غزلیات – صائب تبریزی
به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد
به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد خمارآلود از خمیازه در خمیازه می افتد محیطی را حبابی چون تواند در گره بستن؟ نگنجد…
شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست
شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست در فضای دشت با صرصر سراسر می…
به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم به کعبه راه هم از آستان خود بردیم ز ما دعا برسانید رهنمایان را که ما ز راه…
شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد نباشد هیچ نوشی در…
به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست
به دل چو کوه، گران گر چه این کهن دیرست غنیمت است که سیلاب ما سبکسیرست دلی که بال و پر همتش نریخته است اگر…
شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی
شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن ز من تیغ…
به خنده ای بنواز این دل خراب مرا
به خنده ای بنواز این دل خراب مرا به شور حشر نمکسود کن کباب مرا خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را! که سد…
شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش
شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله درکوه بدخشان گرنباشد گو مباش سبزه تیغ تو می باید که باشد تازه روی باغ ما…
به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور که من…
مروت نیست گل از بوستان پیش از سحر چیدن
مروت نیست گل از بوستان پیش از سحر چیدن بساط خرمی و عیش را ناچیده برچیدن ز روی گلرخان قانع ز گل چیدن به دیدن…
به جای باده اگر در پیاله آب کنیم
به جای باده اگر در پیاله آب کنیم ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است چگونه سینه…
مردن به درد عشق به دنیا برابرست
مردن به درد عشق به دنیا برابرست با زندگی خضر و مسیحا برابرست نقش برون پرده رازست چشم تو ورنه شکوه قطره و دریا برابرست…
به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند
به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند هزار عقد گهر با لب خموش برند به حرف وصوت مکن وقت خود غبارآلود که فیض…
مرا که سایه خم سایه کمر باشد
مرا که سایه خم سایه کمر باشد چه احتیاج به سرسایه دگر باشد عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه سری کجاست که لایق به…
به افسون پیر و طول امل هشیار کی گردد؟
به افسون پیر و طول امل هشیار کی گردد؟ ره خوابیده از بانگ جرس بیدار کی گردد؟ مگر در دامن خورشید تابان افکند خود را…
مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد
مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت…
بندگی کردن پسندیده است با آزادگی
بندگی کردن پسندیده است با آزادگی سرو را خط امان شد از خزان استادگی صد بهار تازه رو را سرو شد شمع مزار می کشد…
مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا
مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا که خط سبز از آن لبهای جان پرور شود پیدا برد دل خط سبزی کز لب…
بغیر خط که ز روی لطیف یار برآید
بغیر خط که ز روی لطیف یار برآید ز آب آینه نشنیده کس غبار برآید ز آه گرم چه پرواست آهنین دل او را که…
مرا از حرفهای قالبی دل تنگ می گردد
مرا از حرفهای قالبی دل تنگ می گردد زعکس طوطیان آیینه ام پرزنگ می گردد گرانی می کند بر خاطرم یاد سبکروحان پری بر شیشه…
بس که در سینه من تیر پی تیر آید
بس که در سینه من تیر پی تیر آید نفس از دل چو کشم ناله زنجیر آید رشته طول امل را نتوان پیمودن قصه شوق…
مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش
مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش که در رکاب نسیم فناست دفتر عیش ستاره سحری و چراغ صبحدم است به چشم وقت…
بریده نعل ز عشق که بر جگر لاله؟
بریده نعل ز عشق که بر جگر لاله؟ به سنبل که سیه کرده چشم تر لاله؟ کند به زاهد و میخواره یک روش تأثیر فتاده…
محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟
محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟ پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟ حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بود آیینه را ز دیده…
برگ عیش من بود رنگینی افکار خویش
برگ عیش من بود رنگینی افکار خویش از تماشای بهشتم فارغ ازگلزار خویش از فروغ عاریت دل تیره گردد بیشتر قانع از شمع و چراغم…
مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست
مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست که نور چشم فزاید صفای طلعت دوست به سیم قلب خریده است ماه کنعان را کسی که هر…
برسر حرف آمده است چشم سیاهش
برسر حرف آمده است چشم سیاهش نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش آینه را پشت و رو ز هم نشناسد میشکند دیگری هنوز کلاهش…
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد!
مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد! که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد جدا از حلقه آن زلف حال دل…
برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را
برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را نهان تا چند دارم در نمد آیینه خود را؟ کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان که…
مانع شور جنون سلسله پا نشود
مانع شور جنون سلسله پا نشود سیل را موج عنان تاب ز دریا نشود نشد از خنده ظاهر دل پرخون شادان تلخی باده کم از…
بر سبکروحان گران نبود بپا برخاستن
بر سبکروحان گران نبود بپا برخاستن بر گرانجانان بود مشکل ز جا برخاستن سرفرازی می فزاید آتش سوزنده را پیش پای هر خس و خاری…
ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم
ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم روزه حرف طلب دارد لب…
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟ یارب که برخورد گل…
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ایم
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ایم دایم ز شیشه پنبه به لب بر گرفته ایم بر می خوریم با همه تلخی گشاده…
بد درونان که به همواری ظاهر سمرند
بد درونان که به همواری ظاهر سمرند همه چون آب تنک، پرده سنگ خطرند دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق اهل دنیا همه درمانده تر…
ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست
ما را زبان شکوه ز جور زمانه نیست یاقوت وار آتش ما را زبانه نیست با قد خم کسی که شود غافل از خدا در…
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من به راه انداختم این کاروان خفته را مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از…
ما خیر باد لذت پرواز کرده ایم
ما خیر باد لذت پرواز کرده ایم تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم گردون حریف ما به تغافل نمی شود خونها به صبر در جگر…
بار بر مجنون ما جمعیت اطفال نیست
بار بر مجنون ما جمعیت اطفال نیست خانه آیینه تنگ از کثرت تمثال نیست خاک زن در چشم خودبینی که از آب حیات سد اسکندر…
ما به چشم انجم و افلاک خار افشانده ایم
ما به چشم انجم و افلاک خار افشانده ایم آستین چون شعله بر دود و شرار افشانده ایم این طراوت نیست راه آورد ابر تنگدست…
باد را راه در آن طره پیچان نبود
باد را راه در آن طره پیچان نبود شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود در شهادت دل من همت دیگر دارد نشوم کشته…
لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد
لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد هر که پیش تلخرویان مهر از لب…
با لب خاموش حفظ آه کردن مشکل است
با لب خاموش حفظ آه کردن مشکل است از گره این رشته را کوتاه کردن مشکل است چون قلم شق شد، سیاهی بیش بیرون می…
لرزید بس که دل به تن ناتوان ما
لرزید بس که دل به تن ناتوان ما خالی ز مغز شد قلم استخوان ما پر گل بود ز مهر خموشی دهان ما در کام…
با عارض تو چهره شدن کار آینه است
با عارض تو چهره شدن کار آینه است دولت نصیب دیده بیدار آینه است خودبینی از سرشت بزرگان نمی رود گر خود سکندرست گرفتار آینه…
لب لعل تو اگر جام شرابی دارد
لب لعل تو اگر جام شرابی دارد دل ما نیز نمک خورده کبابی دارد ای بسا خون که کند در دل صاحب نظران چهره ای…
با زبان گندمین از بینوایی فارغم
با زبان گندمین از بینوایی فارغم خوشه ای دارم که از خرمن گدایی فارغم موج را سر رشته وحدت زدریا نگسلد بند بندم گر کند…
لب بسته ما بیخبر از راز جهان نیست
لب بسته ما بیخبر از راز جهان نیست بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست از شرم در بسته روزی نگشاید روزی ز دل…
با حجاب جسم خاکی جان روشن دشمن است
با حجاب جسم خاکی جان روشن دشمن است مغز چون گردید کامل پوست بر تن دشمن است بر تو تلخ از تن پرستی شد ره…
گوشه گیری که لب نان حلالی دارد
گوشه گیری که لب نان حلالی دارد سی شب از گردش ایام هلالی دارد نیست جویای نظر چون مه نو ماه تمام خودنمایی نکند هر…