غزلیات – صائب تبریزی
حنظل افلاک شکر بار باشد صبحدم
حنظل افلاک شکر بار باشد صبحدم شاخ خشک کهکشان پربار باشد صبحدم آفتاب فیض حق از رخ نقاب افکنده است هر طرف چشم افکنی دیدار…
من که در فردوس افتادم به نقد از یاد او
من که در فردوس افتادم به نقد از یاد او بی نیازم از تمنای بهشت آباد او از سر کون و مکان آزاد برخیزد چو…
حضوری داشتم شب با خیالش
حضوری داشتم شب با خیالش که در خاطر نمی آمد وصالش پریرویی که من جویای اویم اشارت بر نمی دارد هلالش گل از شبنم کند…
من از دشمن فزون از نفس کافر کیش می ترسم
من از دشمن فزون از نفس کافر کیش می ترسم ز دشمن دیگران ترسند و من از خویش می ترسم نگاه موشکافان را نظر بر…
دو شب از ماه نو سالی به عید امید می باشد
دو شب از ماه نو سالی به عید امید می باشد هلال جام هر جا هست سی شب عید می باشد نباشد دولت ناخوانده را…
مگذار بر زمین دل شبها پیاله را
مگذار بر زمین دل شبها پیاله را از باده برگ لاله کن این داغ لاله را نتوان ز من گرفت به عمر دراز خضر کیفیت…
دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ
دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ به ناامیدی من رحم کن که می سوزد طبیب بر سر بالین…
مکن با خاکساران سرکشی درروزگار خط
مکن با خاکساران سرکشی درروزگار خط که می پیچد بساط حسن رابرهم غبار خط برات آسمانی باز گردیدن نمی داند به آب تیغ هیهات است…
دلهاکه جا به زلف معنبر گرفته اند
دلهاکه جا به زلف معنبر گرفته اند بی انتظاردامن محشر گرفته اند جمعی که برده اند سر خود به زیر بال نه بیضه فلک به…
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست؟
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست؟ انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست؟ قدر عزلت را چه می دانند صحبت دوستان؟ گنج می داند…
دلدارماست محو خط مشکفام خویش
دلدارماست محو خط مشکفام خویش صیاد راکه دیده که افتد به دام خویش کیفیتی که هست ز جولان خود ترا طاوس مست رانبود از خرام…
مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو
مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو کمند طول امل را فراهم آر و برو جهان تیره نه جای سپیدکاران است سبک ز…
دل نقطه بسم الله دیوان جنون است
دل نقطه بسم الله دیوان جنون است جان رشته شیرازه فرقان جنون است پیکان قدر، غنچه پژمرده عشق است شمشیر قضا، موجه عمان جنون است…
مستی و بی خبری رتبه عام است اینجا
مستی و بی خبری رتبه عام است اینجا ابجد تازه سوادان خط جام است اینجا از سفر کردن ظاهر، نشود کار تمام هر که در…
دل محال است ز ما عشوه دنیا ببرد
دل محال است ز ما عشوه دنیا ببرد یوسف آن نیست که فرمان زلیخا ببرد این گرانی که من از بار علایق دارم نیست ممکن…
یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت
یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت هر صدف یک دامن گوهر، طراز گوش داشت پرده فانوس در بیرون در می کرد سیر شمع را…
دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود
دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود که سنگ دیده ور از خرده شرارشود اگر ز اهل دلی با شکستگی خوش باش که دل شکسته…
وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ
وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود هر…
دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را
دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را این سبو از خود برآرد در شکستن باده را روی شرم آلود گل را باغبان در کار…
یاد ایامم که در تن جان ما منزل نداشت
یاد ایامم که در تن جان ما منزل نداشت موجه مطلق عنان ما غم ساحل نداشت پرده بیگانگی در بحر وحدت محو بود رشته مو…
دل سخت چو گردید نصیحت نپذیرد
دل سخت چو گردید نصیحت نپذیرد سنگ از قدم راهروان نقش نگیرد فریاد که جز عکس مراد آینه ما از ساده دلی صورت دیگر نپذیرد…
یاسمینش لاله گون از تاب نظر
یاسمینش لاله گون از تاب نظر از تماشایش بود خون رزق ارباب نظر تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او از لطافت نیست ممکن…
دل رمیده ما را صدای پا سنگ است
دل رمیده ما را صدای پا سنگ است بر آبگینه ما نقش آشنا سنگ است به بوی سوختگان مغز ما می شود بیدار اگر چه…
وحشی تر از آهوست نشان قدم تو
وحشی تر از آهوست نشان قدم تو کهسار شود سینه صحرا ز رم تو کوتاه نگردد به گره رشته عمرش چون زلف نهد هر که…
دل را ز جوش گریه نگردید تاب کم
دل را ز جوش گریه نگردید تاب کم زور شراب عشق نگردد ز آب کم بی داغ عشق پختگی از دل طمع مدار خام است…
یک نظر بازست نرگس چشم بیمار ترا
یک نظر بازست نرگس چشم بیمار ترا گل یکی از سینه چاکان است دستار ترا می کند شبنم گرانی بر عذار نازکت ابر می بوسد…
دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه را
دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه را سنگ است در بغل می پر زور شیشه را چشم بد ستاره به عاشق چه می…
دل چو کشتی، جان روشن عالم آب من است
دل چو کشتی، جان روشن عالم آب من است بادبان و لنگرش بیداری و خواب من است از فروغ عاریت پاک است وحدت خانه ام…
دل پرخون کجا از جسم پا در گل خبر دارد؟
دل پرخون کجا از جسم پا در گل خبر دارد؟ کجا این دل به دریا کرده از ساحل خبر دارد؟ از سیر عالم بالا نگردد…
دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است
دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است طفل بازیگوش را آتش به چنگ افتاده است یک جهان کام از دهان نوخطی دارم…
دل ازان نخل به امید ثمر خرسندست
دل ازان نخل به امید ثمر خرسندست گره جبهه خوبان، گره پیوندست پرده خواب گران است سبک مغزان را سایه بال هما گر چه سعادتمندست…
دل از خدا به صنع خدا بسته ایم ما
دل از خدا به صنع خدا بسته ایم ما در کعبه دل به قبله نما بسته ایم ما ما را به کعبه جاذبه شوق می…
دشت بیرون نامده است از ماتم مجنون هنوز
دشت بیرون نامده است از ماتم مجنون هنوز داغها از لاله دارد سینه هامون هنوز دامن از خون شفق صبح قیامت پاک کرد می تراود…
دست کوته کرد زلف یار از تسخیر من
دست کوته کرد زلف یار از تسخیر من ریخت از زور جنون شیرازه زنجیر من با خرابی های ظاهر دلنشین افتاده ام سیل نتوان گذشت…
دست اگر در کمر راهبر دل زده ای
دست اگر در کمر راهبر دل زده ای بی تردد به میان دامن منزل زده ای دامن خضر رها کن که دلیل تو بس است…
دریا سواد سینه بی کینه من است
دریا سواد سینه بی کینه من است موج شکست، جوهر آیینه من است از سادگی به شیشه خود سنگ می زند سنگین دلی که دشمن…
درد می را به من خاک نشین بگذارید
درد می را به من خاک نشین بگذارید از پی خیر بنایی به زمین بگذارید نقش امید در آیینه نماید خود را هرکجا پای نهد…
در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد
در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد زمین یک دسته گل شد،…
در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام
در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام می ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام در پناه نیستی آزادم از تشویق خلق همچو…
در مجمع ما نیست کسی را غم خانه
در مجمع ما نیست کسی را غم خانه چون ریگ روان قافله ماست روانه از هر دو جهان حاصل من ناوک آهی است مانند کمان…
در کنار دایه حسن او جهان افروز بود
در کنار دایه حسن او جهان افروز بود در دل سنگ این شرار شوخ عالمسوز بود رشته پیوند من با گلرخان امروز نیست مرغ من…
در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست
در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست گر چه شد درد این شراب صاف، کیفیت بجاست رفتن فصل بهار، از خواب سنگینی نبرد طی…
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار…
در سخن بر نیاید آوازم
در سخن بر نیاید آوازم نیست اندیشه ای ز غمازم در کمانخانه فلک چون تیر به پر عاریه است پروازم نیست ناخن به دل زنی…
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست دیده آبله را هر مژه از نیشترست همچو خورشید به یک چشم ببین عالم را که…
در دل شب هر که جامی از می احمر زند
در دل شب هر که جامی از می احمر زند صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند وقت رفتن زردرویی می برد با خود به…
در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟ کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت از بس قدح تلخ مکافات کشیدم از…
در جهان دل مبند و اسبابش
در جهان دل مبند و اسبابش می جهد برق از ابر سنجابش گل سیراب ازین چمن مطلب العطش می زند لب آبش هر که پهلو…
در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است
در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است رزق ما چون شبنم از رنگین عذاران چمن…
در ایام تهیدستی فغان صاحب اثر گردد
در ایام تهیدستی فغان صاحب اثر گردد ندارد ناله جانسوز چون نی پر شکر گردد اگر یوسف چنین از پیر کنعان باخبر گردد زکنعان بوی…