عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد

عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت…

ادامه مطلب

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم بی اعتبار در نظر باغبان شدم نانم همان به خون شفق غوطه می زند چون صبح اگر…

ادامه مطلب

عشق است غمگسار دل دردمند را

عشق است غمگسار دل دردمند را آتش گره ز کار گشاید سپند را همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود یک جا قرار نیست سپهر…

ادامه مطلب

بی پرده رو در آینه ما نکرده ای

بی پرده رو در آینه ما نکرده ای خود را چنان که هست تماشا نکرده ای در خلوتی که آینه بیدار بوده است هرگز ز…

ادامه مطلب

عرق به چهره نشسته است آن پریوش را

عرق به چهره نشسته است آن پریوش را که دیده است به این آبداری آتش را؟ ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد چگونه…

ادامه مطلب

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او پاک می سازد ز دین و دل…

ادامه مطلب

عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن

عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن نیست کنجی که قناعت نبود بهتر از آن طرف صحبت اگر خضر و مسیحا باشد صحبتی نیست…

ادامه مطلب

بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد

بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد صراط مردم باریک بین موی کمر باشد به خط بردم پناه از آتش رویش، ندانستم…

ادامه مطلب

عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش

عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش حلقه بیرون…

ادامه مطلب

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به…

ادامه مطلب

عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند

عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند از آتش احتراز سمندر نمی کند عارف ز شاهدان مجازست بی نیاز دریاکش التفات به ساغر نمی کند…

ادامه مطلب

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید یکی صد شد زتسبیح ریایی عقده…

ادامه مطلب

ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد

ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد پشت این آینه ها روی نما می باشد خودنمایی نبود شیوه روشن گهران چون زره جوهرشان زیر…

ادامه مطلب

به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم

به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم نیم نگهت که از گل در پریشانی جدا گردم همین امید بر گرد جهان سرگشته…

ادامه مطلب

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود از بوی پیرهن گذرد آستین فشان از دست هر که دامن…

ادامه مطلب

به می غم از دل افگار برنمی خیزد

به می غم از دل افگار برنمی خیزد به آب از آینه زنگار برنمی خیزد ز داغ نیست دل دردمند من خالی که شمع از…

ادامه مطلب

صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا

صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا…

ادامه مطلب

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را کبابم می کند آن مست بی…

ادامه مطلب

صدای پا نبود در خرام درویشان

صدای پا نبود در خرام درویشان زمین به خواب رود زیر گام درویشان چو نی اگر چه بود خشک، کام درویشان شکر به تنگ بود…

ادامه مطلب

به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند

به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند سینه گرم چو خورشید به من بخشیدند جام خورشید زیاد از دهن گردون بود به لب تشنه…

ادامه مطلب

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی هستی هر کس درین دیوان به قدر…

ادامه مطلب

به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست

به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست درین بساط دگر روزی حلالی نیست به نور زنده دلی دار خانه را روشن که آفتاب دل…

ادامه مطلب

صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما

صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما کوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما از رگ خامی نباشد میوه ما ریشه…

ادامه مطلب

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید که این کلید به هر قفل راست می آید به قسمت ازلی باش از جهان خرسند که آب بحر…

ادامه مطلب

صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا

صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا دست شستن ز جهان عالم آب است اینجا همه از درد طلب نعل در آتش دارند کوه…

ادامه مطلب

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند کدام تیر شنیدی که در کمان ماند نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است ز گلستان خس وخاری…

ادامه مطلب

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد آتشم بال و پر از دامن محشر دارد سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟ جوش دریا…

ادامه مطلب

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد اگر ستاره بود آفتاب برخیزد چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است عجب که صبح قیامت…

ادامه مطلب

شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر

شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر می شود وحشت فزون چون گشت میدان بیشتر نیست ممکن دل شود ساکن زدست رعشه دار وحشت مجنون شد…

ادامه مطلب

به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش

به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش بر آسمان سخن آفتاب انور باش صدف به دست تهی صد یتیم را پرورد تو هم ز…

ادامه مطلب

شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد

شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد آب خضر به صورت دیوار می دهد زودا که رخ به خون جگر لاله گون کند آن…

ادامه مطلب

به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد

به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه می سازد زبان برق عالمسوز کوتاه است از ان…

ادامه مطلب

شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست

شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست شعله جواله این دودمان پیداست کیست آن به دل نزدیک دور از چشم، کز لطف گهر در جهان است…

ادامه مطلب

به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا

به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا که تیر کج، گذرد راست از نشانه مرا درین ریاض من آن بلبل زمین گیرم که نیست…

ادامه مطلب

شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن

شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن این جراحت را به شمشیر زبان افزون مکن تلخی ایام را بر خود گوارا کن به صبر تا ز…

ادامه مطلب

به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود

به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود که خاروخس چوبه آتش رسد زبانه شود بهار رنگ خزان برکند در آخر حسن به تیغ غمزه خط…

ادامه مطلب

مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد

مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد رشته بسیار این عقد گهر دارد به یاد با دل چون موم، شمع انجمن افروز ما…

ادامه مطلب

به توبه راهنمون گشت باده نابم

به توبه راهنمون گشت باده نابم کمند دولت بیدار شد رگ خوابم مرا به گوشه ظلمت سرای خود ببرید که زخم دیده نمکسود شد ز…

ادامه مطلب

مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند

مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند گردیده است آب دل رهروان عشق تا از…

ادامه مطلب

به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی

به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی سر افلاک را در زیر پای خویش می خواهی سلیمان یافت از ترک هوا زیر نگین…

ادامه مطلب

مرا شکستگی پا به آن جناب رساند

مرا شکستگی پا به آن جناب رساند فتادگی سر شبنم به آفتاب رساند ندوختم نظر از آفتاب عارض او اگر چه خانه چشم مرا به…

ادامه مطلب

به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد

به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد در بی خیر در اندک زمانی بسته می گردد تو از کوتاه بینی می کنی اندیشه…

ادامه مطلب

مرا پیمانه کی سیر از شراب ناب می سازد؟

مرا پیمانه کی سیر از شراب ناب می سازد؟ کجا ریگ روان را شبنمی سیراب می سازد؟ سفیدیهای مو گفتم پر و بالم شود، غافل…

ادامه مطلب

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا حیرت مباد پرده بینایی کسی! کز یوسفیم در ته یک…

ادامه مطلب

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ…

ادامه مطلب

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است پرده دیده من کاغذ سوزن زده است خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود دشنه ناله…

ادامه مطلب

مدار چشم ازین کور باطنان انصاف

مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است به عنقا هم آشیان انصاف زبس به فرق لگد خوردم و ننالیدم به بردباری من داد…

ادامه مطلب

بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید

بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید پیش ازین بحر به دل عقده گرداب نداشت درد از گریه…

ادامه مطلب

محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو

محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو خاک چون می گردی آخر خاک پای یار شو برنمی دارد گرانی راه صحرای طلب گرد…

ادامه مطلب

برو ساقی که من در جام صهبای دگر دارم

برو ساقی که من در جام صهبای دگر دارم پری در شیشه از آیینه سیمای دگر دارم مرا بگذار چون نرگس خمار آلود ای ساقی…

ادامه مطلب