غزلیات – صائب تبریزی
تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن
تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن ای ستمگر رشته امید ما کوته مکن می شود جان تازه از آواز پای آشنا از مزار…
ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر
ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟ نمی…
تا گردباد آه به گردون نمی رسد
تا گردباد آه به گردون نمی رسد از گرد راه قاصد مجنون نمی رسد هرجا دچار وصل شوی کام دل بکیر هر روز نافه بر…
نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست
نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست زنگ از جبین آینه نتوان به آب شست از می خمار آن لب میگون ز دل نرفت…
تا عرق از می بر آن رخسار جان پرور نشست
تا عرق از می بر آن رخسار جان پرور نشست در بهشت از جوش دعوی چشمه کوثر نشست رو نگردانید خال از روی آتشناک او…
نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان
نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان نریزند آبروی خویش بهر عمر جاویدان که باشد آبرو…
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست پروانه نجات به نام چراغ نیست در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟ در تنگنای…
ناله ای کز دل بیدرد برون می آید
ناله ای کز دل بیدرد برون می آید تیغی از پنجه نامرد برون می آید غم دنیا نه حریفی است که مغلوب شود مرد ازین…
تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه
تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه برکرد سر از پیرهن یار شکوفه در آینه بینش ما چشم به راهان پیکی بود از جانب دلدار…
نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست
نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست هر مو زبان نکته سرایی نمی شود تا…
تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد
تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد دل ما نوبر…
می نماید پایکوبان دار را منصور ما
می نماید پایکوبان دار را منصور ما تاک را آتش عنان سازد می پر زور را هر سبکدستی نیارد نغمه از ما واکشید ناخن شیرست…
تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟
تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟ رفتم ز می قرار به خون جگر دهم یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان گر از…
می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود
می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود می برد نام شراب ناب و از خود می رود هر که چون شبنم درین…
تا به کی مردم چشمم هدف خار بود؟
تا به کی مردم چشمم هدف خار بود؟ رگ من جاده نشتر آزار بود همچنان در ته دیوار شکسته است تنم اگرم بال هما طره…
می کشد هر لحظه بزم تازه ای بر روی ما
می کشد هر لحظه بزم تازه ای بر روی ما داغ دارد جام جم را کاسه زانوی ما سایه زخم دورباش از وحشت ما می…
تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم
تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم پای رفتن نیست ازمیخانه ام چون پای خم کرد حلاجی می وحدت سر منصور…
می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو
می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو بیمی از کشتن ندارد شمع بر بالین تو مور هیهات است بیرون آید از دریای شهد سبزه…
تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست
تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست تمکین ز چار موجه طمع داشتن خطاست در قلزمی که آب گهر…
می زند ناخن به دل خار سر دیوار تو
می زند ناخن به دل خار سر دیوار تو چون تماشایی نظر بردارد از گلزار تو؟ دل نگردد چون خراب از جلوه مستانه ات؟ نقش…
خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح
خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح مهره خورشید شایسته است بر بازوی صبح گر چه می آید چو طفلان بوی شیرش از دهان شکرستان…
می در پیاله کن که گل و لاله می رود
می در پیاله کن که گل و لاله می رود این کاروان چو شعله جواله می رود از ره مرو به زینت دنیا کز این…
خانه دل به صفا از نظر بسته بود
خانه دل به صفا از نظر بسته بود فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود نیست آزاده روان را غم اسباب سفر توشه و…
می پرستان رابه دل ننشیند از دشمن غبار
می پرستان رابه دل ننشیند از دشمن غبار زود بردر می زند ازخانه روشن غبار کار مشکل رابه همت می توان ازپیش برد می کند…
خالش خبر ز سر دهانم نمی دهد
خالش خبر ز سر دهانم نمی دهد زان راز سر به مهر نشانم نمی دهد شد بسته راه خیر به نوعی که آن دهن یک…
موقوف انقطاع بود اتصال من
موقوف انقطاع بود اتصال من از خود گسستن است کمند غزال من چون ساز، گوشمال مرا ساز می کند در ترک گوشمال بود گوشمال من…
خاکم به چشم در نگه واپسین مزن
خاکم به چشم در نگه واپسین مزن زنهار بر چراغ سحر آتشین مزن افتاده را دوباره فکندن کمال نیست آن را که خاک راه تو…
مهربانی از میان خلق دامن چیده است
مهربانی از میان خلق دامن چیده است از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است جامه ها…
خاک را دامان پر زر می کند فصل خزان
خاک را دامان پر زر می کند فصل خزان بادها را کیمیاگر می کند فصل خزان شاخساران را به رنگ عود برمی آورد برگها را…
منم که مصرف نقد نگاه می دانم
منم که مصرف نقد نگاه می دانم به روی خوب ندیدن گناه می دانم اگر چه شد تنم از داغ عشق لاله ستان هنوز دعوی…
خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی
خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی میوه خلد به کوته نظران ارزانی دست امید من و سیب…
من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد
من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد برق خنجر بلد راهروانش باشد کی عنانداری بیتابی ما خواهد کرد؟ آن که از رفتن دل…
حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرماید
حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرماید سلاح بیجگر را خصم پردل کار فرماید به ور دست نتوان تیر کج را راست گرداندن به…
من کیم تا یار بی پروا به فریادم رسد؟
من کیم تا یار بی پروا به فریادم رسد؟ آه صبح و گریه شبها به فریادم رسد دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال…
حضور می طلبی سینه را مصفا کن
حضور می طلبی سینه را مصفا کن گهر پرست تو گنجینه را مصفا کن ز خانه بصفا میهمان نگردد کم همین تو سعی کن آیینه…
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو من و اندیشه بر گرد سرگشتن،…
دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست
دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست با کودکی نشاط شراب دو ساله نیست حسن برشته ای که نگه را کند کباب امروز در بساط…
مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را
مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را…
دمید صبح، هوای شراب باید کرد
دمید صبح، هوای شراب باید کرد سری برون ز گریبان خواب باید کرد ز هر نسیم نگردد چو غنچه خندان دل نفس ز سینه صبح…
مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن
مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن چراغ زنده دلان را کند خدا روشن ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند که شمع موم به…
دلهای آرمیده به مطلب سوار نیست
دلهای آرمیده به مطلب سوار نیست رحم است بر کسی که دلش برقرار نیست از دامن است شعله جواله بی نیاز موقوف، شور من به…
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد
مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد چه غم دارد زخار آن کس که آتش زیر پا دارد؟ مکش رو در هم از حکم…
دلفروزست جام خاموشی
دلفروزست جام خاموشی ما و عیش مدام خاموشی نطق هر چند با شکوه بود نیست با احتشام خاموشی از حوادث کند سپرداری تیغ جان را…
مصفا تا نمی گردد، زتن جان بر نمی آید
مصفا تا نمی گردد، زتن جان بر نمی آید نگردد پاک تا یوسف، ز زندان برنمی آید گریبان لحد را چاک خواهد کرد اشک من…
دل نگردید شب وصل تهی از گله ها
دل نگردید شب وصل تهی از گله ها طی شد این وادی و هموار نشد آبله ها اثر از گرمروان نیست، همانا گردید در دل…
مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را
مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من نسوزد آتش…
دل مرا به نگاهی ز من برآوردی
دل مرا به نگاهی ز من برآوردی سخن نکرده مرا از سخن برآوردی به روی گرم، دو صد شمع پای در گل را نفس گداخته…
مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند ای سرو وقت رفتن ازین لاله زار نیست نخل مصیبت…
دل غریب مرا بوی گل بجا آورد
دل غریب مرا بوی گل بجا آورد کز آن بهار خبرهای آشنا آورد به بوی پیرهن مصر بد مرساد! که کار بسته ما را گرهگشا…
وقت است که داغی به دل دام گذارم
وقت است که داغی به دل دام گذارم برقی شوم و رو به لب بام گذارم تا چند درین دایره همچون خط پرگار سر در…