ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن از نسیمی دفتر ایام بر هم می…

ادامه مطلب

گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند

گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند ما را نیازمند به نازآفریده اند قد ترا ز جلوه ناز آفریده اند روی مرا ز خاک…

ادامه مطلب

ای بی خبر ز خود به تماشا چه می روی؟

ای بی خبر ز خود به تماشا چه می روی؟ چون آفتاب سرزده هر جا چه می روی؟ خود را ببین در آینه و آب…

ادامه مطلب

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا ویران اگر نمی کنی، آباد کن مرا ز افتادگی مباد شوم بار خاطرت تا هست پای رفتنی آزاد…

ادامه مطلب

اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفت

اوست سرور که کلاه و کمر از یادش رفت آن توانگر بود اینجا که زر از یادش رفت جان به این غمکده آمد که سبک…

ادامه مطلب

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست آرامش سیماب بر آیینه محال است گر…

ادامه مطلب

آه می باشد مسلسل خاطر افگار را

آه می باشد مسلسل خاطر افگار را در درازی نیست کوتاهی شب بیمار را عشق می آرد دل افسرده ما را به شور مطرب از…

ادامه مطلب

گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو

گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو من چسان دل را عنانداری کنم جایی که…

ادامه مطلب

آنها که نظرباز به نو خط پسرانند

آنها که نظرباز به نو خط پسرانند بی چشم بداز جمله بالغ نظرانند این زهدفروشان ز خدا بیخبرانند این دست و دهن آب کشان پاک…

ادامه مطلب

گر چه افکندم به روغن، نان خلق از خوی چرب

گر چه افکندم به روغن، نان خلق از خوی چرب قسمتم چون شمع کاهش شد ز گفت و گوی چرب برق عالمسوز شد، افتاد در…

ادامه مطلب

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا منم آن داغ که از صبح ازل پرورده است در سراپرده…

ادامه مطلب

گر چنین شمشیر آن بیباک خواهد بر گرفت

گر چنین شمشیر آن بیباک خواهد بر گرفت موج خون زنگ از دل افلاک خواهد بر گرفت خاکها در کاسه چشم غزالان کرده است کی…

ادامه مطلب

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من

آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من تکیه گاهش بود در مستی سر زانوی من این زمان بی اعتبارم، ورنه آن سیب ذقن…

ادامه مطلب

گر به این دستور خیزد، شمع ماتم می کند

گر به این دستور خیزد، شمع ماتم می کند دود تلخ خط چراغ دودمان حسن را چون ورق برگشت، موری شیر را عاجز کند خط…

ادامه مطلب

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را که چو یعقوب درین کار نظر می بازد نیست امروز نظر بازی صائب با اشک عمرها…

ادامه مطلب

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور باش شیر و شکر به طفل مزاجان سبیل کن قانع…

ادامه مطلب

آن را که هست گردش چشم غزاله ای

آن را که هست گردش چشم غزاله ای در کار نیست رطل گران و پیاله ای ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف…

ادامه مطلب

کی نیام پوچ می سازد به تمکین تیغ را؟

کی نیام پوچ می سازد به تمکین تیغ را؟ آستین زندان بود چون دست گلچین تیغ را سیل بی زنهار را هر موج بال دیگرست…

ادامه مطلب

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟

آن بختم از کجاست سخن زان دهن کشم؟ این بس که گاهی از قلم او سخن کشم باد خزان که خار به چشمش شکسته باد!…

ادامه مطلب

کی دل سالک سرگشته بجا می باشد؟

کی دل سالک سرگشته بجا می باشد؟ حرکت لازمه قبله نما می باشد دیده عالمی از خواب، دم صبح گشود نفس صافدلان عقده گشا می…

ادامه مطلب

حسن عالمسوز ماه من دو بالای گل است

حسن عالمسوز ماه من دو بالای گل است کج نگه کردن به دستارش چه یارای گل است؟ گلفروش باغ، ناز باغبانان می کشد لاله چین…

ادامه مطلب

کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست

کوه غم بر خاطر آزادمردان بار نیست سایه ابر سبکرو بر گلستان بار نیست مرهم دلسوزی ارباب عقلم می کشد ورنه بر دیوانه من سنگ…

ادامه مطلب

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر جلوه را در خانه زین هست میدان دگر روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست…

ادامه مطلب

کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت

کوته اندیشی که گل در خوابگاه یار ریخت یوسف گل پیرهن را در گریبان خار ریخت هر که رنگ آرزو در سینه افگار ریخت یوسف…

ادامه مطلب

حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر

حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر بر چراغ صبح می لرزد دل پروانه بیش حسن دل…

ادامه مطلب

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟ که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد مرا کشیده به زنجیر نازک اندامی که پیچ و…

ادامه مطلب

حرف آن لب در میان افکنده ای

حرف آن لب در میان افکنده ای شور محشر در جهان افکنده ای در لباس چشم آهو بارها خویش را در کاروان افکنده ای غنچه…

ادامه مطلب

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش چنان گذشت که بر لاله…

ادامه مطلب

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نیست پیش فرهاد که زد شیشه ناموس به سنگ خنده کبک،…

ادامه مطلب

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه روزگارش همه در خواب پریشان…

ادامه مطلب

چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم

چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم گر می زنم به هم کف افسوس…

ادامه مطلب

کسی که خرده خود صرف باده می سازد

کسی که خرده خود صرف باده می سازد ز زنگ آینه خویش ساده می سازد حضور روی زمین فرش آستان کسی است که لوح خویش…

ادامه مطلب

چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟

چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟ نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند می نماید تلخی بادام آخر خویش را…

ادامه مطلب

کرم در آب و گل چرخ تنگ میدان نیست

کرم در آب و گل چرخ تنگ میدان نیست به روزنامه خورشید، مد احسان نیست نوشته اند به خون جگر برات مرا ز فکر نعمت…

ادامه مطلب

چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید

چون صراحی رخت در میخانه می باید کشید این که گردن می کشی پیمانه می باید کشید کم نه ای از لاله، صاف و درد…

ادامه مطلب

کدام زهره جبین گوشه نقاب شکست؟

کدام زهره جبین گوشه نقاب شکست؟ که رعشه ساغر زرین آفتاب شکست نقاب شرم تو خواهد به یک طرف افتاد نمی شود نخورد فرد انتخاب،…

ادامه مطلب

چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من

چون زند دامان وحشت بر کمر سودای من خاک ساکن پر برون آرد ز نقش پای من گرم رفتاری چو من دشت جنون هرگز نداشت…

ادامه مطلب

کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه می داند؟

کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه می داند؟ سمندر نشأه این آتشین پیمانه می داند جدایی نیست از صیاد صید آشنارو را کمان او…

ادامه مطلب

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار ننشسته است…

ادامه مطلب

وحدت سرای دل به جهانی برابرست

وحدت سرای دل به جهانی برابرست هر گوشه اش به کنج دهانی برابرست هر شعر آبدار که دل می برد ز جا هر مصرعش به…

ادامه مطلب

چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش

چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش ساعد سیمین چو باشد جام سیمین گو مباش دست رنگین می کند کار شراب لعل فام باده…

ادامه مطلب

هوا را گر به فرمان کرده باشی

هوا را گر به فرمان کرده باشی دو صد بتخانه ویران کرده باشی دل سنگین خود گر نرم سازی فرنگی را مسلمان کرده باشی ترا…

ادامه مطلب

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند به دست بسته چه گل می توان ز…

ادامه مطلب

همیشه از دل من آه سرد می خیزد

همیشه از دل من آه سرد می خیزد ازین خرابه شب و روز گرد می خیزد دلیر بر صف افتادگان عشق متاز که جای گرد…

ادامه مطلب

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت به…

ادامه مطلب

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم ز گرد سرمه چشم غزالان است…

ادامه مطلب

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب…

ادامه مطلب

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

هستی دنیای فانی انتظار مردن است ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی بیخودی این زهر را بر…

ادامه مطلب

چه میان است که دایم چو دل من لرزد

چه میان است که دایم چو دل من لرزد اینقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟ عجبی نیست ز تأثیر نظربازیها که دل چشمه خورشید…

ادامه مطلب

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت…

ادامه مطلب