غزلیات – صائب تبریزی
با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم
با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم تا پرده دار خرده راز نهان شدم چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من گر…
لب تشنگی حرص ندارد جگر من
لب تشنگی حرص ندارد جگر من خشک از قدح شیر برآید شکر من در مشرب جان سختی من رطل گران است هر سنگ که از…
با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند
با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق آهوان در…
لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست
لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست دانه خود را به آب رو چو گوهر…
با آن که من ندارم کاری به کار مردم
با آن که من ندارم کاری به کار مردم دایم کشم کدورت از رهگذار مردم دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد خود…
گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟
گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟ پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم تخم خود چند درین خاک سیه چون…
این منم در دست زلف یار را پیچیده ام
این منم در دست زلف یار را پیچیده ام در سخن آن شکرین گفتار را پیچیده ام تن به خوی آتشین لاله رویان داده ام…
گنجینه جواهر ما پاک گوهری است
گنجینه جواهر ما پاک گوهری است نقدی که در خزانه ما هست بی زری است بر ما چه اعتراض که بی قدر و قیمتم؟ گوهر…
این آهوان که گردن دعوی کشیده اند
این آهوان که گردن دعوی کشیده اند خال بیاض گردن اورا ندیده اند آنها که وصف میوه فردوس میکنند از نخل حسن سیب زنخدان نچیده…
گل داغ است اگر تاج زری هست مرا
گل داغ است اگر تاج زری هست مرا اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا برگ من زخم زبان است درین سبز چمن سنگ اطفال…
ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی
ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی مستعد گوشمال خار می باید شدن همچو صائب صحت جاوید اگر داری طمع خسته آن…
گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟
گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟ خار این بادیه در پرده صد آبله است هر که گردید سبکروح، نماند به زمین بوی…
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار به بهاران بر سان قصه بی برگی من برگ سبزی…
گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی
گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی آه باشد سرو پا برجای باغ زندگی سرخ رو از باده می گردد ایاغ زندگی کار روغن می کند…
ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای
ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای از لب میگون تو هر سینه ای میخانه ای آبروی خود عبث خورشید می ریزد به خاک…
گرفتگی دل از چشم روشن است مرا
گرفتگی دل از چشم روشن است مرا گره به رشته ز پیوند سوزن است مرا جنون دوری من بیش می شود از سنگ درین ستمکده…
ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها
ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها دیده را از پرتو روی تو فتح البابها گر چنین روی تو آرد روی دلها را به…
گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم
گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم خاررا دست حمایت از سبک پایی شدم داشت چشم باز عالم راسیه در دیده ام تا نظر بستم…
ای حسن تو برق خانمانها
ای حسن تو برق خانمانها عشق تو دلیل آسمانها عشق تو نگارخانه دل سودای تو سرنوشت جانها در وصف رخ تو بلبلان را خون می…
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟ حزم چون هست، چه حاجت به سلاح دگرست؟…
ای بر روی تو از آینه گل صافتر
ای بر روی تو از آینه گل صافتر فتنه روی زمین زلف تو را در زیر سر هر که از بت روی گردان شد نبیند…
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا نطق عیسی ثمر…
اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند
اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند گوشه دامان به دامان توکل بسته اند در گلستانی که غیرت باغبانی می کند…
گر خس و خار ز گرداب برون می آید
گر خس و خار ز گرداب برون می آید خواجه از عالم اسباب برون می آید نشود عقل حریف می گلرنگ به زور ناشناور کی…
آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت
آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت خون بلبل را خوان از گلستان خواهد گرفت شعله حسن جهانسوزت فرو خواهد نشست لاله ات…
گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی
گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی می نهد زنجیر بر گردن صبا را…
آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم
آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم چند سرگشته میان حق و باطل باشیم تا کی از کعبه برآییم و…
گر چه از طول امل پا به سلاسل داریم
گر چه از طول امل پا به سلاسل داریم همچنان چشم امید از کشش دل داریم پای ما بر سر گنج و ز پریشان نظری…
آنجا که شوق دست حمایت بدر کند
آنجا که شوق دست حمایت بدر کند شبنم در آفتاب قیامت سفر کند قارون شود ز لخت دل وپاره جگر بر هر زمین که قافله…
گر به ملک بیخودی امید جامی داشتم
گر به ملک بیخودی امید جامی داشتم می شدم بیرون ز خود چندان که پا می داشتم نرمی ره شد چو محفل تاروپود خواب من…
آن که چاک سینه ام از غمزه بیباک اوست
آن که چاک سینه ام از غمزه بیباک اوست خنده صبح قیامت یک گریبان چاک اوست باده عشق از سبکروحی به ما آمیخته است ورنه…
گر اندک نیکیی از دستت آید در نظر داری
گر اندک نیکیی از دستت آید در نظر داری بت خود می کنی سنگی اگر از راه برداری دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی…
آن کس که تمنای برو دوش تو دارد
آن کس که تمنای برو دوش تو دارد گر خاک شوددست در آغوش تو دارد بر چهره خورشید فروغ تو گواه است این چشم پر…
کیفیت می با لب شکرشکن توست
کیفیت می با لب شکرشکن توست نقلی که می از خویش برآرد دهن توست کرده است شکرخند به شیرین دهنان تلخ این شور که در…
آن را که بود تیغ زبان بی لب نان نیست
آن را که بود تیغ زبان بی لب نان نیست روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست محتاج به دریا نبود گوهر…
کی کند غافل دل آگاه را خوابیدگی؟
کی کند غافل دل آگاه را خوابیدگی؟ از رسیدن نیست مانع راه را خوابیدگی از دل بیدار کوته می شود راه دراز دور می سازد…
امید چرب نرمی از خسیسان جهان دارم
امید چرب نرمی از خسیسان جهان دارم چه مجنونم که چشم روغن از ریگ روان دارم فروغ آفتابم، سرکشی از من نمی آید اگر بر…
کی به وصل از سینه عاشق تمنا کم شود؟
کی به وصل از سینه عاشق تمنا کم شود؟ نیست ممکن تشنگی از آب دریا کم شود دامن صحرا نبرد ازخاطر مجنون غبار این نه…
حسن را در کار نبود باده ناب دگر
حسن را در کار نبود باده ناب دگر چشمه خورشید مستغنی است از آب دگر هرکه را بر طاق ابروی تو افتاده است چشم نیست…
کوه در بادیه شوق کمر می بندد
کوه در بادیه شوق کمر می بندد خاک چون آب روان بار سفر می بندد نیست از فوطه ربایان جهان پروایش موی ژولیده خود هر…
حسن ترا که ناز به اهل نیاز نیست
حسن ترا که ناز به اهل نیاز نیست این ناز دیگرست که پروای ناز نیست از دیدن تو چون دل عشاق وا شود؟ در ابروی…
کو می که ز زندان دل تنگ برآیم؟
کو می که ز زندان دل تنگ برآیم؟ چون لاله نفس سوخته زین سنگ برآیم یک سوخته دل نیست پذیرای شرارم آخر به چه امید…
حریم میکده پر جوش از خروش من است
حریم میکده پر جوش از خروش من است شراب تلخ گوارا ز نوش نوش من است شراب من چه عجب خشت اگر ز خم برداشت…
که دارد این چنین سرگشته و بی تاب دریا را؟
که دارد این چنین سرگشته و بی تاب دریا را؟ که نعلی هست در آتش ز هر گرداب دریا را فروغ گوهری در دیده من…
حدیث خام مجویید در رساله ما
حدیث خام مجویید در رساله ما به مهر داغ رسیده است برگ لاله ما چو جام لاله، می ما چکیده داغ است کراست زهره که…
کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند
کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند توان به چرخ سرخودزپیچ وتاب رساند چه چشمهای خمارین ولعل میگون است که می توان ز تماشای…
حاصل شمشیر برق از کشت ما خون خوردن است
حاصل شمشیر برق از کشت ما خون خوردن است باد دستی خرمن ما را دعای جوشن است وقت ما از رخنه سهلی پریشان می شود…
کلفت از سینه می ناب برون می آرد
کلفت از سینه می ناب برون می آرد گرد ازین غمکده سیلاب برون می آرد شانه گر غور در آن زلف گرهگیر کند تا قیامت…
چون مه روی تو از حجاب برآید
چون مه روی تو از حجاب برآید از طرف مغرب آفتاب برآید جان ز تن تیره با شتاب برآید برق به تعجیل از سحاب برآید…
کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است
کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است ز عطسه غنچه نشکفته در چمن نگذاشت…