جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش

جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش برنیاید صبح راگر دست مهر از آستین بردل آفاق دست رعشه…

ادامه مطلب

نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش

نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش ز ارتکاب گنه نیست شرمگینان را خجالتی که مراهست…

ادامه مطلب

جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم

جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم چند لنگر در ضمیر خاک چون قارون کنم من که بر سر خاک می ریزم به…

ادامه مطلب

نه هر تن لایق تشریف شاهی است

نه هر تن لایق تشریف شاهی است شهادت آل تمغای الهی است سر آزاده تاج زرنگارست دل آسوده تخت پادشاهی است بود آزادگی در ترک…

ادامه مطلب

جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است

جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است قطره ناچیز را دریای گوهر کردن است خوابگاه مرگ را هموار بر خود ساختن در زمان…

ادامه مطلب

نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد

نه ز می خوردن ما شور و شری برخیزد نه ز همصحبتی ما ضرری برخیزد مهر زن بر لب افسوس که سامان جهان آنقدر نیست…

ادامه مطلب

جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد

جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد این گوهر صاف از صدف این رنگ برآورد در قطره چه مقدار کند جلوه محیطی این دایره ها…

ادامه مطلب

نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا می برد ما را

نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا می برد ما را به گلشن لذت ترک تماشا می برد ما را دو عالم از تمنا…

ادامه مطلب

جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست

جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست مطرب ما همچو دریا سینه پرجوش ماست هست تا در جام ما یک قطره می، دریا دلیم پشت…

ادامه مطلب

نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را

نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را سفیدی جامه احرام باشد دیده ما را چنین کز چشم او گفتار می ریزد، عجب دارم…

ادامه مطلب

تیغ تو در نیام کند قطع زندگی

تیغ تو در نیام کند قطع زندگی از آب ایستاده که دید این برندگی؟ باشد عیار بینش هر کس به قدر شرم نرگس تمام چشم…

ادامه مطلب

نمی باشد ز بی برگی چراغی خانه ما را

نمی باشد ز بی برگی چراغی خانه ما را ز چشم جغد باشد روشنی ویرانه ما را گرانی می کند بر گوشه گیران پرتو منت…

ادامه مطلب

توان به صبر سر سرکشان به دام کشید

توان به صبر سر سرکشان به دام کشید که نرم نرم خط از حسن انتقام کشید ز کلک صنع همان روز آفرین برخاست که گرد…

ادامه مطلب

نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد

نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد نسیم صبح درین لاله زار می سوزد چو شمع سبز درین باغ هرکجا سروی است ز رشک قامت…

ادامه مطلب

تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد

تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد با تشنگی بساز که باریکتر شود هرچند رشته…

ادامه مطلب

نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید

نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید زبان تلخ با لبهای شکر بار می باید درین بستانسرا چون سرو معشوقی و رعنایی…

ادامه مطلب

تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید

تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید که حرص شهد از جان مگس بیرون نمی آید به مرگ از قید تن، تن پروران را…

ادامه مطلب

نقد نشاط در دل گنجینه خم است

نقد نشاط در دل گنجینه خم است این گنج در عمارت دیرینه خم است جام جهان نما که در او راز می نمود در زنگبار…

ادامه مطلب

تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را

تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را خمارآلوده یوسف به پیراهن نمی سازد ز پیش چشم…

ادامه مطلب

نفس از توبه صادق دم عیسی گردد

نفس از توبه صادق دم عیسی گردد دست از بیعت تقوی ید بیضا گردد پرتو شمع محال است به روزن نرسد دل چو روشن شود…

ادامه مطلب

ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم

ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم دیده روشن به خون دل زمن قانع شده است…

ادامه مطلب

نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟

نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟ که زیرک نیست هر مرغی که چشم از دام بردارد زخون بیگناهان است دامنگیرتر رنگش نظر عاشق…

ادامه مطلب

ترا که عالم آیینه عالم آب است

ترا که عالم آیینه عالم آب است چه احتیاج به تحصیل باده ناب است؟ به گرد راز دل ما که می تواند گشت؟ خزینه گهر…

ادامه مطلب

نشد زسیلی خط چشم مست،هشیارش

نشد زسیلی خط چشم مست،هشیارش دگر که می کند از خواب ناز بیدارش چگونه عاشق ازان روی چشم بردارد؟ که آب،رو به قفا می رود…

ادامه مطلب

تخمی است دوستی که در آب و گل تو نیست

تخمی است دوستی که در آب و گل تو نیست شمعی است روی گرم که در محفل تو نیست چون سرو در سراسر این باغ…

ادامه مطلب

نزدیک من میا که ز خود دور می شوم

نزدیک من میا که ز خود دور می شوم وز بیخودی ز وصل تو مهجور می شوم حاجت به باز کردن بند نقاب نیست چون…

ادامه مطلب

تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن

تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن ای ستمگر رشته امید ما کوته مکن می شود جان تازه از آواز پای آشنا از مزار…

ادامه مطلب

ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر

ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟ نمی…

ادامه مطلب

تا گردباد آه به گردون نمی رسد

تا گردباد آه به گردون نمی رسد از گرد راه قاصد مجنون نمی رسد هرجا دچار وصل شوی کام دل بکیر هر روز نافه بر…

ادامه مطلب

نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست

نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست زنگ از جبین آینه نتوان به آب شست از می خمار آن لب میگون ز دل نرفت…

ادامه مطلب

تا عرق از می بر آن رخسار جان پرور نشست

تا عرق از می بر آن رخسار جان پرور نشست در بهشت از جوش دعوی چشمه کوثر نشست رو نگردانید خال از روی آتشناک او…

ادامه مطلب

نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان

نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان نریزند آبروی خویش بهر عمر جاویدان که باشد آبرو…

ادامه مطلب

تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست

تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست پروانه نجات به نام چراغ نیست در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟ در تنگنای…

ادامه مطلب

ناله ای کز دل بیدرد برون می آید

ناله ای کز دل بیدرد برون می آید تیغی از پنجه نامرد برون می آید غم دنیا نه حریفی است که مغلوب شود مرد ازین…

ادامه مطلب

تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه

تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه برکرد سر از پیرهن یار شکوفه در آینه بینش ما چشم به راهان پیکی بود از جانب دلدار…

ادامه مطلب

نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست

نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست هر مو زبان نکته سرایی نمی شود تا…

ادامه مطلب

تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد

تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد دل ما نوبر…

ادامه مطلب

می نماید پایکوبان دار را منصور ما

می نماید پایکوبان دار را منصور ما تاک را آتش عنان سازد می پر زور را هر سبکدستی نیارد نغمه از ما واکشید ناخن شیرست…

ادامه مطلب

تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟

تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟ رفتم ز می قرار به خون جگر دهم یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان گر از…

ادامه مطلب

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود می برد نام شراب ناب و از خود می رود هر که چون شبنم درین…

ادامه مطلب

تا به کی مردم چشمم هدف خار بود؟

تا به کی مردم چشمم هدف خار بود؟ رگ من جاده نشتر آزار بود همچنان در ته دیوار شکسته است تنم اگرم بال هما طره…

ادامه مطلب

می کشد هر لحظه بزم تازه ای بر روی ما

می کشد هر لحظه بزم تازه ای بر روی ما داغ دارد جام جم را کاسه زانوی ما سایه زخم دورباش از وحشت ما می…

ادامه مطلب

تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم

تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم پای رفتن نیست ازمیخانه ام چون پای خم کرد حلاجی می وحدت سر منصور…

ادامه مطلب

می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو

می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو بیمی از کشتن ندارد شمع بر بالین تو مور هیهات است بیرون آید از دریای شهد سبزه…

ادامه مطلب

تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست

تا آدمی خمش نشود برگزیده نیست صهبا ز جوش تا ننشیند رسیده نیست تمکین ز چار موجه طمع داشتن خطاست در قلزمی که آب گهر…

ادامه مطلب

می زند ناخن به دل خار سر دیوار تو

می زند ناخن به دل خار سر دیوار تو چون تماشایی نظر بردارد از گلزار تو؟ دل نگردد چون خراب از جلوه مستانه ات؟ نقش…

ادامه مطلب

خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح

خرده انجم ندارد رونقی در کوی صبح مهره خورشید شایسته است بر بازوی صبح گر چه می آید چو طفلان بوی شیرش از دهان شکرستان…

ادامه مطلب

می در پیاله کن که گل و لاله می رود

می در پیاله کن که گل و لاله می رود این کاروان چو شعله جواله می رود از ره مرو به زینت دنیا کز این…

ادامه مطلب

خانه دل به صفا از نظر بسته بود

خانه دل به صفا از نظر بسته بود فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود نیست آزاده روان را غم اسباب سفر توشه و…

ادامه مطلب

می پرستان رابه دل ننشیند از دشمن غبار

می پرستان رابه دل ننشیند از دشمن غبار زود بردر می زند ازخانه روشن غبار کار مشکل رابه همت می توان ازپیش برد می کند…

ادامه مطلب