غزلیات – صائب تبریزی
نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد
نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد که هرگز مرغ زیرک غافل از روزن نمی باشد به عزت مردن از بی اعتباری زیستن خوشتر…
ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است
ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است حجت ناطق کامل هنران خاموشی است رخنه آفت معموره دل گفتارست مهر گنجینه روشن گهران خاموشی است خامشی لنگر…
نظاره لب میگون خمار می آرد
نظاره لب میگون خمار می آرد گل عذار بتان خار خار می آرد مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش که زردرویی آن نشأه بار…
ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود
ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود نیازمندی ما را رواج خواهد بود به دردمندی من عاشقی نخواهی یافت ترا به عاشق اگر احتیاج خواهد…
نشاط عالم بی اعتبار درگردست
نشاط عالم بی اعتبار درگردست چو برق، خوشدلی روزگار در گردست ز سیر دایمی مهر می توان دانست که مهر عالم ناپایدار در گردست مساز…
تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم
تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم من که در صومعه سر حلقه پیران بودم کرد بازیچه طفلان…
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل سخن آهسته…
تا نافه زلف مجلس آراست
تا نافه زلف مجلس آراست آهوی حواس، دشت پیماست چشم تو شرابخانه دل ابروی تو قبله تماشاست قفل دل زنگ بسته ما موقوف کلید بال…
ندارد اختیار در گشودن باغبان تو
ندارد اختیار در گشودن باغبان تو که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان…
تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟
تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟ غافل شود ز حق به تماشا رود کسی دامان خشک، موج ز دریا نمی برد پاک…
نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید
نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید نپردازد به کس، آیینه سیما این چنین باید زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد…
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام صحرای محشری است سیه پوش سینه ام درد ترا نکرده فراموش سینه ام چون خم به…
نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا
نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را می شود…
تا ز بی حاصلی خویش خبر یافته ام
تا ز بی حاصلی خویش خبر یافته ام از خزف گوهر و از بید ثمر یافته ام برو ای کعبه رو از دامن دست بدار…
نازکترست از رگ جان گفتگوی من
نازکترست از رگ جان گفتگوی من باریک شد محیط چو آمد به جوی من گردون سفله لقمه روزی حساب کرد هر گریه ای که گشت…
تا در ترددست نفس، جان روانه است
تا در ترددست نفس، جان روانه است بر باد پای عمر، نفس تازیانه است عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟ مرغ ملول را ته…
میکند جان درتن امید، لعل باده نوش
میکند جان درتن امید، لعل باده نوش روی آتشناک، خون بوسه می آرد به جوش چین ابرو در شکست دل قیامت می کند ساعد سیمین…
تا چنددلت برمن مهجور نبخشد
تا چنددلت برمن مهجور نبخشد تا کی نگهت برنگه دور نبخشد پروانه مغرورم ودربزم نسوزم تا شمع به من مرهم کافور نبخشد مغزش بخورد پشه…
می گذشت از پرده های آسمان فریاد من
می گذشت از پرده های آسمان فریاد من برنمی آید کنون از آشیان فریاد من در جوانی می گذشت از سنگ خارا ناله ام تیر…
تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی
تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی بر کلاه خرد و هوش اگر می لرزی به که…
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل چند پیمایی…
تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟
تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟ در گره تا چند آب خویش چون گوهر زدن؟ در گلستانی که باشد چشم بلبل در کمین…
می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین
می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین می نهد در چین ز غیرت ناف و آهو بر زمین گل چه حد دارد تواند…
تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را
تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را که عرق داغ کند لاله سیرابش را تا به دامان قیامت نشود چشمش خشک یک نظر هر…
می شود دایره خلق ز بیماری تنگ
می شود دایره خلق ز بیماری تنگ زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ تندخو را نشود آینه دل بی زنگ که محال…
خزان رسید وگل افشانی بهار نماند
خزان رسید وگل افشانی بهار نماند به دست بوسه فریب چمن نگار نماند چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت که جای حاشیه زلف برکنار…
می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من
می زداید بی کسی زنگ از دل افگار من از پرستاران گرانتر می شود بیمار من پرتو منت کند عالم به چشم من سیاه باشد…
خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست
خراب چشم تو اندیشه عتابش نیست که می پرست غم از تلخی شرابش نیست بیاض گردن او در کتابخانه حسن سفینه ای است که حاجت…
می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد
می خورد با دیگران مستانه بر ما بگذرد در فرنگ این ظلم و این بیداد حاشا بگذرد! در دل هر نقطه خالش سواد اعظمی است…
خانه ای کز نور حسن او مصفا می شود
خانه ای کز نور حسن او مصفا می شود حلقه بیرون در محو تماشا می شود هر طلسمی را به نام باددستی بسته اند چشم…
می پرد چشم به خال لب جانانه مرا
می پرد چشم به خال لب جانانه مرا حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد حرص می…
خال زیر لب آن ماه لقا افتاده است
خال زیر لب آن ماه لقا افتاده است چشم بد دور که بسیار بجا افتاده است دل بی جرأت ما گوشه نشین ادب است ورنه…
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار باشد…
خاکسارانی که همت بر تحمل بسته اند
خاکسارانی که همت بر تحمل بسته اند دست رستم را به تدبیر تنزل بسته اند از ثبات پای خود لنگر به دست آورده اند بادبان…
مهر خاموشی مرا گنجینه اسرار کرد
مهر خاموشی مرا گنجینه اسرار کرد دامنم را چون صدف پر گوهر شهوار کرد از زبان پیوسته خاری بود در پیراهنم بی زبانی دامنم را…
خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟ دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟ سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش…
منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز
منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز در بیضه بود ناله من آشیانه سوز ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین ماییم و…
خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست
خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست گر چه خط سیهش دست نداده است به هم…
من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم چون سویدا از جهان با گوشه دل…
حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن
حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن تا در دل می توان زد حلقه بر هر در مزن هست با لب تشنگی حسن…
من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟
من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟ در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟ بود بر طاق عدم حقه…
دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است
دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است در بساط آفرینش مردمان چشم را گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است…
مگیر غفلت خود سهل اگر چه یک نظرست
مگیر غفلت خود سهل اگر چه یک نظرست که تخم دوزخ عالم گداز یک شررست میان خرمن گل غوطه چون تواند زد؟ هنوز بلبل ما…
دو چشم شوخ ترا دیده بان نمی باید
دو چشم شوخ ترا دیده بان نمی باید که آهوان حرم را شبان نمی باید شکوه حسن تو راه نگاه را بسته است گل عذار…
مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی
مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی عنان خود به هر موجی مده تا ناخدا گردی خس و خاشاک ساحل این سخن با موج…
دماغ سوختگان را شراب تازه کند
دماغ سوختگان را شراب تازه کند زمین تشنه جگر را سحاب تازه کند ستاره سوختگان باغ دلگشای همند که مغز سوخته بوی کباب تازه کند…
مکن از بخت شکایت که وبالش می بود
مکن از بخت شکایت که وبالش می بود پای طاوس اگر چون پر و بالش می بود چون ثمر دست به رعنایی اگر می افشاند…
دلم ز پاس نفس تار می شود چه کنم
دلم ز پاس نفس تار می شود چه کنم وگرنه نفس کشم افگار می شود چه کنم اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار…
معنی از لفظ سبکروح فلک پروازست
معنی از لفظ سبکروح فلک پروازست لفظ پرداخته بال وپر این شهبازست عشق بالاتر از آن است که در وصف آید چرخ کبکی است که…
دلدار رفت و برد دل خاکسار من
دلدار رفت و برد دل خاکسار من یکبار شد ز دست کند و شکار من رفتی و رفت با تو دل بی قرار من یکبار…