غزلیات – صائب تبریزی
به آیین تمام از خم شراب صاف می آید
به آیین تمام از خم شراب صاف می آید عجب فوج پریزادی زکوه قاف می آید! اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد زخط…
مرا که بستگی قفل از کلید بود
مرا که بستگی قفل از کلید بود دگر چه دل نگرانی به ماه عید بود نه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب او…
به اعتبار جهان هیچ کار نیست مرا
به اعتبار جهان هیچ کار نیست مرا دماغ دشمنی روزگار نیست مرا چو تخم سوخته خاکسترست حاصل من امید تربیت از نوبهار نیست مرا به…
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست گنه به ارث رسیده است از پدر ما را خطا…
بلند نام نگردد کسی که در وطن است
بلند نام نگردد کسی که در وطن است ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است اگر چه دارد خسرو طلای دست افشار تصرف…
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد که از پیش نظر گردون مینارنگ برخیزد چراغ بیکسان از عالم بالا شود روشن نظر بر ابر…
بغیر از خامه کز بیطاقتی گرد سخن گردد
بغیر از خامه کز بیطاقتی گرد سخن گردد کجا گرد سر پروانه شمع انجمن گردد؟ مرا نظاره رخسار او مهر خموشی شد چه حرف است…
مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده
مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده که از بی روغنی ها در چراغم آتش افتاده نهان در پرده تزویر دارد درد ناکامی…
بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من
بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من روی می مالد به خاک آیینه را تمثال من بلبل من از حریم بیضه تا آمد برون…
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند چشم ارباب کرم در جستجوی سایل است ز انتظار…
بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است
بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است مجلس عیش به یک شیشه صهبا گرم است که گذشته است ازی بادیه دیگر، کامروز می…
محابا نیست از برق حوادث خوشه چینان را
محابا نیست از برق حوادث خوشه چینان را نمی گیرد گریبان شحنه کوته آستینان را بهار ساده لوحی خار را گلزار می سازد خطر از…
برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست
برگ عیش چمن ای غنچه دهان اینهمه نیست دولت ابر بهار گذران اینهمه نیست چه بساط است به خود چیده ای، ای خرمن گل؟ وسعت…
متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا
متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا از شکست دل نگردد سیر هیچ این آسیا می شود از دل شکستن تیزتر دندان او حیرتی…
برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی
برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی طور از برق تجلی شهر پرواز یافت از…
مباد از باده آن لبهای خون آشام تر گردد
مباد از باده آن لبهای خون آشام تر گردد که تیغ از آبداری تشنه خون بیشتر گردد زناز و سرگرانی آنقدر خون در دل من…
بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟
بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟ با بی مروتان چه مروت کند کسی؟ گرداب را به گردش خود اختیار نیست از گردش فلک چه…
مادام را ز دانه صیاد دیده ایم
مادام را ز دانه صیاد دیده ایم در صلب بیضه جوهر فولاد دیده ایم کفران نعمت است شکایت ز نیستی آنها که ما ز عالم…
بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد
بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد گر بود خضر، دل خویش به چاه اندازد گرد بر دامن دریای کرم ننشیند ابر اگر سایه…
ما گر چه در بلندی فطرت یگانه ایم
ما گر چه در بلندی فطرت یگانه ایم صد پله خاکسارتر از آستانه ایم دیدیم اگر چه سنگ در او بارها گداخت ما غافل از…
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود
بر دل بی آرزو زندان تن صحرا بود چشمه سوزن به تار بی گره دریا بود بر ندارد دانه در زیر زمین چشم از سحاب…
ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم
ما ز فیض بیخودی از خودپرستی رسته ایم قطره خود را به دریای بقا پیوسته ایم سیل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است…
بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد
بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز دور ازان کعبه…
ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ایم
ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ایم بارها این شمع را از آب روشن کرده ایم هرکه رادیدیم دارد حاصلی از عمر و…
باید آهسته ز پیران جهان دیده گذشت
باید آهسته ز پیران جهان دیده گذشت نتوان تند به اوراق خزان دیده گذشت چشم شوخ که مرا در دل غم دیده گذشت؟ کز تپیدن،…
ما توبه را به طاعت پیمانه برده ایم
ما توبه را به طاعت پیمانه برده ایم محراب را به سجده بتخانه برده ایم ابروی قبله در گره سبحه گم شده است تا رخت…
باده گلگون نمی آید به کار عاشقان
باده گلگون نمی آید به کار عاشقان از لب میگون خود بشکن خمار عاشقان شعله نتواند لباس رنگ را تغییر داد چون برد زردی برون…
ما به پیغامی از ان تنگ دهن ساخته ایم
ما به پیغامی از ان تنگ دهن ساخته ایم چو نی خامه ز شکر به سخن ساخته ایم چشم ما بر زر گل نیست ز…
باد بهار مرهم دلهای خسته است
باد بهار مرهم دلهای خسته است گل مومیایی پر و بال شکسته است شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می کند از بهر داغ لاله که…
لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد
لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد زلف تو حلقه بر کمرآفتاب زد صد بار بیش حسن تو در مجلس شراب جام هلال را به…
با کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنند
با کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنند آه ازین دزدان که ره را با سلاسل می زنند رهروان کعبه دل بی مروت نیستند…
لبت به خون جگر شسته روی مرجان را
لبت به خون جگر شسته روی مرجان را خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را لب عقیق به دندان گرفته است سهیل ز دور…
با طره او مشک ختا دود کبابی است
با طره او مشک ختا دود کبابی است با چهره او صورت چین موج سرابی است با شوخی آن چشم، رم چشم غزالان در دیده…
لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش
لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام نشد از دست نوازش…
با روی تو آیینه روشن چه نماید
با روی تو آیینه روشن چه نماید بی چهره گلرنگ تو از گل چه گشاید در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز با چهره…
لاله است این که از جگر خاک سرزده؟
لاله است این که از جگر خاک سرزده؟ یا لیلی است سر ز سیه خانه برزده عنبر به جام باده گلگون فکنده اند؟ یا بخت…
با تنگدلی از لب خندان چه گشاید
با تنگدلی از لب خندان چه گشاید از خنده سوفار ز پیکان چه گشاید تیغی است دو دم هر خوشیی کز ته دل نیست چون…
گوشه گیران که ز ایام کناری دارند
گوشه گیران که ز ایام کناری دارند همچو صیاد کمینگاه شکاری دارند بوسه آن لب تیغ است و کنار از هستی عاشقان گر هوس بوس…
این نه هاله است نمایان شده از دور قمر
این نه هاله است نمایان شده از دور قمر پیش رخسار منیر تو مه افکنده سپر دل به مضمون خط پشت لب او نرسید آه…
گلی که طرح دهد رخ به نوبهار این است
گلی که طرح دهد رخ به نوبهار این است لبی که می شکند دیدنش خمار این است بلند بخت نهالی که از خجالت او الف…
این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است تیغ دایم آب در جو دارد و خون می خورد خون عاشق را چو آب آن…
گلبانگ به از زرست ای گل
گلبانگ به از زرست ای گل غافل نشوی ز حال بلبل با گوش تو نسبت در گوش سر گوشی شبنم است با گل کاری نگشود…
ای که قصدت ز سفر یار صداقت کیش است
ای که قصدت ز سفر یار صداقت کیش است آه ازین راه درازی که ترا در پیش است پیش جمعی که ز باریک خیالان شده…
گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد
گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد به خرمن گل به جیب و دامن اغیار می ریزد نه کم ظرفی است گر زیر…
ای فتنه سایه پرور سرو روان تو
ای فتنه سایه پرور سرو روان تو مه در کمند کاکل عنبرفشان تو از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است بر سرو، کج نگاه…
گریه سوختگان اشک کباب است ترا
گریه سوختگان اشک کباب است ترا خون این بی گنهان باده ناب است ترا ناله ای کز جگر سنگ برون آرد آه از دل همچو…
ای زلف تو شیرازه دیوان قیامت
ای زلف تو شیرازه دیوان قیامت هم سلسله، هم سلسله جنبان قیامت خاموشی و گفتار دهان تو دهد یاد از بست و گشاد در دکان…
گرفتم این که نظر باز می توان کردن
گرفتم این که نظر باز می توان کردن به بال چشم چه پرواز می توان کردن؟ کلاه گوشه همت اگر بلند افتد به مطلب دو…
ای دل ز اوضاع جهان بیگانه شو بیگانه شو
ای دل ز اوضاع جهان بیگانه شو بیگانه شو با آن نگار خانگی همخانه شو همخانه شو از اهل دنیا نیستی در فکر عقبی نیستی…
گرچه ماه مصر را دامن زلیخا چاک کرد
گرچه ماه مصر را دامن زلیخا چاک کرد گرد تهمت چاک پیراهن زرویش پاک کرد شد ز آب تیغ گرد خط از آن عارض بلند…