گل است باده گلرنگ باده خواران را

گل است باده گلرنگ باده خواران را مدام فصل بهارست میگساران را ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز گران مگرد به خاطر…

ادامه مطلب

ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟

ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟ زخم دو تیغه باز تو از ذوالفقار کیست؟ آه تو پرده سوز و سرشک تو دلفروز جان…

ادامه مطلب

گریه مستانه من از خمار چشم توست

گریه مستانه من از خمار چشم توست آه من از سرمه دنباله دار چشم توست نه همین سرگشته دارد گردش چشمت مرا چون صف مژگان…

ادامه مطلب

ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی

ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی…

ادامه مطلب

گرفته است مرا در میان تماشایی

گرفته است مرا در میان تماشایی که در خیال نیاورده هیچ بینایی بر آستان تو دل از شکسته پایان است اگر چه می کشدم دیده…

ادامه مطلب

ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای

ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای حیران می چو دیده پیمانه مانده ای از بهر آشنایی این خونی حیا از صد هزار معنی…

ادامه مطلب

گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد

گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد خجلت روی زمین زان خط مشکین می کشد بوالهوس را روی دادن، خون عصمت خوردن است وای…

ادامه مطلب

ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی

ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی از خوبی تو قصه یوسف حکایتی درد کهن به پرسش رسمی نمی رود کی می دهد تسلی…

ادامه مطلب

گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من

گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من کیست پردازد به جسم لاغر مجنون من؟ از خمار چشم لیلی همچنان خون می خورم گر شود ناف…

ادامه مطلب

ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای

ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای در رهگذار سیل میان را گشاده ای کوری نمی رود به عصاکش برون ز چشم خود…

ادامه مطلب

گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن

گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن دورباش هرزه گویان است مهر خامشی ایمنی می خواهی از…

ادامه مطلب

اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند

اهل همت جنس خواری را به عزت می خرند خاک راه را از تهیدستان به قیمت می خرند از کسادی نیشکر انگشت حسرت می مکد…

ادامه مطلب

گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند

گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند چشم مرا به روی سخن باز کرده اند بازآکه از جدایی تیغ تو زخمها چون ماهیان…

ادامه مطلب

آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست

آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام منزل دور مرا…

ادامه مطلب

گر چه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است

گر چه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است در میان سازها، نی تیر روی ترکش است گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم…

ادامه مطلب

آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر

آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا…

ادامه مطلب

گر چه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته ام

گر چه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته ام ازره پنهان به آن روشن روان پیوسته ام در سرانجام جهان از بی دماغیهای من…

ادامه مطلب

آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند

آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند بالین و بستر از گل بی خار کرده اند از سایه اش سپهر زمین گیر می شود…

ادامه مطلب

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد قصد گزند داری ماری که راست گردد گرچرخ شد مساعد جای طرب…

ادامه مطلب

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل رنگ…

ادامه مطلب

گر آن خورشید رو را همسفر خویشتن بینم

گر آن خورشید رو را همسفر خویشتن بینم ز زلف شام غربت چهره صبح وطن بینم ز بس چین جبین باغبان ترسانده چشمم را نمی…

ادامه مطلب

آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم

آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم آن به که گرفتار گرفتار تو باشم خورشید درین ره بود از آبله پایان من کیستم آخر که…

ادامه مطلب

گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را

گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را به دست دیو سپردیم خاتم جم را حریم سینه عاشق عجب شبستانی است که یک هواست در او…

ادامه مطلب

آن خرمن گل چون ز در باغ درآید

آن خرمن گل چون ز در باغ درآید سرو از لب جو چند قدم پیشتر آید گر در بغل غنچه فردوس درآیم چون چاک گریبان…

ادامه مطلب

کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست

کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند با لب…

ادامه مطلب

امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت

امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت این رشته با هزار گره زین گهر گذشت چون موج دست در کمر بحر می کند هر…

ادامه مطلب

کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید

کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید این ریشه محال است ازین خاک برآید ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف دل پاک چو گردید نفس…

ادامه مطلب

حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟

حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟ باده در شیشه بیرنگ نماید خود را عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد این شرر…

ادامه مطلب

کوشش نبرد راه به مأوای دل ما

کوشش نبرد راه به مأوای دل ما کز هر دو جهان است برون، جای دل ما سیلاب مقید به خس و خار نگردد دنیا نشود…

ادامه مطلب

حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش

حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش خال تو دانه ای است که دام است ریشه اش روی تو آتشی است که…

ادامه مطلب

کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟

کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟ پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند گردش پرگار گردون گردد از مرکز تمام نیست نقصی…

ادامه مطلب

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید کار شمشیر ز آیینه فولاد آید کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند گرچه یکدست خط از…

ادامه مطلب

که را به گوشه گلخن کشیده اند امروز؟

که را به گوشه گلخن کشیده اند امروز؟ که شعله ها همه گردن کشیده اند امروز ز بخیه زخم کهن پاره می کند زنجیر کدام…

ادامه مطلب

حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنید

حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنید زمیزبان سیه کاسه احتراز کنید اگر چو غنچه درین بوستان ز اهل دلید گره ز جبهه خود…

ادامه مطلب

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها تهی ز باده ندیده است…

ادامه مطلب

حاصل دولت دنیا همه غفلت بوده است

حاصل دولت دنیا همه غفلت بوده است پرده خواب، سراپرده دولت بوده است دامن دشت جنون را به غزالان دادند وسعت عیش به اندازه وحشت…

ادامه مطلب

کعبه را دریافت هر کس خاطری معمور کرد

کعبه را دریافت هر کس خاطری معمور کرد شد سلیمان هر که دست خود حصار مور کرد پرتو خورشید تابان پرده دار انجم است خرده…

ادامه مطلب

چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش

چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش محضر مکن درست به خون حلال خویش تا کی توان به خرقه صد پاره بخته زد؟ یک بخته…

ادامه مطلب

کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟

کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟ ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟ فغان که تاج سر من شده است همچو حباب…

ادامه مطلب

چون غنچه هر که ننشست در خار تا به گردن

چون غنچه هر که ننشست در خار تا به گردن از می نشد چو مینا سرشار تا به گردن چون شمع هر که افراخت گردن…

ادامه مطلب

کردم اگر چه هر دو جهان رونمای تو

کردم اگر چه هر دو جهان رونمای تو از بی بضاعتی خجلم از لقای تو آید به حال خود ز تماشای آفتاب شد چشم هر…

ادامه مطلب

چون شمع چند من به زبان گفتگو کنم؟

چون شمع چند من به زبان گفتگو کنم؟ روشندلی کجاست به جان گفتگو کنم؟ تلقین خون مرده دلم را سیاه کرد تا چند با سیاه…

ادامه مطلب

کجاست باده که ناموس را به آب دهم

کجاست باده که ناموس را به آب دهم وداع هوش کنم، عقل را جواب دهم من از نسیم چمن بیخودم چو شبنم گل مگر پیاله…

ادامه مطلب

چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟

چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟ خون دل چندان نمی یابم که بس باشد مرا مد آهم، سرکشی با خویشتن آورده ام نیستم…

ادامه مطلب

کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟

کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟ نیاید از دم تیغ آنچه از پشت کمان خیزد به زور عجز، تمکین بزرگی برنمی آید به اندک…

ادامه مطلب

چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند

چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف آن را که…

ادامه مطلب

هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست

هیچ کس غیر تو در پرده بینایی نیست حسن مستور ترا جز تو تماشایی نیست مشرق و مغربش از رخنه دل باشد و بس همچو…

ادامه مطلب

چون به یاد شرم می افتم در اثنای نگاه

چون به یاد شرم می افتم در اثنای نگاه می زند غیرت ز مژگان تیشه بر پای نگاه تخته مشق خط شبرنگ یارب چون شود…

ادامه مطلب

همین نه فاخته در سر هوای او دارد

همین نه فاخته در سر هوای او دارد به هر که بنگری این طوق در گلو دارد کسی که سر به دو عالم فرو نمی…

ادامه مطلب

چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام

چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام که دست در کمر زلف دلستان زده ام درین بساط من آن سیل خانه…

ادامه مطلب