در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست

در خم آن زلف دلها را سرود دیگرست شعله آواز را در شب نمود دیگرست نه لب از گفتن خبر دارد نه گوش از استماع…

ادامه مطلب

در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود

در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود آبرو را چون کنی گردآوری گوهر شود جان روشن از گداز جسم می بالد به خود…

ادامه مطلب

در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش

در پاس نفس می گذرد عمر عزیزش هر سوخته جانی که دلش همدم غیب است هر کس کهخبر می دهد از راز حقیقت زنهار مکن…

ادامه مطلب

در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند

در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند چه دولتی است که مارا همان به ما بخشند سعادت ازلی جو که در گذر باشد…

ادامه مطلب

دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما

دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما نقد حیات صرف سفر می کنیم ما سالی دو عید مردم هشیار می کنند در هر…

ادامه مطلب

دام و کمند گردن دلهاست آرزو

دام و کمند گردن دلهاست آرزو دل مشت خار و موجه دریاست آرزو از دامن گشاده صحرای سینه ها چون موجه سراب سبکپاست آرزو از…

ادامه مطلب

داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج

داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج نبود آتش خورشید به دامان محتاج نه ز نقص است اگر خال ندارد دهنش نیست آن کان ملاحت…

ادامه مطلب

دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی

دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی چون به فرمان خدا از همه کس دل نربایی؟ گرهی نیست دل ما که ازان زلف گشایی…

ادامه مطلب

خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن

خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن آن باده گلرنگ ازین شیشه طلب کن آن شان عسل را که در آفاق نگنجد از پرده…

ادامه مطلب

خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند

خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است آن راکه لب…

ادامه مطلب

خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد

خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد که چون از پا فتد بالینش از دست سبو باشد گهی زانو به زانو با صراحی…

ادامه مطلب

خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد

خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد آب حیات آثار گر در جهان نباشد کس عمر بی بقا…

ادامه مطلب

خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟

خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟ پیراهن صبح آینه دان بدن کیست؟ چون راه سخن نیست در آن غنچه مستور گوش دو جهان تنگ شکر…

ادامه مطلب

خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم

خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم قطره ای چشم از آن ابر مروت داریم سادگی بین که به این روی سیه چون دل شب از…

ادامه مطلب

خمخانه افلاک تهی ساخته ماست

خمخانه افلاک تهی ساخته ماست دیری است که این میکده پرداخته ماست آن گوهر نایاب که در بحر نگنجد در سینه غواص نفس باخته ماست…

ادامه مطلب

خطی که ازان چهره روشن بدر آید

خطی که ازان چهره روشن بدر آید آهی است که سینه خورشید برآید چشم تو نه خوابی است که تعبیر توان کرد زلف تو شبی…

ادامه مطلب

خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد

خط لب لعل ترا بی آب نتوانست کرد نقش، کم آب از عقیق ناب نتوانست کرد سوخت خط هر چند در افسانه پردازی نفس فتنه…

ادامه مطلب

خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست

خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست گل کوچ کرد و گوش کر باغبان بجاست ایمن مشو ز خصمی تیغ زبان که شمع در…

ادامه مطلب

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد دل آب ساختم به امید گهر شدن دل شد…

ادامه مطلب

خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد

خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد زبان شمشیر را پیچیده از جوهر نمی گردد بلایی نیست چون افسردگی دلهای روشن را نمی…

ادامه مطلب

زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند

زدوزخ گرمی هنگامه صحبت نمی ماند حضور خانه در بسته از جنت نمی ماند به خواب عافیت از دولت بیدار قانع شو که خواب امن…

ادامه مطلب

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من…

ادامه مطلب

زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد

زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد شور بلبل خجلت از جوش بهارم می کشد از مروت نیست مجنون مرا عاقل شدن در سر…

ادامه مطلب

زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند

زحیرت عاشق از نظاره اغیار گل چیند که بلبل مست چون شد از در و دیوار گل چیند به سیر باغ و بستان احتیاجی نیست…

ادامه مطلب

زبستگی دل آگاه شادمان باشد

زبستگی دل آگاه شادمان باشد که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد شکسته پایی من برفلک گران باشد پیاده هر که رودبار کاروان باشد…

ادامه مطلب

زاهد به کعبه با سر و دستار می رود

زاهد به کعبه با سر و دستار می رود این مست بین که روی به دیوار می رود زان شاخ گل شکیب من زار می…

ادامه مطلب

زان خانه برانداز که از خانه زین خاست

زان خانه برانداز که از خانه زین خاست چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست موجی است که تاج از سر فغفور رباید چینی…

ادامه مطلب

ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما

ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما خمار صبح ندارد می شبانه ما ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن که گشت چاک گریبان…

ادامه مطلب

ز می پرستی خود لاله برنمی گردد

ز می پرستی خود لاله برنمی گردد شب سیاه درونان سحر نمی گردد دمید خط و دل سخت یار نرم نشد ز دود، دیده، آیینه…

ادامه مطلب

ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟

ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟ اگر ز خود نفشانی ز برگ و بار چه حظ؟ بهارتازه کند داغ تخم سوخته را دماغ سوخته…

ادامه مطلب

ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست

ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق…

ادامه مطلب

ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم

ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم سر شوریده منصور را بر دار می بستم من آن روزی که در عشق سخن…

ادامه مطلب

ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را

ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را به آب زندگی پرورده اند آن سرو بالا را رسانیده است حسن او به جایی دلفریبی را که…

ادامه مطلب

ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را

ز رنجش نیست خوشتر هیچ خلقی تندخویان را چو پشت سر نباشد عذرخواهی زشت رویان را ز دست عقل دور اندیش کاری برنمی آید مسخر…

ادامه مطلب

ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری

ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم که…

ادامه مطلب

ز داغ نیست محابا به درد ساخته را

ز داغ نیست محابا به درد ساخته را که آتش است گلستان، زر گداخته را چنان به عهد تو آیین سرکشی شد عام که در…

ادامه مطلب

ز خلوت برنمی آیی چه حاصل

ز خلوت برنمی آیی چه حاصل به چشم تر نمی آیی چه حاصل ندارد حسن منظر بهتر از چشم به این منظر نمی آیی چه…

ادامه مطلب

ز خال گوشه ابروی یار می ترسم

ز خال گوشه ابروی یار می ترسم ازین ستاره دنباله دار می ترسم چو مهره در دهن مار می توانم رفت از آن دو سلسله…

ادامه مطلب

ز چشم خلق پنهان دار کنج عزلت خود را

ز چشم خلق پنهان دار کنج عزلت خود را مکن شیرازه صحبت، کمند وحدت خود را غبار خاکساری دور باش چشم بد باشد گرامی دار…

ادامه مطلب

ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد

ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد گل ستاره چو برگ خزان فرو ریزد حلال باد بر آن شاخ گل خودآرایی که نقد خود به…

ادامه مطلب

ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست

ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست گرفته آینه بر کف در انتظار خودست به داغ ذره دل نازک که خواهد سوخت؟ چنین…

ادامه مطلب

ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد

ز بار درد من کوه گران بر خویش می پیچد زمین از سایه ام چون آسمان بر خویش می پیچد پدر خجلت کشد ز اعمال…

ادامه مطلب

ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را

ز اسرار حقیقت بهره ور کن عشقبازی را به طفلان واگذار این ابجد عشق مجازی را به استغنای مجنون حسن لیلی برنمی آید که ناز…

ادامه مطلب

ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست

ریخت دندان و هوای می و پیمانه بجاست مهره برچیده شد و بازی طفلانه بجاست دل سیاه است اگر گشت بناگوش سفید پا اگر نیست…

ادامه مطلب

روی شکفته شاهد جان فسرده است

روی شکفته شاهد جان فسرده است آواز خنده شیون دلهای مرده است دخل تو گر چه جز نفسی چند بیش نیست خرجت ز کیسه نفس…

ادامه مطلب

روی از خلق نگردانده به حق روی مکن

روی از خلق نگردانده به حق روی مکن یک جهت تا نشوی روی به آن سوی مکن طعمه چون شیر به سر پنجه مردی به…

ادامه مطلب

روشن دلم ز باده گلفام می شود

روشن دلم ز باده گلفام می شود ظلمت برون ز خانه به گلجام می شود هر گلشنی که هست در او دور باش منع بر…

ادامه مطلب

روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است

روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است گل به چشم روزنم از مهر و ماه افتاده است صبح محشر سر زد و تخم امیدم سر…

ادامه مطلب

روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را

روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را مشک گردد خون من در ناف جوهر تیغ را خون گرمم گر شود در دل مصور تیغ…

ادامه مطلب

رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت

رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت تا پی ناقه لیلی نشد از دشت سفید هیچ کس…

ادامه مطلب