غزلیات – صائب تبریزی
به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم
به قلب عشق می تازد دل زاری که من دارم زبان بازی به آتش می کند خاری که من دارم که آرد ریشه کفر از…
صبح گشاده روی بود در حجاب شب
صبح گشاده روی بود در حجاب شب چون باد، سرسری مگذر از نقاب شب از صبح تا دو موی نگردیده، آب ده چشمی چو انجم…
به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را
به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری اگر دربسته می…
صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است
صبح از لب لعل تو پیام نمکینی است شام از شکن زلف گرهگیر تو چینی است از زخم تو هر سینه خیابان بهشتی است از…
به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد
به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد چنان کز شیشه سربسته آید باده…
شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا
شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را…
به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد
به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده…
شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟
شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟ آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند! تو همین سعی کن ای کاه سبکروح شوی روش جاذبه…
به دوش توکل منه بار خود را
به دوش توکل منه بار خود را ولی نعمت خویش کن کار خود را گره زن به سر رشته طول امل را بدل کن به…
شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون
شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون دردنوشان خرابات مغان ستارند که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون خاکساران…
به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند
به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمی ماند که خاری گر خلد در دست و پا پنهان نمی ماند برو ای ساده دل این پنبه…
شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار
شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار فتنه در دنبال دارد اختر دنبالدار در بیابان جنون از حلقه زنجیر من هر کجا وحشی غزالی…
به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد
به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش ! مرید مولوی روم تانشد صائب نکرد در کمر عرش دست…
شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را
شمع چندانی که سوزد بال و پر پروانه را بی قراری می دهد بال دگر پروانه را گر نباشد شمع در مد نظر پروانه را…
به حسن خلق دلها را مسخر می توان کردن
به حسن خلق دلها را مسخر می توان کردن به این عنبر دو عالم را معطر می توان کردن به خون خوردن اگر قانع شوی…
مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را
مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را به هر آیینه تاریک منما جوهر خود را تو ای پروانه عاجز، تلاش قرب آتش کن…
به جرم این که متاع هنر بود بارم
به جرم این که متاع هنر بود بارم یکی ز گرد کسادی خوران بازارم گهر شود به نهانخانه صدف پنهان ز غیرت گهر آبدار گفتارم…
مرکز عیش است آن دهان که تو داری
مرکز عیش است آن دهان که تو داری عمر دوباره است آن لبان که تو داری از دل یاقوت آه سرد برآرد این لب لعل…
به تماشای تو از هر مژه راه دگرست
به تماشای تو از هر مژه راه دگرست هر بن موی کمینگاه نگاه دگرست چشم عاشق ز تماشای تو چون سیر شود؟ هر نگه سلسله…
مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد
مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد که تیغش جوهر از پیچ و خم موی میان دارد کدامین آتشین رخسار بزم افروز عالم شد؟ که…
به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن
به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن بود شیرازه از غفلت به اوراق خزان بستن به خودسازی قناعت از بهار و زندگانی کن مکن…
مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن
مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن ز قرب سوخته جانان شرر شود روشن چو آتش جگر لعل، بی زوال بود چراغ هر که به…
بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت
بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت ز سنگ تفرقه یک شیشه درست نماند چه فتنه بود…
مرا به سیل سبکسیر رشک می آید
مرا به سیل سبکسیر رشک می آید که غیر صدق طلب راهبر نخواسته است کباب همت آن سایل تهیدستم که غیر داغ چراغ دگر نخواسته…
بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است
بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است آب و رنگ تازه ای بر روی گلزار آمده است وقت گلشن خوش که گلریزان ابر رحمت…
مرا از دل زقرب خط دلبر دود می خیزد
مرا از دل زقرب خط دلبر دود می خیزد زرشک خضر از جان سکندر دود می خیزد نگردد بی صفا از خط بزودی لعل سیرابش…
بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم مژه بر هم زدن یار تماشا…
مد عمر من چو نی در ناله و زاری گذشت
مد عمر من چو نی در ناله و زاری گذشت از تهی مغزی حیاتم در سبکساری گذشت خواب غفلت فرصت وا کردن چشمی نداد روز…
بس که از زهر شکایت لب دل افگار بست
بس که از زهر شکایت لب دل افگار بست دل مرا چون بسته در جیب و بغل زنگار بست عشرت فصل بهاران خنده واری بیش…
محنت امروز، فردا جمله راحت می شود
محنت امروز، فردا جمله راحت می شود اشک خونین آب صحرای قیامت می شود تلخی بیداری شبهای این محنت سرا در شبستان لحد خواب فارغت…
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو هست یک پهلوتر از خواب جوانان خوی تو تیغ جوهردار با جوهر زبان بازی کند بی اشارت…
مجلس رقص است، بر تمکین بیفشان آستین
مجلس رقص است، بر تمکین بیفشان آستین دست بالا کن، گلی از عالم بالا بچین می توان رفت از فلک بیرون به دست افشاندنی در…
برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت
برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد می توان…
مباش از سخن سخت در شکست پیاله
مباش از سخن سخت در شکست پیاله که بهتر از ید بیضاست پشت دست پیاله هزار شیشه تقوی خورد به سنگ ملامت چو گرم عشوه…
بر یاد عشق بار هوس می توان کشید
بر یاد عشق بار هوس می توان کشید بر بوی گل درشتی خس می توان کشید در تنگنای خاک همین گوشه دل است امروز گوشه…
مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی
مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی به زیر تیغ کنی چند گردن افرازی؟ ز اهل درد مرا رنگ من خجل دارد که می کند به…
بر سر آشفتگان دستار می باشد گران
بر سر آشفتگان دستار می باشد گران کف بر این سیل سبکرفتار می باشد گران نیست هر دستی که از احسان خود منت پذیر بر…
ما همچو آفتاب به هر جا رسیده ایم
ما همچو آفتاب به هر جا رسیده ایم هر کوچه ای که هست به عالم دویده ایم وحشت کنیم ازان که به خلق است آشنا…
بر دل تازه خیالان مخور از زخم زبان
بر دل تازه خیالان مخور از زخم زبان از ره نوسفران خار به مژگان بردار چشمه خون ز دل سنگ گشودن سهل است نامه درد…
ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم
ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم این گوهر سیراب به شبنم نفروشیم مشکل بود از حسن گلوسوز گذشتن ما تشنگی خویش به زمزم نفروشیم قانع…
بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند
بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند دور گردیها زمعشوق از من دیوانه ماند من که صد میخانه می کردم تهی در یک نفس زان…
ما رخت خود به گوشه عزلت کشیده ایم
ما رخت خود به گوشه عزلت کشیده ایم دست از پیاله، پای ز صحبت کشیده ایم مشکل به تازیانه محشر روان شود پایی که ما…
ببین به دور لبش خط عنبرافشان را
ببین به دور لبش خط عنبرافشان را که چون شراب برون داده راز پنهان را به باد دست، کلید خزانه را مسپار مده به دست…
ما خراباتی و نظر بازیم
ما خراباتی و نظر بازیم کاسه آشام و کیسه پردازیم با زمین گیری آسمان پرواز با خموشی بلند آوازیم سر به گردون فرو نمی آریم…
باز از معموره دلها فغان برخاسته است
باز از معموره دلها فغان برخاسته است چشم مخمور که از خواب گران ساخته است؟ آنچه گرد عارض او می نماید نیست خط فتنه ها…
ما به روی تلخ صلح از اهل عالم کرده ایم
ما به روی تلخ صلح از اهل عالم کرده ایم چشم شور خلق را بر خویش زمزم کرده ایم مردمی دورست ازین شیرین دهانان، ور…
باده با رندان صافی سینه می باید زدن
باده با رندان صافی سینه می باید زدن حسن اگر داری در آیینه می باید زدن چون سر خورشید با یک داغ نتوان ساختن نقش…
لعل نسبت با لب یاقوت او بیجاده است
لعل نسبت با لب یاقوت او بیجاده است صبح با آن چهره خندان در نگشاده است دشت از چشم غزالان سینه پر داغ اوست آن…
با ما سبب کینه گردون دغا چیست؟
با ما سبب کینه گردون دغا چیست؟ تقصیر چه و جرم کدام است و خطا چیست؟ امید خطا نیست چو در شست کماندار اندیشه جستن…
لطف او با دیگران ناز و عتابش بر من است
لطف او با دیگران ناز و عتابش بر من است صحبت گرمش به اغیار و کبابش بر من است یک سر مو غافل از حال…