غزلیات – صائب تبریزی
چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟
چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟ زکبک مست کی اندیشه ای شهباز می دارد؟ به تسخیر تو دستم نیست، ورنه جذبه…
هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را
هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را می دهد ترجیح بر کان بدخشان شیشه را گر چه در ابر تنک خورشید را…
چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟
چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟ چون حباب از پرده ای در پرده دیگر شدن لامکانی شو، ز دار و گیر چرخ آسوده شو…
هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند
هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند آستین بر شعله آواز بلبل می زند هر که بر خود تلخ می سازد شکر…
چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟
چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟ در شبستان فنا همچو شرر خندیدن صبح جان بر سر یک چند دم سرد گذاشت عمر کوتاه کند همچو…
هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت
هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت هر که دست افشاند بر جان، پای در منزل گذاشت بوستان از شاخ گل دستی که…
چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟
چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟ نخل مومین به هواداری اخگر بندم لب ز اظهار محبت نتوانستم بست من که با موم دو صد…
هر که از درد طلب شکوه کند نامردست
هر که از درد طلب شکوه کند نامردست عشق دردی است که درمان هزاران دردست کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان که علم غوطه به…
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست زیر این زنگ، نهان آیینه سیمایی هست مشو ای بیخبر از دامن فرصت غافل دو سه روزی که…
هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود
هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود از دهان خضر آب زندگانی می رود ناامیدی می دواند موسی ما را به طور دیگ شوق ما…
چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست
چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم ما را…
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را استخوانم گرچه از…
چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت
چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد…
هر دلی را که محبت صدف راز کند
هر دلی را که محبت صدف راز کند زخمش از تیغ محال است دهن باز کند عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟ شمع جایی که…
چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را
چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را صفحه آیینه بال و پر شود سیماب را از علایق نیست پروایی دل بی تاب…
هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور
هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور درکنج قفس نیست زگل مرغ چمن دور با تلخی غربت چه کند مصرشکرخیز؟ از بهرعزیزی نتوان شدزوطن دور…
چشم ترم که مشرق چندین ستاره است
چشم ترم که مشرق چندین ستاره است بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟ از داغ تازه ای که به دست تو دیده ام چون…
نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم
نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم اگر هم خنده گل نیستم هم گریه تاکم ز عشق است این که دارم در نظرها شوکت گردون…
چشم اثر به گریه مستانه من است
چشم اثر به گریه مستانه من است خط نجات بر لب پیمانه من است چین شکست نیست بر ابروی عهد من معموره وفا دل ویرانه…
نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی
نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی پیش صاحب فن نباشد فن به از افتادگی از سر بی حاصلان دست حوادث کوته است جامه فتح…
چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست
چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست رنگ زرد آفتاب از آتش سودای اوست از علم غافل نگردد لشکری در کارزار فتنه روی…
نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن
نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن حسن عالمسوز یوسف چون برانداز نقاب نیست ممکن پاس عصمت از زلیخا داشتن…
چرا از خم می فلاطون برآید
چرا از خم می فلاطون برآید ز دریای رحمت کسی چون برآید غزالان کنند آن زمان ته دو زانو که دیوانه ما به هامون برآید…
نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد
نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد گر خوشی با من بی برگ و نوا خوش باشد گر سر صحبت یاران موافق داری منم…
جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید
جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید حلقه از ساغر به گوش هوش می باید کشید گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده…
نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیست
نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیست در تلاش نام، سیم و زر فشاندن جود نیست خواب غفلت پرده چشم غلط بین می…
جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است
جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است معموری این ملک ز ویرانی عقل است آسودگی ظاهر و جمعیت باطن در زیر سر بی سر و سامانی…
نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را
نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را سنگ اطفال شود کوه و کمر مجنون را توشه از پاره دل، راحله دارد از شوق نیست…
جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است
جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است حفظ خرمن در ره سیلاب کردن مشکل است رخنه ای از هر بن مو هست در ملک…
نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من
نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من نخواهد ماند در بیرون در بوی کباب من گرفتم بیم رسوایی است دامنگیر در روزت چرا…
جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست
جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست جز صبر عاشق نگران را علاج نیست درمانده ام به دست دل هرزه گرد خویش در دست…
نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را
نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را فرو برده است فکر مصرع قدت قیامت را نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق صادق…
جذبه شوق تو هر کس را گریبان گیر شد
جذبه شوق تو هر کس را گریبان گیر شد هر سر مو بر تنش در قطع ره شمشیر شد نوبهار زندگی را در خزان از…
نه هر چشمی سزاوارست رخسار معانی را
نه هر چشمی سزاوارست رخسار معانی را که شبنم دیده شورست گلزار معانی را ز چشم شور، آب خضر خون مرده می گردد مکن بی…
جانا که ترا گفت که ترک می و نی کن؟
جانا که ترا گفت که ترک می و نی کن؟ بردار لب از ساغر و خون در دل می کن بر کشتی می نامه نی…
نه ذوق صحبت و نه میل گفتگو دارم
نه ذوق صحبت و نه میل گفتگو دارم لبی خموشتر از گوش آرزو دارم معاشران همه در پای خم ز دست شدند منم که بر…
جان در طلسم جسم ز تن پروری بجاست
جان در طلسم جسم ز تن پروری بجاست این تیغ در نیام ز بیجوهری بجاست غیر از خط تو، خط که را ای بهار صنع…
نه انجم است که زینت فروز نه فلک است
نه انجم است که زینت فروز نه فلک است که بر صحیفه افلاک، نقطه های شک است تغافلی که به حال کسی بود مخصوص هزار…
جام می چهره اندیشه نمایی دارد
جام می چهره اندیشه نمایی دارد سینه درد کشان طرفه صفایی دارد دل بیدرد ندارد خبر از پیکانش ور نه این بیضه فولاد همایی دارد…
نمی گردند ارباب بصیرت از خدا غافل
نمی گردند ارباب بصیرت از خدا غافل محال است این که سوزن گردد از آهن ربا غافل چرا بی بوی پیراهن به کنعان باد مصر…
تیغ الماس بر اطراف کمر دارد مهر
تیغ الماس بر اطراف کمر دارد مهر از صف آرایی شبنم چه خطر داردمهر؟ حسن هر روز به آیین دگر جلوه کند هر سحر تکیه…
نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا
نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب به…
توبه نتوان کرد از می تا شراب ناب هست
توبه نتوان کرد از می تا شراب ناب هست از تیمم دست باید شست هر جا آب هست صحبت اشراق را تیغ زبان در کار…
نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد
نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد سبکسر در فنای خویش بیش از خصم می…
تنگدستی راست سازد نفس کج رفتار را
تنگدستی راست سازد نفس کج رفتار را پیچ و تاب از وسعت ره می فزاید مار را یک جو از دل درد دیدن های رسمی…
نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح
نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح سینه ای چاک نکردیم به اندازه صبح عیش امروز علاج غم فردا نکند مستی شب ندهد سود به خمیازه…
تن آسانی عنان زندگانی را نمی گیرد
تن آسانی عنان زندگانی را نمی گیرد گرانباری زمام کاروانی را نمی گیرد سبکسیری شود سیلاب را در سنگلاخ افزون گرانخوابی عنان زندگانی را نمی…
نقش به مراد دل ما خنده زخم است
نقش به مراد دل ما خنده زخم است نامی است عقیقی که پذیرنده زخم است از لاغری خویش خجالت کشم از تیغ خوش وقت شکاری…
تکیه چند از ضعف بر دوش عصا دارد کسی؟
تکیه چند از ضعف بر دوش عصا دارد کسی؟ این بنای سست را تا کی بپا دارد کسی؟ اعتمادی نیست بر جمعیت بی نسبتان چند…
نفس را مطلق عنان رزق فراوان می کند
نفس را مطلق عنان رزق فراوان می کند توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می کند ناقصان را صحبت روشن ضمیران کیمیاست خاک را زر…