غزلیات – صائب تبریزی
ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش
ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش که هر پیمانه چون آیینه آرد برسر نازش لب حرف آفرینش تا حدیثی را به هم بندد هزاران…
سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد
سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد هوشیاران جهان راه بیابان گیرند گر…
از هواداران شود دایم مکدر شمع من
از هواداران شود دایم مکدر شمع من از پر پروانه دارد تیغ بر سر شمع من پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه می شود…
سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند
سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند از باد بهار آتش سوداننشیند مجنون تو بر دامن صحرا ننشیند این گرد به هردامنی از پاننشیند در کوی…
از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست
از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست جای این گلهای خوشبو در گریبان خوشترست عشق را گستاخ سازد حسن چون بی پرده شد سیر…
سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم
سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه به تکلیف بهار…
از ناله عندلیب به برگ ونوارسید
از ناله عندلیب به برگ ونوارسید رهرو به کاروان ز صدای درا رسید تیغ شهادت است دم روح بخش ما هر کس به ما رسید…
سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است
سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است لب محیط به بانگ بلند می گوید برهنه شو که…
از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است
از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است نازک شده سر رشته پیوند تن و…
سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی
سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی دعوی خون هم درین عالم به پایان آمدی تنگ شد بر من جهان از عشق، ورنه پیش…
از گلستانی که بلبل روی گردان می شود
از گلستانی که بلبل روی گردان می شود شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار می رود…
سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر
سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر داغت اگر کمی کند از لاله زار گیر داغی که نیست سکه ناسور بر رخش بی اعتبارتر ز زر…
از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید
از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید آخر از خاکستر خود روی اخگر شد سفید ریزش باران کند روشن سحاب تیره را از سرشک…
سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما
سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما چون خزان در برگریزان است گلریزان ما ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل…
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود
از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست…
سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد
سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد به این منگر که بر لب مهر…
از عیب پاک شو که هنرها همی دهند
از عیب پاک شو که هنرها همی دهند دست از خزف بشو که گهرها همی دهند راضی مشو به قلب که نقد جهان زتوست بفشان…
سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن
سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن چون مه نو شهره آفاق می گردد سخن می کند جمعیت دل گفتگو را منتظم از پریشان…
از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار
از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار این آینه را در بغل از آه نگه دار شب را اگر از مرده دلی زنده نداری جهدی…
سخن ز لعل لبت آبدار می گردد
سخن ز لعل لبت آبدار می گردد ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد اگر به آب رسانم بنای میکده را همان سرم چو…
از شرم، حرص دلبری افزود ناز را
از شرم، حرص دلبری افزود ناز را کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را دارم امید آن که شود طبل بازگشت آواز دل تپیدنم آن…
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب که می…
از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر
از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است با چهره خزانی…
سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز
سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز ز همنشینی ما می کشی الم برخیز سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات به این سیاه…
از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم
از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم می زدم بر بخت خود پایی که بر می داشتم داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان…
سبزه جوی شهد، نیشترست
سبزه جوی شهد، نیشترست حقه سبز زهر، پرشکرست چشم پوشیده پرده دار دل است لب خامش نگاهبان سرست زهر چشمش میان خندیدن همچو بادام تلخ…
از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش
از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش خانه را زیر و زبرکن آسمان خرگاه باش شبنم بی دست و پا شد همسفر باآفتاب چون…
ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است
ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است همچو ساغر آن لب میگون به دور افتاده است در دل شب عاشقان را حلقه بر…
از روی درد هر که ز دل آه می کشد
از روی درد هر که ز دل آه می کشد بی چشم زخم یوسفی از چاه می کشد بی آه گرم نیست دل دردمند عشق…
ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید غنچه پیوسته…
از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه
از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه از هلال تیشه ما آتشین چنگ است کوه بس که از فریاد من در سینه اش پیچیده…
زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود
زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود گرد کسادی از پی این کاروان نبود شعر بلند پا به سر عرش می نهاد خورشید پایمال به هر…
از دست رفت دامن یاری که داشتم
از دست رفت دامن یاری که داشتم سیماب شد شکیب و قراری که داشتم برق فنا کجاست که از مشت خار من دامن فشان گذشت…
زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن
زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف که بی حجاب…
از خط نگاه پردگی دیده می شود
از خط نگاه پردگی دیده می شود مژگان شوخ، سبزه خوابیده می شود نتوان به پای سعی به کنه جهان رسید در خویش هر که…
زنگ خط آیینه رخسار جانان را گرفت
زنگ خط آیینه رخسار جانان را گرفت سبزه بیگانه آخر این گلستان را گرفت کشور حسن ترا آورد خط زیر نگین مور عاجز عاقبت ملک…
از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش
از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار…
زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند
زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند فضای آسمان را حلقه فتراک می داند جهان را می کند از روزن خود سیر…
از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت
از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت پستان صبح خشک شد از نامکیدنت دامان عمر دست و گریبان خاک شد باقی است همچنان هوس بزم چیدنت…
زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن
زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن چون چراغ روز، گل را در نظر بی نور کن سرنوشت عشق از پیشانی من روشن…
از جبینش عرق شرم روان است هنوز
از جبینش عرق شرم روان است هنوز چشم امید به رویش نگران است هنوز گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش بوسه بر گرد لبش بال…
کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است
کاسه سر را خطر از مغز پر جوش من است عالمی زین باده سر جوش مدهوش من است شعله ای کز یک شرارش طور صحرا…
از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون
از تن خجل ز شرم گنه رفت جان برون چون ناوک کجی که رود از کمان برون از پیر، حرص زرد به مداوا نمی رود…
قماش چهره یار از بهار معلوم است
قماش چهره یار از بهار معلوم است که روی کار، هم از پشت کار معلوم است ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید نفس…
از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود
از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود خم چون خالی شد ز می جای فلاطون می شود صبر بر بی حاصلی می بایدش…
قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما
قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما هست بر سی پاره دل ها مدار فال ما پشت ما بر خاکساری، روی ما در بی…
از بس نهاده ام به دل داغدار دست
از بس نهاده ام به دل داغدار دست گشته است داغدار مرا لاله وار دست ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای زنهار از…
قد موزون تو روزی که به جولان برخاست
قد موزون تو روزی که به جولان برخاست هر که را بود دلی، از سر ایمان برخاست خار خار دلم از سینه نمایان گردید بخیه…
از بتان شسته عذاری که حجابی دارد
از بتان شسته عذاری که حجابی دارد چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد خار در دیده بی پرده شبنم شکند از حیا چهره…
قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو
قانع از رزق پریشان با دل صدپاره شو روزی آماده می خواهی برو غمخواره شو تا درین میخانه باشی بر حریفان خوشگوار صاف را ایثار…