تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند سروها یکقلم از پای دگر ننشستند از تماشای تو نظارگیان راست دو عید تا دو ابروی هلال…

ادامه مطلب

می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک

می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک وای برآن کس که اینجا ناتمام افتد به خاک از طلوع واز غروب مهر روشن…

ادامه مطلب

خزان بیجگران نوبهار مردان است

خزان بیجگران نوبهار مردان است به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است جهان پر شر و شورست بحر مواجی که لنگرش قدم پایدار مردان…

ادامه مطلب

می ز شرم لب می آشامش

می ز شرم لب می آشامش عرق شرم گشت درجامش خال دلکشترست یا زلفش ؟ دانه گیراترست یا دامش ؟ در دل آفتاب،خون ز شفق…

ادامه مطلب

خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن

خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن نمی گردانی از من راه اگر سیل ملامت را…

ادامه مطلب

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید خواب من چون نشود تلخ ز پیری، که…

ادامه مطلب

خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن

خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن کاین صید رام می شود از وا گذاشتن بی انتظار دامن ساحل گرفتن است چون موج دست بر…

ادامه مطلب

می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا

می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟ تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید…

ادامه مطلب

خال لب تو داغ دل آب کوثرست

خال لب تو داغ دل آب کوثرست پنهان تبسمت نمک شور محشرست حالا به فکر دلبری افتاده ابرویت تیغ برهنه روی تو نوخط جوهرست تنها…

ادامه مطلب

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است…

ادامه مطلب

خاک نتواند حجاب دیده روشن شود

خاک نتواند حجاب دیده روشن شود دیده روشن چراغی نیست بی روغن شود می کشد سررشته خواری به عزت عاقبت رد گلشن هر چه شد…

ادامه مطلب

مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را

مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را این سپر دندانه می سازد دم شمشیر را قامت خم، نفس را هموار نتوانست کرد از کجی، زور…

ادامه مطلب

خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد

خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد تار و پود هستیم را رشته آمال کرد شد به دست افشاندن از روی زمین حاصل مرا آنچه…

ادامه مطلب

منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند

منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند ساده لوحانی که دل بر زندگانی بسته اند بر سر…

ادامه مطلب

حیف است درین فصل دماغی نرسانی

حیف است درین فصل دماغی نرسانی چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی آن روز ترا نخل برومند توان گفت کز هر که خوری…

ادامه مطلب

من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم

من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم دست در دامن معشوق خس و خار زنم مدت آمدن و رفتن ایام بهار آنقدر نیست…

ادامه مطلب

حلقه آه مرا سپهر نگین است

حلقه آه مرا سپهر نگین است گریه من روشناس روی زمین است تا تو به چشم رکاب پای نهادی عشرت روی زمین به خانه زین…

ادامه مطلب

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام

من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام پیش خوی تو مکرر سپر انداخته ام روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست مه…

ادامه مطلب

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو چون هوسناکان دورویی نیست کار عاشقان در بهارستان…

ادامه مطلب

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم که…

ادامه مطلب

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح درین ریاض دل تنگ را غنیمت دان مده چو…

ادامه مطلب

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را نگاه دار چو آیینه در نمد خود را نمی توان نفس از دار و گیر عقل…

ادامه مطلب

دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد

دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد شراب آتشین با کاسه چوبین نمی سازد نگیرد رنگ از فانوس رنگین شعله سرکش می گلگون رخ…

ادامه مطلب

مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند

مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند قطره اش وصل سرچشمه حیوان گردد هرکه گردنکشی از تیغ شهادت نکند…

ادامه مطلب

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را

دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد ز…

ادامه مطلب

معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را

معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را به خون غلطیدن من سنگ را در گریه…

ادامه مطلب

دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست

دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست می زاید از تعلق ما، هر غمی که هست خود را ز واصلان دیار فنا شمار تا بر…

ادامه مطلب

مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را

مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باده برده را با زاهد فسرده مکن گفتگوی عشق تلقین نکرده است کسی خون…

ادامه مطلب

دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟

دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟ سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟ بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟ شومی جغد…

ادامه مطلب

مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست

مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست باده لعلیش از لعل گهربار خودست می توان یافتن از حلقه شدنهای خطش که به صد چشم دلش…

ادامه مطلب

دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد

دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد چراغ خانه ما در برون بیش از درون سوزد به چشم روشنم از اشک خواهد…

ادامه مطلب

یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان

یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان در ملک بی نشانی خود را به نام گردان کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد پیش از…

ادامه مطلب

دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟

دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟ فروغ ماه می باید رگ خواب کتان گیرد کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من…

ادامه مطلب

یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده

یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می رود…

ادامه مطلب

دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است

دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟ من…

ادامه مطلب

ویرانه های کهنه بود جای مور و مار

ویرانه های کهنه بود جای مور و مار در طبع پیر حرص و تمناست بیشتر در پرده حجاب کند غنچه نوشخند دلهای شب گشایش دلهاست…

ادامه مطلب

دل ز سیر وسلوک بینا شد

دل ز سیر وسلوک بینا شد قطره بر خویش گشت دریا شد یافتم در دل آنچه می جستم خضر من نقطه سویدا شد رنگ می…

ادامه مطلب

یک بار بی خبر به شبستان من درآ

یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم از در…

ادامه مطلب

دل رمیده به امید این جهان مگذار

دل رمیده به امید این جهان مگذار به شاخ بی ثمر بیدآشیان مگذار بهشت ،تشنه دیدارخودحسابان است حساب خود زکسالت به دیگران مگذار ترابه چاه…

ادامه مطلب

وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟

وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟ به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟ ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم به خون مرده من…

ادامه مطلب

دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است

دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است بالین و بستر از گل بی خار کرده است روشن گهر کسی است که هر خوب…

ادامه مطلب

وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست

وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست بارها سیلاب را در نیمه راه افکنده ام آهنین پایی…

ادامه مطلب

دل چون کمال یافت سخن مختصر شود

دل چون کمال یافت سخن مختصر شود لب وا نمی کند چو صدف پر گهر شود آیینه شکوه بیهده از زنگ می کند اینش سزاست…

ادامه مطلب

دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد

دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد نمی آید زچندین چشم کار یک دل…

ادامه مطلب

دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟

دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟ چسان مشت خسی این برق جولان را نگه دارد؟ درین موسم که صد فریاد…

ادامه مطلب

دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار

دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار آب چون شد دل، غم دوری خیال باطل است…

ادامه مطلب

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است گردید توتیای قلم استخوان، هنوز سنگ ملامت از پی…

ادامه مطلب

دل از خاکساری بهشت خدا شد

دل از خاکساری بهشت خدا شد ز گرد یتیمی گهر بی بها شد طبیبان همان روز گشتند مجنون که دیوانه ما به دارالشفاشد نیفتد ز…

ادامه مطلب

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست زنهار تن به سایه بال هما مده تا آفتابروی قناعت میسرست…

ادامه مطلب

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟

دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟ طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟ نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه ننهم روی خود از…

ادامه مطلب