غزلیات – صائب تبریزی
چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد
چشم فتانت که داد دلبریایی می دهد غمزه را تعلیم کافر ماجرایی می دهد اینچنین کز سرمه بیگانگی مست است مست کی نگاهش با نگاهم…
هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است
هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است در جگرخاری که اینجا بشکند آنجا گل است انبساط ماست موقوف گشاد کار خلق فتح بابی هر…
چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن
چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت…
هر جا حدیث خامه من بر زبان رود
هر جا حدیث خامه من بر زبان رود بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد آدم…
چشم بیدار چراغ سر بالین باشد
چشم بیدار چراغ سر بالین باشد خواب در پله مرگ است چو سنگین باشد درد بیمار ترا باعث تسکین باشد خواب خود بستر خار است…
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که…
چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند
چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند چون خریدار که رسم است گهر را شکند کاسه و کوزه افلاک، شکستن دارد چند بیهوده دل اهل…
نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا
نیست ممکن بر گرفتن دیده از رویش مرا اره گر بر سر گذارد چین ابرویش مرا خار و خس را دشمنی چون برق عالمسوز نیست…
چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد
چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد به دست بی بصر آیینه بلور دهد میی که اهل شعورند داغ نشأه آن چرا کسی به…
نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف
نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف می کند ازآبداری سیر دریا در صدف گوهر مارا ز عزلت نیست برخاطر غبار دارد از پیشانی واکرده…
چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است
چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است شهربند دام باغ دلگشای ما بس است خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است پهلوی لاغر به…
نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف
نیست چون صاحبدلی تاگویم ازاسرار حرف می زنم از بیکسی با صورت دیوارحرف معنی پیچیده بی زحمت نمی آید به دست می شود ازپیچ وتاب…
جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است
جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست ترا که کاسه دریوزه…
نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا
نیست بر خاطر غباری از پریشانی مرا جامه فتح است چون شمشیر عریانی مرا گر چه از آتش زبانی شمع این نه محفلم نیست رزقی…
جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند
جمعی که ره به چشم و دل سیر برده اند بی چشم زخم راه به اکسیر برده اند با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان…
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های…
جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند می توان بر تیرباران ملامت صبر…
نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم
نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم مغز را از می گلرنگ پریخانه کنیم بوسه را گرد لب جام به دور اندازیم جگر سوخته خال لب…
جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش
جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص کوتاه نگردد به گره زلف رسایش…
نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است
نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است شوخ چشمی که نظر بر دل…
جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول
جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول به سبحه است سرو کار عامل معزول به آب تا نرساند روان نمی گردد به خانه ای…
نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند
نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند رهنوردان تو پیشانی صحرا دارند به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه پا به گنج گهر…
جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند
جان غریب ازین جهان میل وطن نمی کند شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمی کند عشق مگر به جذبه ای از خودیم بر آورد…
نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم
نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می لرزم که بر بی حاصلی می لرزم و بسیار می لرزم ز بیخوابی مرا چون چشم انجم…
جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون
جان به صد داغ از تن خاکی سرشت آمد برون جغد ازین ویرانه طاوس بهشت آمد برون فکر رنگین جلوه دیگر کند با بخت سبز…
نه آسمان سبو کش میخانه تواند
نه آسمان سبو کش میخانه تواند در حلقه تصرف پیمانه تواند چندان که چشم کار کند در سواد خاک مردم خراب نرگس مستانه تواند گردنکشان…
ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است
ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است حصار عافیت باغ، گوش سنگین است چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟ برای حسن تو…
نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم
نمی خوردم غم دنیا اگر دیندار می بودم مآل خویش می دیدم اگر بیدار می بودم گرفتم پرده از کار جهان، بی پرده گردیدم چنین…
تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه
تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه دست کوته دار چون فرهاد از ایذای کوه پای پیچیده است در دامان…
نمک عشق در آب و گل درویشان است
نمک عشق در آب و گل درویشان است حاصل روی زمین در دل درویشان است نور خورشید به ویرانه فزون می افتد بیشتر لطف خدا…
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به…
نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی
نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی ید بیضا شود دست از بیاض گردن ساقی دماغ عیش می گردد دو بالا می پرستی را…
تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا
تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا دور گردی و نگاه دور می سازد مرا نیست از بی حاصلی نقل مکان در خاطرم خار…
نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟
نقطه اشک سراسیمه و شیدایی کیست؟ الف آه کمر بسته رعنایی کیست؟ شور بلبل ز نمکدان که برمی خیزد؟ عرق چهره گل پرتو زیبایی کیست؟…
تمام رس نبود باده ای که کف دارد
تمام رس نبود باده ای که کف دارد که عیب دار بود گوهری که تف دارد بغیر آدم خاکی که گوهری است یتیم کدام در…
نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد
نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد کسی محکم عنان بادپای عمر چون دارد؟ کجا از شادمانی بهره عقل ذوفنون دارد؟ که…
تسکین دل به شور محبت نمی شود
تسکین دل به شور محبت نمی شود این داغ، خوش نمک به قیامت نمی شود لیلی عنان گسسته به صحرا نهاد روی تمکین حریف جذب…
نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد
نظرگاهی مرا غیر از دل روشن نمی باشد که هرگز مرغ زیرک غافل از روزن نمی باشد به عزت مردن از بی اعتباری زیستن خوشتر…
ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است
ترجمان دل صاحب نظران خاموشی است حجت ناطق کامل هنران خاموشی است رخنه آفت معموره دل گفتارست مهر گنجینه روشن گهران خاموشی است خامشی لنگر…
نظاره لب میگون خمار می آرد
نظاره لب میگون خمار می آرد گل عذار بتان خار خار می آرد مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش که زردرویی آن نشأه بار…
ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود
ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود نیازمندی ما را رواج خواهد بود به دردمندی من عاشقی نخواهی یافت ترا به عاشق اگر احتیاج خواهد…
نشاط عالم بی اعتبار درگردست
نشاط عالم بی اعتبار درگردست چو برق، خوشدلی روزگار در گردست ز سیر دایمی مهر می توان دانست که مهر عالم ناپایدار در گردست مساز…
تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم
تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم من که در صومعه سر حلقه پیران بودم کرد بازیچه طفلان…
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن
نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل سخن آهسته…
تا نافه زلف مجلس آراست
تا نافه زلف مجلس آراست آهوی حواس، دشت پیماست چشم تو شرابخانه دل ابروی تو قبله تماشاست قفل دل زنگ بسته ما موقوف کلید بال…
ندارد اختیار در گشودن باغبان تو
ندارد اختیار در گشودن باغبان تو که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان…
تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟
تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟ غافل شود ز حق به تماشا رود کسی دامان خشک، موج ز دریا نمی برد پاک…
نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید
نبیند زیر پای خویش، رعنا این چنین باید نپردازد به کس، آیینه سیما این چنین باید زشکر خنده اش هر چشم موری تنگ شکر شد…
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام
تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام صحرای محشری است سیه پوش سینه ام درد ترا نکرده فراموش سینه ام چون خم به…
نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا
نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را می شود…