غزلیات – صائب تبریزی
در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست
در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست شعله آواز را در شب نمود دیگرست نه لب از گفتن خبر دارد نه گوش از استماع…
در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود
در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود آبرو را چون کنی گردآوری گوهر شود جان روشن از گداز جسم می بالد به خود…
در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش
در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش هر سوخته جانی که دلش همدم غیب است هر کس کهخبر می دهد از راز حقیقت زنهار مکن…
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند چه دولتی است که مارا همان به ما بخشند سعادت ازلی جو که در گذر باشد…
دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما
دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما نقد حیات صرف سفر می کنیم ما سالی دو عید مردم هشیار می کنند در هر…
دام و کمند گردن دلهاست آرزو
دام و کمند گردن دلهاست آرزو دل مشت خار و موجه دریاست آرزو از دامن گشاده صحرای سینه ها چون موجه سراب سبکپاست آرزو از…
داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج
داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج نبود آتش خورشید به دامان محتاج نه ز نقص است اگر خال ندارد دهنش نیست آن کان ملاحت…
دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی
دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی چون به فرمان خدا از همه کس دل نربایی؟ گرهی نیست دل ما که ازان زلف گشایی…
خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن
خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن آن باده گلرنگ ازین شیشه طلب کن آن شان عسل را که در آفاق نگنجد از پرده…
خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند
خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است آن راکه لب…
خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد
خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد که چون از پا فتد بالینش از دست سبو باشد گهی زانو به زانو با صراحی…
خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد
خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد آب حیات آثار گر در جهان نباشد کس عمر بی بقا…
خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟
خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟ پیراهن صبح آینه دان بدن کیست؟ چون راه سخن نیست در آن غنچه مستور گوش دو جهان تنگ شکر…
خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم
خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم قطره ای چشم از آن ابر مروت داریم سادگی بین که به این روی سیه چون دل شب از…
خمخانه افلاک تهی ساخته ماست
خمخانه افلاک تهی ساخته ماست دیری است که این میکده پرداخته ماست آن گوهر نایاب که در بحر نگنجد در سینه غواص نفس باخته ماست…
خطی که ازان چهره روشن بدر آید
خطی که ازان چهره روشن بدر آید آهی است که سینه خورشید برآید چشم تو نه خوابی است که تعبیر توان کرد زلف تو شبی…
خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد
خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد نقش، کم آب از عقیق ناب نتوانست کرد سوخت خط هر چند در افسانه پردازی نفس فتنه…
خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست
خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست گل کوچ کرد و گوش کر باغبان بجاست ایمن مشو ز خصمی تیغ زبان که شمع در…
خط ترا که دید که زیر و زبر نشد
خط ترا که دید که زیر و زبر نشد این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد دل آب ساختم به امید گهر شدن دل شد…
خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد
خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد زبان شمشیر را پیچیده از جوهر نمی گردد بلایی نیست چون افسردگی دلهای روشن را نمی…
زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند
زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند حضور خانه در بسته از جنت نمی ماند به خواب عافیت از دولت بیدار قانع شو که خواب امن…
زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد
زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من…
زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد
زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد شور بلبل خجلت از جوش بهارم می کشد از مروت نیست مجنون مرا عاقل شدن در سر…
زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند
زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند که بلبل مست چون شد از در و دیوار گل چیند به سیر باغ و بستان احتیاجی نیست…
زبستگی دل آگاه شادمان باشد
زبستگی دل آگاه شادمان باشد که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد شکسته پایی من برفلک گران باشد پیاده هر که رودبار کاروان باشد…
زاهد به کعبه با سر و دستار می رود
زاهد به کعبه با سر و دستار می رود این مست بین که روی به دیوار می رود زان شاخ گل شکیب من زار می…
زان خانه برانداز که از خانه زین خاست
زان خانه برانداز که از خانه زین خاست چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست موجی است که تاج از سر فغفور رباید چینی…
ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما
ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما خمار صبح ندارد می شبانه ما ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن که گشت چاک گریبان…
ز می پرستی خود لاله برنمی گردد
ز می پرستی خود لاله برنمی گردد شب سیاه درونان سحر نمی گردد دمید خط و دل سخت یار نرم نشد ز دود، دیده، آیینه…
ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟
ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟ اگر ز خود نفشانی ز برگ و بار چه حظ؟ بهارتازه کند داغ تخم سوخته را دماغ سوخته…
ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق…
ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم
ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم سر شوریده منصور را بر دار می بستم من آن روزی که در عشق سخن…
ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را
ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را به آب زندگی پرورده اند آن سرو بالا را رسانیده است حسن او به جایی دلفریبی را که…
ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را
ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را چو پشت سر نباشد عذرخواهی زشت رویان را ز دست عقل دور اندیش کاری برنمی آید مسخر…
ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری
ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم که…
ز داغ نیست محابا به درد ساخته را
ز داغ نیست محابا به درد ساخته را که آتش است گلستان، زر گداخته را چنان به عهد تو آیین سرکشی شد عام که در…
ز خلوت برنمی آیی چه حاصل
ز خلوت برنمی آیی چه حاصل به چشم تر نمی آیی چه حاصل ندارد حسن منظر بهتر از چشم به این منظر نمی آیی چه…
ز خال گوشه ابروی یار می ترسم
ز خال گوشه ابروی یار می ترسم ازین ستاره دنباله دار می ترسم چو مهره در دهن مار می توانم رفت از آن دو سلسله…
ز چشم خلق پنهان دار کنج عزلت خود را
ز چشم خلق پنهان دار کنج عزلت خود را مکن شیرازه صحبت، کمند وحدت خود را غبار خاکساری دور باش چشم بد باشد گرامی دار…
ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد
ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد گل ستاره چو برگ خزان فرو ریزد حلال باد بر آن شاخ گل خودآرایی که نقد خود به…
ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست
ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست گرفته آینه بر کف در انتظار خودست به داغ ذره دل نازک که خواهد سوخت؟ چنین…
ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد
ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد زمین از سایه ام چون آسمان بر خویش می پیچد پدر خجلت کشد ز اعمال…
ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را
ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را به طفلان واگذار این ابجد عشق مجازی را به استغنای مجنون حسن لیلی برنمی آید که ناز…
ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست
ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست مهره برچیده شد و بازی طفلانه بجاست دل سیاه است اگر گشت بناگوش سفید پا اگر نیست…
روی شکفته شاهد جان فسرده است
روی شکفته شاهد جان فسرده است آواز خنده شیون دلهای مرده است دخل تو گر چه جز نفسی چند بیش نیست خرجت ز کیسه نفس…
روی از خلق نگردانده به حق روی مکن
روی از خلق نگردانده به حق روی مکن یک جهت تا نشوی روی به آن سوی مکن طعمه چون شیر به سر پنجه مردی به…
روشن دلم ز باده گلفام می شود
روشن دلم ز باده گلفام می شود ظلمت برون ز خانه به گلجام می شود هر گلشنی که هست در او دور باش منع بر…
روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است
روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است گل به چشم روزنم از مهر و ماه افتاده است صبح محشر سر زد و تخم امیدم سر…
روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را
روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را مشک گردد خون من در ناف جوهر تیغ را خون گرمم گر شود در دل مصور تیغ…
رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت
رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت تا پی ناقه لیلی نشد از دشت سفید هیچ کس…