غزلیات – صائب تبریزی
تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند
تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند سروها یکقلم از پای دگر ننشستند از تماشای تو نظارگیان راست دو عید تا دو ابروی هلال…
می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک
می شود خرج زمین چون میوه خام افتد به خاک وای برآن کس که اینجا ناتمام افتد به خاک از طلوع واز غروب مهر روشن…
خزان بیجگران نوبهار مردان است
خزان بیجگران نوبهار مردان است به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است جهان پر شر و شورست بحر مواجی که لنگرش قدم پایدار مردان…
می ز شرم لب می آشامش
می ز شرم لب می آشامش عرق شرم گشت درجامش خال دلکشترست یا زلفش ؟ دانه گیراترست یا دامش ؟ در دل آفتاب،خون ز شفق…
خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن
خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن نمی گردانی از من راه اگر سیل ملامت را…
می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید
می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید خواب من چون نشود تلخ ز پیری، که…
خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن
خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن کاین صید رام می شود از وا گذاشتن بی انتظار دامن ساحل گرفتن است چون موج دست بر…
می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا
می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟ تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید…
خال لب تو داغ دل آب کوثرست
خال لب تو داغ دل آب کوثرست پنهان تبسمت نمک شور محشرست حالا به فکر دلبری افتاده ابرویت تیغ برهنه روی تو نوخط جوهرست تنها…
موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است
موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است…
خاک نتواند حجاب دیده روشن شود
خاک نتواند حجاب دیده روشن شود دیده روشن چراغی نیست بی روغن شود می کشد سررشته خواری به عزت عاقبت رد گلشن هر چه شد…
مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را
مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را این سپر دندانه می سازد دم شمشیر را قامت خم، نفس را هموار نتوانست کرد از کجی، زور…
خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد
خاطر جمع مرا پیری پریشان حال کرد تار و پود هستیم را رشته آمال کرد شد به دست افشاندن از روی زمین حاصل مرا آنچه…
منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند
منکران چون دیده شرم و حیا بر هم نهند تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند ساده لوحانی که دل بر زندگانی بسته اند بر سر…
حیف است درین فصل دماغی نرسانی
حیف است درین فصل دماغی نرسانی چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی آن روز ترا نخل برومند توان گفت کز هر که خوری…
من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم
من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم دست در دامن معشوق خس و خار زنم مدت آمدن و رفتن ایام بهار آنقدر نیست…
حلقه آه مرا سپهر نگین است
حلقه آه مرا سپهر نگین است گریه من روشناس روی زمین است تا تو به چشم رکاب پای نهادی عشرت روی زمین به خانه زین…
من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام
من که از وسعت مشرب به فلک ساخته ام پیش خوی تو مکرر سپر انداخته ام روی بر تافتن از من ز مسلمانی نیست مه…
دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو
دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو چون هوسناکان دورویی نیست کار عاشقان در بهارستان…
مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد
مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم که…
دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح
دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح درین ریاض دل تنگ را غنیمت دان مده چو…
مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را
مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را نگاه دار چو آیینه در نمد خود را نمی توان نفس از دار و گیر عقل…
دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد
دماغ خشک ما را باده رنگین نمی سازد شراب آتشین با کاسه چوبین نمی سازد نگیرد رنگ از فانوس رنگین شعله سرکش می گلگون رخ…
مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند
مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند برق در بوته خاشاک اقامت نکند قطره اش وصل سرچشمه حیوان گردد هرکه گردنکشی از تیغ شهادت نکند…
دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را
دلم خاک مراد خویش داند نامرادی را کند گرد یتیمی گوهرم گرد کسادی را ز تنگی در دل پر خون من شادی نمی گنجد ز…
معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را
معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را به خون غلطیدن من سنگ را در گریه…
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست می زاید از تعلق ما، هر غمی که هست خود را ز واصلان دیار فنا شمار تا بر…
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باده برده را با زاهد فسرده مکن گفتگوی عشق تلقین نکرده است کسی خون…
دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟
دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟ سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟ بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟ شومی جغد…
مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست
مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست باده لعلیش از لعل گهربار خودست می توان یافتن از حلقه شدنهای خطش که به صد چشم دلش…
دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد
دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد چراغ خانه ما در برون بیش از درون سوزد به چشم روشنم از اشک خواهد…
یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان
یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان در ملک بی نشانی خود را به نام گردان کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد پیش از…
دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟
دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟ فروغ ماه می باید رگ خواب کتان گیرد کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من…
یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می رود…
دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است
دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟ من…
ویرانه های کهنه بود جای مور و مار
ویرانه های کهنه بود جای مور و مار در طبع پیر حرص و تمناست بیشتر در پرده حجاب کند غنچه نوشخند دلهای شب گشایش دلهاست…
دل ز سیر وسلوک بینا شد
دل ز سیر وسلوک بینا شد قطره بر خویش گشت دریا شد یافتم در دل آنچه می جستم خضر من نقطه سویدا شد رنگ می…
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم از در…
دل رمیده به امید این جهان مگذار
دل رمیده به امید این جهان مگذار به شاخ بی ثمر بیدآشیان مگذار بهشت ،تشنه دیدارخودحسابان است حساب خود زکسالت به دیگران مگذار ترابه چاه…
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟ به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟ ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم به خون مرده من…
دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است
دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است بالین و بستر از گل بی خار کرده است روشن گهر کسی است که هر خوب…
وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست
وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست بارها سیلاب را در نیمه راه افکنده ام آهنین پایی…
دل چون کمال یافت سخن مختصر شود
دل چون کمال یافت سخن مختصر شود لب وا نمی کند چو صدف پر گهر شود آیینه شکوه بیهده از زنگ می کند اینش سزاست…
دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد
دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد نمی آید زچندین چشم کار یک دل…
دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟
دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟ چسان مشت خسی این برق جولان را نگه دارد؟ درین موسم که صد فریاد…
دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار
دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار آب چون شد دل، غم دوری خیال باطل است…
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است گردید توتیای قلم استخوان، هنوز سنگ ملامت از پی…
دل از خاکساری بهشت خدا شد
دل از خاکساری بهشت خدا شد ز گرد یتیمی گهر بی بها شد طبیبان همان روز گشتند مجنون که دیوانه ما به دارالشفاشد نیفتد ز…
دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست
دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست زنهار تن به سایه بال هما مده تا آفتابروی قناعت میسرست…
دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟
دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟ طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟ نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه ننهم روی خود از…