مشمار سهل رخنه گفتار خویش را کاین رخنه در…

ادامه مطلب

ندیده چشم چنین آهوی ختا در خواب

ندیده چشم چنین آهوی ختا در خواب که سر زند ز لبش حرف آشنا در خواب غزال قدس به آن چشم نیمخواب که هست به…

ادامه مطلب

تا نپوشیده است روی خال را خط دیدنی است

تا نپوشیده است روی خال را خط دیدنی است تا نگردیده است صاحب تخم ریحان چیدنی است می توان خواند از جبین باغبان حال چمن…

ادامه مطلب

نخوردم نیش خاری تا وداع رنگ و بو کردم

نخوردم نیش خاری تا وداع رنگ و بو کردم ز شر ایمن شدم تا خیرباد آرزو کردم برو ای خرقه تقوی هوایی گیر از دوشم…

ادامه مطلب

تا کی به ذوق نشأه می دردسر کشیم؟

تا کی به ذوق نشأه می دردسر کشیم؟ تلخی ز بحر چند برای گهر کشیم؟ تیر ترا ز سینه کشیدن نه کار ماست آهی مگر…

ادامه مطلب

نتوان به بی مثال رسید از مثال ها

نتوان به بی مثال رسید از مثال ها از ره مرو به موج سراب خیال ها بانگ جرس ز خوبی یوسف چه آگه است؟ در…

ادامه مطلب

تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما

تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما از تنور سرد، آید گرم بیرون نان ما از خزف ناز گهر از بردباری می…

ادامه مطلب

نامرادی زندگی بر خویش آسان کردن است

نامرادی زندگی بر خویش آسان کردن است ترک جمعیت دل خود را به سامان کردن است در پریشان اختلاطی صرف کردن نقد عمر در زمین…

ادامه مطلب

تا ز اهل حیرتم خاطر پریشان نیستم

تا ز اهل حیرتم خاطر پریشان نیستم شمع بی فانوسم آن روزی که حیران نیستم تیغ بی آبم به دست کارفرمایان عشق چون رگ ابر…

ادامه مطلب

نازک لبان سخن به زبان تو می کنند

نازک لبان سخن به زبان تو می کنند این غنچه ها نظر به دهان تو می کنند خورشید طلعتان صدف چشم پرگهر از چهره ستاره…

ادامه مطلب

تا خیال آن بهشتی رو مرا منظور بود

تا خیال آن بهشتی رو مرا منظور بود پرده های چشم حیرانم نقاب حور بود در کدوی من می وحدت به کام دل رسید خام…

ادامه مطلب

میسر نیست بی ابر تنک خورشید را دیدن

میسر نیست بی ابر تنک خورشید را دیدن ازان رخسار در ایام خط گل می توان چیدن گشودم بی تأمل دیده بر دنیا، ندانستم که…

ادامه مطلب

تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند

تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند در سینه من داغ مکرر سپر افکند من خرده جان را چو شرر باختم اینجا پروانه…

ادامه مطلب

می می کشند لاله عذاران ز روی هم

می می کشند لاله عذاران ز روی هم مستند بی شراب ز جام و سبوی هم خوبان به آشنایی هم بیوفا شدند دلهای ساده زود…

ادامه مطلب

تا توان کردن ز خون ما نگارین دست را

تا توان کردن ز خون ما نگارین دست را از حنا بهر چه باید کرد رنگین دست را سینه اش از باده لعلی بدخشان می…

ادامه مطلب

می کند عشق گران تمکین، سبک جانانه را

می کند عشق گران تمکین، سبک جانانه را شمع می گردد در اینجا گرد سر پروانه را کعبه را ده روز در سالی بود هنگامه…

ادامه مطلب

تا به کی در پرده باشد نیک و بد، ساغر کجاست؟

تا به کی در پرده باشد نیک و بد، ساغر کجاست؟ دل ز دعوی شد سیاه آیینه محشر کجاست؟ در تن روشن ضمیران جان نمی…

ادامه مطلب

می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا

می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا قطره شد سیلاب و واصل شد به…

ادامه مطلب

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند سروها یکقلم از پای دگر ننشستند از تماشای تو نظارگیان راست دو عید تا دو ابروی هلال…

ادامه مطلب

می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک

می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک وای برآن کس که اینجا ناتمام افتد به خاک از طلوع واز غروب مهر روشن…

ادامه مطلب

خزان بیجگران نوبهار مردان است

خزان بیجگران نوبهار مردان است به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است جهان پر شر و شورست بحر مواجی که لنگرش قدم پایدار مردان…

ادامه مطلب

می ز شرم لب می آشامش

می ز شرم لب می آشامش عرق شرم گشت درجامش خال دلکشترست یا زلفش ؟ دانه گیراترست یا دامش ؟ در دل آفتاب،خون ز شفق…

ادامه مطلب

خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن

خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن نمی گردانی از من راه اگر سیل ملامت را…

ادامه مطلب

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید خواب من چون نشود تلخ ز پیری، که…

ادامه مطلب

خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن

خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن کاین صید رام می شود از وا گذاشتن بی انتظار دامن ساحل گرفتن است چون موج دست بر…

ادامه مطلب

می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا

می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟ تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید…

ادامه مطلب

خال لب تو داغ دل آب کوثرست

خال لب تو داغ دل آب کوثرست پنهان تبسمت نمک شور محشرست حالا به فکر دلبری افتاده ابرویت تیغ برهنه روی تو نوخط جوهرست تنها…

ادامه مطلب

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است…

ادامه مطلب

خاک نتواند حجاب دیده روشن شود

خاک نتواند حجاب دیده روشن شود دیده روشن چراغی نیست بی روغن شود می کشد سررشته خواری به عزت عاقبت رد گلشن هر چه شد…

ادامه مطلب

مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را

مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را این سپر دندانه می سازد دم شمشیر را قامت خم، نفس را هموار نتوانست کرد از کجی، زور…

ادامه مطلب

خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد

خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد تار و پود هستیم را رشته آمال کرد شد به دست افشاندن از روی زمین حاصل مرا آنچه…

ادامه مطلب

منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند

منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند ساده لوحانی که دل بر زندگانی بسته اند بر سر…

ادامه مطلب

حیف است درین فصل دماغی نرسانی

حیف است درین فصل دماغی نرسانی چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی آن روز ترا نخل برومند توان گفت کز هر که خوری…

ادامه مطلب

من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم

من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم دست در دامن معشوق خس و خار زنم مدت آمدن و رفتن ایام بهار آنقدر نیست…

ادامه مطلب

حلقه آه مرا سپهر نگین است

حلقه آه مرا سپهر نگین است گریه من روشناس روی زمین است تا تو به چشم رکاب پای نهادی عشرت روی زمین به خانه زین…

ادامه مطلب

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام پیش خوی تو مکرر سپر انداخته ام روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست مه…

ادامه مطلب

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو چون هوسناکان دورویی نیست کار عاشقان در بهارستان…

ادامه مطلب

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم که…

ادامه مطلب

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح درین ریاض دل تنگ را غنیمت دان مده چو…

ادامه مطلب

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را نگاه دار چو آیینه در نمد خود را نمی توان نفس از دار و گیر عقل…

ادامه مطلب

دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد

دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد شراب آتشین با کاسه چوبین نمی سازد نگیرد رنگ از فانوس رنگین شعله سرکش می گلگون رخ…

ادامه مطلب

مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند

مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند قطره اش وصل سرچشمه حیوان گردد هرکه گردنکشی از تیغ شهادت نکند…

ادامه مطلب

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد ز…

ادامه مطلب