غزلیات – صائب تبریزی
از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را
از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را با قافله کاری نبود فرد روان را آسودگی و درد طلب آتش و آب است منزل…
زنوبهار خط یار ناامید مباش
زنوبهار خط یار ناامید مباش ز حسن عاقبت کار نا امید مباش به نوش جاده نیش منتهی گردد به زخم خار ز گلزار ناامید مباش…
از خرام ناز منت بر زمین داردبهار
از خرام ناز منت بر زمین داردبهار هر طرف صد خرمن گل خوشه چین داردبهار تختش از بادست وچتراز ابرولشکر ازپری اسم اعظم چون سلیمان…
زمین از دامن تر عالم آب است پنداری
زمین از دامن تر عالم آب است پنداری ز غفلت آسمان ها پرده خواب است پنداری ز شوخی گر چه آسایش نفهمیده است مژگانش نظر…
از حریم ما سخن چین چون سخن بیرون برد؟
از حریم ما سخن چین چون سخن بیرون برد؟ باد نتوانست نکهت زین چمن بیرون برد شمع را خاکستر پروانه اینجا سرمه داد کیست راز…
زلف مشکینت دهان شانه پر عنبر کند
زلف مشکینت دهان شانه پر عنبر کند سرمه خاموش را چشمت زبان آور کند آن که می گوید قیامت بر نمی خیزد، کجاست؟ تا در…
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام آسمان سیرم زمین خانه را گم کرده ام نه من از خود نه کسی از حال…
کام دل ازان غنچه مستور گرفتیم
کام دل ازان غنچه مستور گرفتیم صد تنگ شکر از دهن مور گرفتیم آخر ز بیابان جنون سر بدر آورد هر چند عنان دل پرشور…
از تن خاکی به جد و جهد رستن مشکل است
از تن خاکی به جد و جهد رستن مشکل است رشته جان را به زور خود گسستن مشکل است رستمی باید که بیژن را برون…
قیمت خاک ندارد به نمکزار نمک
قیمت خاک ندارد به نمکزار نمک شور محشر نفروشد به لب یار نمک پسته شور به شکر نگرفته است کسی چه غریب است درآن لعل…
از پیر گوشه گیری وسیر از جوان خوش است
از پیر گوشه گیری وسیر از جوان خوش است از تیر راستی و کجی از کمان خوش است تغییر رنگ خوش بود از روی شرمگین…
قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم
قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم زباده شفقی همچو آفتاب گذشتم حجاب چهره مقصود بود شیشه و ساغر نظر بلند شد، ازعالم حجاب…
از بلندی مانع گردش شود افلاک را
از بلندی مانع گردش شود افلاک را گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را نیست از زخم زبان پروا دل بی باک را می کند…
قدح لبریز چون شد از شراب ناب می لرزد
قدح لبریز چون شد از شراب ناب می لرزد به قدر آب بر خود گوهر سیراب می لرزد چنان از شور چشمان بر صفای وقت…
از بخت تیره اهل سخن را گزیر نیست
از بخت تیره اهل سخن را گزیر نیست روی نگین ساده سیاهی پذیر نیست بر هر چه آستین نفشانی رود ز دست بر هر چه…
فیض دم صبح از لب خندان تو یابند
فیض دم صبح از لب خندان تو یابند شهدی است شکرخند که در شان تو یابند هر دل که شودآب درین باغ چو شبنم زیر…
از آفتاب عشق نگردید رنگ من
از آفتاب عشق نگردید رنگ من آتش چه پختگی به ثمر می دهد مرا؟ نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن خون دل از پیاله…
فکر جمعیت عبث دل را پریشان می کند
فکر جمعیت عبث دل را پریشان می کند آن که سر داده است ما را فکر سامان می کند نرم کن دل را به آه…
آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست
آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست خاتم نه ای و دست سلیمانت آرزوست زنهار سر مپیچ ز چوگان حکم او چون گوی اگر سراسر…
فسردگان که طلسم وجود نشکستند
فسردگان که طلسم وجود نشکستند ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند ز جوش بیخبری کرده ایم خود را گم و گرنه توشه…
آتش عشق تو چون زبانه برآرد
آتش عشق تو چون زبانه برآرد از دل سنگ آه عاشقانه برآرد تا به یکی بوسه خوش کند دل عاشق زان دهن تنگ صد بهانه…
فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنی دارد
فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنی دارد نخواهد شمع دیگر هر که را دل روشنی دارد مکن دور از حریم خود دل…
آب کن در شیشه ساقی گر شراب صاف نیست
آب کن در شیشه ساقی گر شراب صاف نیست کشتی ما را به خشکی بستن از انصاف نیست می توانست از زر گل کرد ما…
فارغند از قید چرخ نیلگون دیوانگان
فارغند از قید چرخ نیلگون دیوانگان رفته اند از حلقه ماتم برون دیوانگان هر دم از بی اختیاری صورتی بر می کنند مهره مومند در…
پیش هر ناشسته رویی وا مکن لب بیش ازین
پیش هر ناشسته رویی وا مکن لب بیش ازین آبروی خود مبر در عرض مطلب بیش ازین گر شب خود را نمی سازی ز برق…
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی
غوطه در خاک زند دل ز گریبان کسی ناله در خون تپد از شوخی مژگان کسی تا پریشان نشود خاطر چون برگ گلت نروی سرزده…
پیش صاحب نظران درد و دوا هر دو یکی است
پیش صاحب نظران درد و دوا هر دو یکی است چشم بیمار و لب روح فزا هر دو یکی است پیش ما سایه دیوار و…
غنچه را چاک به دامن ز گریبان رفته است
غنچه را چاک به دامن ز گریبان رفته است تا که دیگر به تماشای گلستان رفته است؟ از لب یار به پیغام بسازید که خضر…
پیش از گل رخسار تو افروخته بودم
پیش از گل رخسار تو افروخته بودم چون لاله به داغ تو جگر سوخته بودم شد مشت شراری و مرا در جگرافتاد چون غنچه اگر…
غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟
غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟ به سرمه چشمی و چشمی به توتیا داری ز برق و باد گرو می برد به گرمروی…
پوشیده یار اگر نه می ناب می خورد
پوشیده یار اگر نه می ناب می خورد این رنگ لاله گون ز کجا آب می خورد چون تشنه ای که آب خورد در میان…
غزالان را ز وحشت باز دارد دیدن چشمت
غزالان را ز وحشت باز دارد دیدن چشمت به چرخ آرد زمین را چون فلک گردیدن چشمت به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان…
پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پیما شوی
پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پیما شوی از سر دنیا و دین برخیز تا رعنا شوی شد حباب از خودنمایی گوی چوگان…
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش با سبز کرده های سخن سرگران مباش ای غنچه ای که دل به زر خویش بسته ای غافل…
پرده شرم حجاب امروز یک سو می کنم
پرده شرم حجاب امروز یک سو می کنم با نقاب بی مروت کاریکرو می کنم پیش گام همت من آب باریکی است بحر کی چو…
عندلیب مست را خاموش کردن مشکل است
عندلیب مست را خاموش کردن مشکل است شعله آواز را خس پوش کردن مشکل است از لب میگون نباشد لذتی بی حرف تلخ می چو…
پای ما تا از گل تعمیر می آید برون
پای ما تا از گل تعمیر می آید برون جوی خون از پنجه تدبیر می آید برون نیست مهر مادری در طینت گردون، چرا صبح…
عمرها تربیت دیده بینا کردم
عمرها تربیت دیده بینا کردم تا ترا یک نظر از دور تماشا کردم رخنه از آه در آن دل نتوانستم کرد من که صد غنچه…
بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست
بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست دل زنده را به آب بقا احتیاج نیست از دستگیر، دست بریده است بی نیاز از سر گذشته…
عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی
عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم کی…
بیداری سیاه دلان عین غفلت است
بیداری سیاه دلان عین غفلت است خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است از زهد خشک بر دل زاهد غبار نیست تابوت بهر مرده…
عشق مرا به زینت ظاهر اساس نیست
عشق مرا به زینت ظاهر اساس نیست پروانه را ز شمع، نظر بر لباس نیست تیغ است ماه عید ز جان سیر گشته را این…
بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر
بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من…
عشق غیور تن به نصیحت کجا دهد
عشق غیور تن به نصیحت کجا دهد طوفان عنان کجا به کف ناخدا دهد در زیر تیغ هر که سری باز کرده است مشکل که…
بی غرض چون شد سخن تأثیر دیگر می دهد
بی غرض چون شد سخن تأثیر دیگر می دهد آب روشن را صدف تشریف گوهر می دهد عزم چون افتاد صادق راهبر در کار نیست…
عشق را از دل سودازده ما ننگ است
عشق را از دل سودازده ما ننگ است این پلنگی که با سایه خود در جنگ است خاطر ساده دلان نقش جهان نپذیرد شیشه صد…
بی خواست حرف تلخی ازان نوش لب رسید
بی خواست حرف تلخی ازان نوش لب رسید آخر ز غیب روزی ما بی طلب رسید از خاکبوس دولت پابوس یافتم هر کس به هر…
عشق اول به دل سوخته آدم زد
عشق اول به دل سوخته آدم زد مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد در دل و جان ملک شور قیامت افتاد…
بی تأمل بر بساط پاکبازان پا منه
بی تأمل بر بساط پاکبازان پا منه تا نشویی دست از جان پای در دریا منه قسمت صیاد از صید حرم دل خوردن است امن…
عرق رخسار آن خورشید طلعت بر نمی دارد
عرق رخسار آن خورشید طلعت بر نمی دارد که چشم از پشت پا نرگس زخجلت بر نمی دارد نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندانها؟…