گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام

گاه گاه از دیده عبرت با دنیا دیده ام کی به این هنگامه از بهر تماشا دیده ام چرخ تر دامن که باشد دعوی عصمت…

ادامه مطلب

آن را که در جگر نفس آتشین بود

آن را که در جگر نفس آتشین بود خورشید آسمان وچراغ زمین بود چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست مارا نظر به حسن خدا…

ادامه مطلب

کی غم مرا ز دل می احمر برآورد

کی غم مرا ز دل می احمر برآورد صیقل چگونه ز آینه جوهر برآورد آن را که هست در رگ جان پیچ وتاب عشق چون…

ادامه مطلب

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

امید دلگشاییم از ماه عید نیست این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست قطع نظر ز بنده و آزاد کرده ام امید میوه و…

ادامه مطلب

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟

کی حذر از خون خلق آن غمزه خونریز داشت؟ داشت پرهیزی گر این بیمار، از پرهیز داشت تا نشد آب، از نقاب غنچه سر بیرون…

ادامه مطلب

حسن قدر دیده تر را چه می داند که چیست

حسن قدر دیده تر را چه می داند که چیست طفل آب و رنگ گوهر را چه می داند که چیست نیست دست خشک را…

ادامه مطلب

کوه را پای ادب در دامن تمکین ازوست

کوه را پای ادب در دامن تمکین ازوست پله ناز بتان سنگدل سنگین ازوست گر چه شکر خنده اش در پرده شرم و حیاست در…

ادامه مطلب

حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد

حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد خواهد آمد خط و قانون دگر خواهد نهاد از پریشانی سر زلف تو پس خم می…

ادامه مطلب

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟ این خون گرم را هدف نیشتر کنم نه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به…

ادامه مطلب

حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند

حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند در بساط من سودازده زان باغ و بهار خار…

ادامه مطلب

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟ که غیر از بیکسی همخانه ما می تواند شد؟ نباشد گر دری ویرانه ما بی دماغان…

ادامه مطلب

حرف پوچی کز دهان اهل لاف آید برون

حرف پوچی کز دهان اهل لاف آید برون تیغ چو بینی است کز جهل از غلاف آید برون جان قدسی روز خوش در پیکر خاکی…

ادامه مطلب

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟

کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟ که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را خبر از حسرت سرشار من زان لب کسی…

ادامه مطلب

حاشا که زعاشق سخن کام برآید

حاشا که زعاشق سخن کام برآید از سینه آتش نفس خام برآید بالیدن نخل تو ز پیوند دل ماست این سرو ز آغوش به اندام…

ادامه مطلب

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود باده گر آب حیات است به اندازه خوش است…

ادامه مطلب

چون نی ز ناله نیست تهی بندبند ما

چون نی ز ناله نیست تهی بندبند ما آه از نفس زیاده کشد دردمند ما چون صبحدم به خون شفق غوطه ها زدیم هر چند…

ادامه مطلب

کسی کز عقل وحشی شد چون مجنون بد نمی بیند

کسی کز عقل وحشی شد چون مجنون بد نمی بیند زخود رم کرده آزاری زدام و دد نمی بیند سبکروحی که شد سرگرم سیر عالم…

ادامه مطلب

چون قلم آن را که در سر هست سودای سخن

چون قلم آن را که در سر هست سودای سخن سر نمی پیچد به زخم تیغ از پای سخن از سخن ارض و سما تشریف…

ادامه مطلب

کرده ام نذر که از دست سبو نگذارم

کرده ام نذر که از دست سبو نگذارم جانب باده گلرنگ فرو نگذارم چند ترسانیم که از آتش دوزخ واعظ؟ من به این () دست…

ادامه مطلب

چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم

چون صبح خنده با جگر چاک می زنیم در موج خیز خون نفس پاک می زنیم هر جا که موج حادثه ابرو بلند کرد ما…

ادامه مطلب

کجاست می که مرا شیرگیر گرداند

کجاست می که مرا شیرگیر گرداند دماغ خشک مرا جوی شیر گرداند خمار سردنفس را مجال حرف مده که صبح را نفس سرد پیر گرداند…

ادامه مطلب

چون ز می صفحه رخسار تو گلگون گردد

چون ز می صفحه رخسار تو گلگون گردد چشم نظارگیان کاسه پر خون گردد حسن را آینه صاف بود روشنگر چه عجب لیلی اگر واله…

ادامه مطلب

کجا پروانه رابا خویش سازد همنشین آتش؟

کجا پروانه رابا خویش سازد همنشین آتش؟ که دارد هر طرف چون شمع چندین خوشه چین آتش زخوی سرکش او شد چنین بالانشین آتش و…

ادامه مطلب

چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود

چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود همچو سیل از پیش، پای کوه طاقت می رود این سر سختی که از سنگ ملامت…

ادامه مطلب

هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست

هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست آخر ای خانه برانداز سرای تو کجاست؟ روزنی نیست که چون ذره نجستیم ترا هیچ روشن نشد ای…

ادامه مطلب

چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟

چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟ که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش…

ادامه مطلب

هوا ابرست، پر کن از شراب ناب کشتی را

هوا ابرست، پر کن از شراب ناب کشتی را که از باد موافق بهترست این آب کشتی را چو دل شد آب، پشت خود به…

ادامه مطلب

چو شبنم آن که درین بوستان سحرخیزست

چو شبنم آن که درین بوستان سحرخیزست مدام ساغرش از صاف عیش لبریزست به خال گوشه ابروی او مبین گستاخ که چون ستاره دنباله دار…

ادامه مطلب

همه اشکم، همه آهم، همه دردم، همه داغم

همه اشکم، همه آهم، همه دردم، همه داغم که چرا روشن ازان چهره نگردید چراغم برق در جستن من گو نفس خویش مسوزان نه چنان…

ادامه مطلب

چو بید اگر چه درین باغ بی بر آمده ام

چو بید اگر چه درین باغ بی بر آمده ام به عذر بی ثمری سایه گستر آمده ام ز نقص خودبه امید کمال خرسندم اگر…

ادامه مطلب

هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد

هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد پی بیرون شد از دریای غم کشتی مهیا شد زماه نو چنان شد صیقلی آیینه دلها که هر…

ادامه مطلب

چهره اش خندان و خط مشکبو پیچیده است

چهره اش خندان و خط مشکبو پیچیده است نامه وا کرده است اما گفتگو پیچیده است دل ز کافر نعمتی دارد تلاش وصل یار ورنه…

ادامه مطلب

هزاران همچو بلبل هر بهاری می شود پیدا

هزاران همچو بلبل هر بهاری می شود پیدا نواسنجی چو من در روزگاری می شود پیدا گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم که صد…

ادامه مطلب

چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند

چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند مرا چوخط به لب او ره سخن بخشند سبک چو گرد ز دامان همت افشانم تمام…

ادامه مطلب

هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش

هرکه وقت صبح درساغر شرابی نیستش ازسیه روزی به طلع آفتابی نیستش دل به دست آور که می در ساغرش خون می شود باده پیمایی…

ادامه مطلب

چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن

چه عاجز مانده ای، دامان همت بر کمر می زن برون از پرده افلاک چون آه سحر می زن مکن لنگر چو داغ لاله یک…

ادامه مطلب

هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش

هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش آتش ایمن برون می آید از خاکسترش عشق هر کس را نهد بر چهره خال انتخاب همچو داغ…

ادامه مطلب

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟

چه داند آن ستمگر قدر دل های پریشان را؟ که سازد طفل بازیگوش کاغذباد قرآن را اگر چون دیگران شمعی ز دلسوزی نمی آری چراغان…

ادامه مطلب

هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند

هر نقطه کز این دایره بیکار شمارند صاحب نظران خال لب یار شمارند رویی که در او راز نهان را نتوان دید روشن گهران آینه…

ادامه مطلب

چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟

چه پروا از غبار خط مشکین است آن لب را؟ می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب را می لعلی جواهر سرمه سازد ظلمت شب…

ادامه مطلب

هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت

هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت توده خاکستر گردون مقام عیش نیست…

ادامه مطلب

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا مباش بی دل نالان که آتشین رویان ز دست هم…

ادامه مطلب

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم هر…

ادامه مطلب

چند روزی از در میخانه سروا می زنم

چند روزی از در میخانه سروا می زنم پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب می…

ادامه مطلب

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است نرگس از…

ادامه مطلب

چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟

چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟ جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی دیده بر شست گشا، چند ز کوته نظری…

ادامه مطلب

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند پشت پا بر جسم زد جان تا هوای…

ادامه مطلب

چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟

چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟ به که این آینه از پیش نفس بردارم من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است…

ادامه مطلب

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت هر که…

ادامه مطلب

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم…

ادامه مطلب