غزلیات – صائب تبریزی
کرد سودا آسمان سیر این دل دیوانه را
کرد سودا آسمان سیر این دل دیوانه را سوختن شد باعث نشو و نما این دانه را محو شد در حسن آن کان ملاحت، دیده…
چون شعله سر مکش ز دل سینه تاب ما
چون شعله سر مکش ز دل سینه تاب ما کز سوز عشق، اشک ندارد کباب ما از آفتاب تجربه گشتیم خامتر نارس برآمد از سفر…
کجاست جذبه عشقی که بر کنار روم
کجاست جذبه عشقی که بر کنار روم به گوشه ای بنشینم به فکر یار روم مرا ز باد مخالف چو موج پروا نیست میان گشاده…
چون ز می افروختی آن عارض پر نور را
چون ز می افروختی آن عارض پر نور را داغ بی تابی چراغان کرد کوه طور را از سر پر شور ما ای عقل ناقص…
کجا پروای ما سرگشتگان آن مه جبین دارد؟
کجا پروای ما سرگشتگان آن مه جبین دارد؟ که خون صد چراغ مهر را در آستین دارد زجمعیت امید بی نیازی داشتم، غافل که آنجا…
چون چنگ هر رگ من، دارد سری به ناله
چون چنگ هر رگ من، دارد سری به ناله دارد نشان داغی، هر عضو من چو لاله با تیره روزگاران ماتم چه کار سازد؟ سرمه…
هیچ کار از ما نمی آید ز کار ما مپرس
هیچ کار از ما نمی آید ز کار ما مپرس رفته ایم از خویش بیرون از دیار ما مپرس کوه تمکین حبابیم از شکیب مامگوی…
چون برق زود می گذرد آب و تاب خط
چون برق زود می گذرد آب و تاب خط زنهار دل مبند به موج سراب خط چون مو برآتش است دمی پیچ وتاب خط غافل…
هنوز خنده ازان لب بدر نیامده است
هنوز خنده ازان لب بدر نیامده است نمک به پرسش داغ جگر نیامده است تو ذوق از سر جان خاستن چه می دانی؟ که نامه…
چو در پیاله رنجش می عتاب کند
چو در پیاله رنجش می عتاب کند پیاله روترش از تلخی شراب کند نسیم بی ادب امروز تند می آید مباد رخنه در آن غنچه…
همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت
همچو آن رهرو که خواب آلود از منزل گذشت کعبه را گم کرد هر کس بی خبر از دل گذشت همچو تار سبحه گر همواره…
چو آفتاب به هر ذره ای نگاه انداز
چو آفتاب به هر ذره ای نگاه انداز چو ابر سایه رحمت به هر گیاه انداز بلند و پست جهان در قفای یکدگرست اگر به…
هلاک جلوه برق است آشیانه من
هلاک جلوه برق است آشیانه من بغل چو موج گشاید به سیل خانه من خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد که جغد خانه جدا می…
چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را
چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را طره ات سنبل به دامان می کند آیینه را از سر زانو اگر یک دم گذاری…
هزار رنگ گل فیض در گل صبح است
هزار رنگ گل فیض در گل صبح است اثر ز حلقه به گوشان بلبل صبح است بهار عیش که سرسبزی نشاط ازوست نمکچشی ز شکر…
چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا
چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا به دامن از ندامت قطره چندی ببار اینجا کف افسوس ازین دریای پرگوهر مبر با خود ز…
هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد
هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد دو جهان یکقلم از طاق دل او افتاد تا قیامت نتواند به ته پا نگریست چشم…
چه شوخی از نگه بیگناه ما شده است؟
چه شوخی از نگه بیگناه ما شده است؟ که شرم تشنه به خون نگاه ما شده است خدای تیغ ترا مهربان ما سازد که سخت…
هردم نه بی سبب دل ما رقص می کند
هردم نه بی سبب دل ما رقص می کند کز شوق کعبه قبله نما رقص می کند بی آفتاب ذره نخیزد ز جای خویش از…
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی چه…
هر نظر بازی که آن لبهای خندان دیده است
هر نظر بازی که آن لبهای خندان دیده است برگ عیش عالمی در غنچه پنهان دیده است از گریبان لعل را چون اخگر اندازد برون…
چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند
چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند در فردوس به روی دل ما بگشایند وسعت دایره کون و مکان چندان نیست که به یکبار…
هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست
هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست گفتگو با زاهدان تلقین خون مرده است پشت سر بسیار خواهد دید عمر خضر را از…
چنین ساقی اگر دور شراب ناب گرداند
چنین ساقی اگر دور شراب ناب گرداند بساط خاک را در یک نفس گرداب گرداند از ان هر لحظه باشد جانبی روی نیاز من که…
هر که دل در غمزه خونریز آن جلاد بست
هر که دل در غمزه خونریز آن جلاد بست رشته جان بر زبان نشتر فصاد بست سنگ اگر در مرگ عاشق خون نمی گرید، چرا…
چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟
چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟ کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟ ترک آداب بود حاصل هنگامه می می حرام است بر…
هر که چون زانوی خود آینه داری دارد
هر که چون زانوی خود آینه داری دارد روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد می کند جام علاجش به پف کاسه گری…
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟ خویش را آراستن، آیینه پنهان ساختن پنجه خورشید را در آستین دزدیدن است عشق را در پرده ناموس…
هر که با خود درد و داغ دلستان را می برد
هر که با خود درد و داغ دلستان را می برد بی تکلف حاصل کون و مکان را می برد گردش چشمی که من دیدم…
چنان که گل به سر شاخسار می آید
چنان که گل به سر شاخسار می آید به پای خود سر عاشق به دار می آید مرا توقع احسان ز کارفرما نیست که مزد…
هر کس نوایی از من آتش زبان شنید
هر کس نوایی از من آتش زبان شنید افسرده شد چو زمزمه بلبلان شنید در پرده های گوش گل از ناز ره نیافت فریاد من…
چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟
چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟ من آن نیم که مرا در فراق خواب برد ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی…
هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟
هر قدم سست کی از وادی ما آگاه است؟ دم شمشیر فنا جاده این راه است لب بی آه به ماتمکده گردون نیست این نه…
چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد
چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد پرده چشم خدابین نشود خودبینی مرد را آینه زندان سکندر باشد…
هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش
هر رهروی که شوق تو سازد روانه اش ازموج خود چوآب بود تازیانه اش مرغی است روح، قطره می آب و دانه اش دل توسنی…
چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد
چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد اینچنین کز سرمه بیگانگی مست است مست کی نگاهش با نگاهم…
هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است
هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است در جگرخاری که اینجا بشکند آنجا گل است انبساط ماست موقوف گشاد کار خلق فتح بابی هر…
چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن
چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت…
هر جا حدیث خامه من بر زبان رود
هر جا حدیث خامه من بر زبان رود بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد آدم…
چشم بیدار چراغ سر بالین باشد
چشم بیدار چراغ سر بالین باشد خواب در پله مرگ است چو سنگین باشد درد بیمار ترا باعث تسکین باشد خواب خود بستر خار است…
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که…
چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند
چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند چون خریدار که رسم است گهر را شکند کاسه و کوزه افلاک، شکستن دارد چند بیهوده دل اهل…
نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا خار و خس را دشمنی چون برق عالمسوز نیست…
چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد
چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد به دست بی بصر آیینه بلور دهد میی که اهل شعورند داغ نشأه آن چرا کسی به…
نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف
نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف می کند ازآبداری سیر دریا در صدف گوهر مارا ز عزلت نیست برخاطر غبار دارد از پیشانی واکرده…
چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است
چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است شهربند دام باغ دلگشای ما بس است خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است پهلوی لاغر به…
نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف
نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف می زنم از بیکسی با صورت دیوارحرف معنی پیچیده بی زحمت نمی آید به دست می شود ازپیچ وتاب…
جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است
جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست ترا که کاسه دریوزه…
نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا
نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا گر چه از آتش زبانی شمع این نه محفلم نیست رزقی…
جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند
جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند بی چشم زخم راه به اکسیر برده اند با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان…