غزلیات – صائب تبریزی
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود جان چه می دانست از دنیا چها…
آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند شور اشک من نمک در دیده انجم کند از بهشت جاودان آورد آدم را برون…
شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست
شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست دل را ز کام هر دو جهان سرد…
ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم
ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم عجب هلال تمامی ز آفتاب گرفتم به خواب دامن آن زلف بی حجاب گرفتم عنان دولت بیدار را…
سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار
سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار گریه ای از سر مستی به تهیدستی خویش چون رگ تاک نکردیم…
از وصال یار داغ حسرت من تازه شد
از وصال یار داغ حسرت من تازه شد همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد تا تو رفتی برگ عیش باغ بی شیرازه شد…
سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم
سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم ابر سیرابم ز روی تلخ دریا فارغم پیش پا دیدن نمی آید زمن چون گردباد از خس و…
از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای
از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای برق پیش خوی تندت پای در گل مانده ای پیش ابرویت مه نو یوسف زندانیی پیش رویت…
سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم
سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم تا به کی چون خار و خس بازیچه صرصر شوم از بلندی کم نگردد فیض من چون…
از نسبت عذار تو گل نازمی کند
از نسبت عذار تو گل نازمی کند سنبل به بال زلف تو پرواز می کند از بس که مرغ من زقضا طبل خورده است گل…
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به…
از ملامت دل روشن گهران شاد شود
از ملامت دل روشن گهران شاد شود دیو در شیشه این جمع پریزاد شود دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند چه ازین به که دلی…
سری که در ره او بی کلاه می گردد
سری که در ره او بی کلاه می گردد فلک سوار چو خورشید و ماه می گردد ز داغ لاله سیراب می توان دریافت که…
از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست
از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست از شور بحر در صدف ما گهر نبست چشمی که شد به روی سخن باز چون قلم یک…
سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود
سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود طوق گلوی فاخته گرداب می شود عکس تو چون به خانه آیینه می رود در…
از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک
از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک درجام سفالین می پرزور شود خشک شهدی که توان کرد لب خشکی ازو تر حیف است که…
سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی
سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی دولت خورشید را دارد بپا افتادگی از تواضع دولت افزاید سعادتمند را خوش بود چون سایه از بال هما…
از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز
از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز نگرفته خون من به زبان نیشتر هنوز باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام صندل نمی برد…
سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد
سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد از غبار هستی من دامن افشان بگذرد دل زمن می گیرد و روی دلش با دیگری…
از غیرت رکابت از دیده خون روان است
از غیرت رکابت از دیده خون روان است اما چه می توان کرد پای تو در میان است! سر جوش نوبهارست روی شکفته تو رنگ…
سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام
سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام شعله شوخم سر از مجمر برون آورده ام تیغ می مالد زبان بر خاک پیش جراتم…