بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز من

بی نقاب آن چهره را دیدن نمی آید ز من پنجه خورشید تابیدن نمی آید ز من می توانم شد سپند آن روی آتشناک را…

ادامه مطلب

عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم

عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکنده ایم خضر را در دام از موج سراب افکنده ایم با سیه مستان غفلت تازه…

ادامه مطلب

بی طلب زنهار بر خوان کسان مهمان مشو

بی طلب زنهار بر خوان کسان مهمان مشو گوهر بی قیمتی، سنگ ته دندان مشو می توان کشتن، چو نبود آب، آتش را به خاک…

ادامه مطلب

عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا

عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا آهوان از چشم نگذارند صیاد مرا گر چه من چون غنچه دارم مهر خاموشی به لب نکهت گل…

ادامه مطلب

بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب

بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب دست بردار ز خود، دامن دلدار طلب حاصل روی زمین پیش سلیمان بادست دو جهان از…

ادامه مطلب

عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند

عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند دخل بی خرج اگر هست گدایان دارند فارغند از غم دستار و سرانجام لباس چه حضورست که…

ادامه مطلب

بی اثر تا چند باشد ناله شبگیر من؟

بی اثر تا چند باشد ناله شبگیر من؟ تا کی از گوش گران بر سنگ آید تیر من؟ با سرافرازی تلاش خاکساری می کنم چون…

ادامه مطلب

عذار نوخط دلدار دیدنی دارد

عذار نوخط دلدار دیدنی دارد گلی که می رود از دست چیدنی دارد اگر چه خشک شد از خط عقیق سیرابش به بوی می لب…

ادامه مطلب

بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است

بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است می توان کردن به نرمی راه در…

ادامه مطلب

عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیست

عالم اسباب غیر از پرده های خواب نیست دیده بیدار دل بر عالم اسباب نیست می کند خورشید هم دریوزه آب از دیده ها نه…

ادامه مطلب

بهر روی خلق تاکی آرزو کردن نماز؟

بهر روی خلق تاکی آرزو کردن نماز؟ چند دریک قبله خواهی بادورو کردن نماز؟ پیش این ناشسته رویان آبروی خود مریز تا توانی پیش حق…

ادامه مطلب

عاشق غم اسباب چرا داشته باشد

عاشق غم اسباب چرا داشته باشد دارد همه چیز آن که تراداشته باشد دل پیش تو مشکل سر ماداشته باشد ما راچه کند آن که…

ادامه مطلب

به یاد سنبل آن زلف با صبا می ساز

به یاد سنبل آن زلف با صبا می ساز به بوی مشک سبکروح باختا می ساز به بوی پیرهن غنچه با صبا می ساز ز…

ادامه مطلب

عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟

عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟ آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟ سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان پای مجنون ز…

ادامه مطلب

به هم پیوسته از بس در حریم سینه داغ من

به هم پیوسته از بس در حریم سینه داغ من تماشایی ندارد رنگ از گلگشت باغ من چنان از آفتاب عشق می جوشد دماغ من…

ادامه مطلب

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ای

طومار عمر طی شد و غافل نشسته ای برخاست شور حشر و تو کاهل نشسته ای در وادیی که برق خورد نیش کاهلی از غفلت…

ادامه مطلب

به نومیدی گره از کار سالک باز می گردد

به نومیدی گره از کار سالک باز می گردد نفس چون سوخت در دل شهپر پرواز می گردد چه نقصان در وفای عاشق از پرواز…

ادامه مطلب

طاق کرد از هر دو عالم طاق آن ابرو مرا

طاق کرد از هر دو عالم طاق آن ابرو مرا ساخت وحشی از جهان آن نرگس جادو مرا چون دهانش زود بی نام و نشان…

ادامه مطلب

به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته

به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته بلی کم زور می گردد کمان آهسته آهسته ز بس گرد سرش گشتم ز بس در پایش…

ادامه مطلب

صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟

صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟ گهر ز دامن ریگ روان چه می خواهی؟ برون ز عالم رنگ است اگر نشاطی هست تو ساده…

ادامه مطلب

به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم

به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم ز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرم ز بس گداختگی در نظر نمی آیم مگر…

ادامه مطلب

صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند

صحبت روشن ضمیران جسمها را جان کند کوه را برق تجلی آتشین جولان کند حیرت روشندلان را نقشبند دیگرست نقش هیهات است این آیینه را…

ادامه مطلب

به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد

به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را که…

ادامه مطلب

صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست

صبح محشر آن پریرو را نقاب دیگرست تشنه دیدار را کوثر سراب دیگرست گر چه دارد چشمه خورشید آب روشنی در عرق روی بتان را…

ادامه مطلب

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار…

ادامه مطلب

صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است

صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است دانه امید ما در عهد این…

ادامه مطلب

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت بغیر گوشه…

ادامه مطلب

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست چشم سفید کرده خود را عزیز دار کان…

ادامه مطلب

به زندگی دل آزاده را ز تن بردار

به زندگی دل آزاده را ز تن بردار سبک چو باد صبا شو، ره چمن بردار به گرگ باید اگر داد چون مه کنعان مکن…

ادامه مطلب

شوق را آتش عنان دوری منزل می کند

شوق را آتش عنان دوری منزل می کند راهرو را منزل نزدیک کاهل می کند همت پستی که در دامان ما آویخته است کشتی ما…

ادامه مطلب

به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد

به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد بساط دوستداری چیدن و واچیدنی دارد اگر نتوان بر آن زلف سیه چون شانه پیچیدن به یاد او…

ادامه مطلب

شور در دل فکند لعل خموشی که تراست

شور در دل فکند لعل خموشی که تراست خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست از لطافت، سخنی چند که در دل داری می…

ادامه مطلب

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد من عاجز نفس چون راست…

ادامه مطلب

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟ هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی…

ادامه مطلب

به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد

به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد زگرداب خطر خود را به مهد راحت اندازد کسی را می رسد لاف کرم چون چشمه…

ادامه مطلب

شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است

شمع را بالین پر، بال و پر پروانه است بستر آسودگی خاکستر پروانه است از سپرداری است عاجز گر چه دست رعشه دار شمع را…

ادامه مطلب

به حرف و صوت ز بوس و کنار ساخته ام

به حرف و صوت ز بوس و کنار ساخته ام به بوی گل چو نسیم از بهار ساخته ام توقع خوشی دیگر از جهانم نیست…

ادامه مطلب

مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان

مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان از سنگ این خدنگ کند جوی خون روان آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام از چشم…

ادامه مطلب

به چشم خفته شکرخواب اگر چه مهتاب است

به چشم خفته شکرخواب اگر چه مهتاب است بیاض دیده روشندلان شکرخواب است میان باده کشان بی تکلفی باب است رعایت ادب اینجا خلاف آداب…

ادامه مطلب

مرکز خاک است گردون آسمان عشق را

مرکز خاک است گردون آسمان عشق را لامکان یک پله باشد آستان عشق را تا چه آید، روشن است، از دست این یک قبضه خاک…

ادامه مطلب

به تن علاقه ندارد روان ساده من

به تن علاقه ندارد روان ساده من برنده است چو تیغ آب ایستاده من مرا به شیشه کند چون سپهر مینایی؟ که خشت از سر…

ادامه مطلب

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم مرا که هست میسر سبوکشی در دیر چه لازم…

ادامه مطلب

به اندک فرصتی روشندل از جان سیر می گردد

به اندک فرصتی روشندل از جان سیر می گردد نفس تار است سازد صبح صادق پیر می گردد ندارد کیمیایی چون محبت عالم امکان که…

ادامه مطلب

مرا ز پیر خرابات این سخن یادست

مرا ز پیر خرابات این سخن یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی وگرنه شیشه گردون…

ادامه مطلب

بند و زندان گرامی گهران از جاه است

بند و زندان گرامی گهران از جاه است یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است راستان از سخن خویش نگردند به تیغ شمع…

ادامه مطلب

مرا آه سحر گرد از دل دیوانه می روبد

مرا آه سحر گرد از دل دیوانه می روبد که جزبال سمندر گرداز آتشخانه می روبد؟ منم پروانه شمعی که شمع بزم جایش را زدلسوزی…

ادامه مطلب

بگشا ز بال همت عالی مکان گره

بگشا ز بال همت عالی مکان گره تا کی شوی چو بیضه درین آشیان گره؟ هر مشکلی ز صدق طلب باز می شود ماند کی…

ادامه مطلب

مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را

مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را ندارد دیده پاک آبرویی پیش…

ادامه مطلب

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد

بس که دل افسرده زین دریای پرنیرنگ شد چون صدف هر قطره آبی که خوردم سنگ شد تا رهم در عالم بی منتهای دل فتاد…

ادامه مطلب

مخور ز حرف خنک بر دماغ سوختگان

مخور ز حرف خنک بر دماغ سوختگان حذر کن از دل پر درد و دماغ سوختگان نمی شود ز سیه خانه لیلی ما دور همیشه…

ادامه مطلب