غزلیات – صائب تبریزی
تا سرو ترا راه به گلزار فتاده
تا سرو ترا راه به گلزار فتاده گل گشته به تعظیم تو از شاخ پیاده مه حلقه ابروی تو در گوش کشیده سر بر خط…
ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد
ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد این صفیر آتشین جان مرا پروانه کرد تا قیامت جوهر تیغ زبانها می شود عشق چون فرهاد…
تا روی عرقناک ترا دید نگاهم
تا روی عرقناک ترا دید نگاهم زد غوطه به سرچشمه خورشید نگاهم از حوصله دیده من گرد برآورد از بس ز تماشای تو بالید نگاهم…
نازش کسی که بر پدر خویش می کند
نازش کسی که بر پدر خویش می کند سلب نجابت از گهرخویش می کند از مستی غرور نبیند به پیش پا طاوس تا نظر به…
تا دست دست توست میی در ایاغ ریز
تا دست دست توست میی در ایاغ ریز بر هر زمین که رسی رنگ باغ ریز جام جم و سفال، گل یک حدیقه اند مانند…
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش ترکن دماغ جان ز می روح پرورش هر نخل پرشکوفه درین باغ لیلیی است کز خیرگی فکنده به…
تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟
تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟ من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟ صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو…
می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را
می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را می کند از آب عریان، دشنه فولاد را سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند تا…
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای می تراود ناله از هر غنچه ای منقاروار پیش ارباب بصیرت چشم خواب آلوده ای…
می کند دل را سیه چندان که خواب صبحگاه
می کند دل را سیه چندان که خواب صبحگاه می نماید آنقدر روشن شراب صبحگاه نقد انجم را به یک جام صبوحی می دهد خوب…
تا به کی بر دل زغیرت زخم پنهانی خورم
تا به کی بر دل زغیرت زخم پنهانی خورم باتو یاران می خورند و من پشیمانی خورم نیست ممکن تازه رو گردد سفال خشک من…
می فشانم آستین بر افسر گوهرنگار
می فشانم آستین بر افسر گوهرنگار تا سرم را زیر پای خوش خرام آورده ای از عبادت بر قبول خلق اگر داری نظر روی در…
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند وعده لطف و پیام بوسه ای در کار…
می شود پرشور هروادی که مجنونش منم
می شود پرشور هروادی که مجنونش منم وقت ملکی خوش که در صحرا وهامونش منم از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر هرکه می…
خرم کسی که قصر اقامت بنا نکرد
خرم کسی که قصر اقامت بنا نکرد رفت از میان چو گل کمر خویش وا نکرد چندان که تاختیم به دنبال عمر را این آهوی…
می روشن گهران چهره گلفام بود
می روشن گهران چهره گلفام بود نقل صاحب نظران چشم چو بادام بود لب نو خط تو از چشم، سیه مست ترست دانه خال تو…
خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را
خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد…
می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا
می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا سفال تشنه لب فیض دگر می گیرد از مینا نگردد عشق خون آشام غافل…
خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر
خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر می کند بند گران سیلاب را دیوانه تر بیش شد از بستن لب بیقراریهای دل بخیه سازدزخم پرخوناب…
می برون زان چهره شاداب گل می آورد
می برون زان چهره شاداب گل می آورد از زمین پاک بیرون آب گل می آورد چون کتان تاب وصالم نیست، ورنه بی طلب بهر…
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب…
موج سنبل ز پریشانی پرواز من است
موج سنبل ز پریشانی پرواز من است گل برافروخته شعله آواز من است سینه ای کز گل صد برگ ز هم نشناسند مخزن درد نهان…
خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست
خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست نیست از گرد خودی در کاروان ما اثر هر که پیش افتاده…
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟ که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد…
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است ریسمان بازی تقلید مکرر شده است در خرابات مغان آب حیات است سبیل خشکی زهد مرا سد…
منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد
منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد تا گهر دارد صدف تلخی زدریا می کشد در قیامت سر به پیش افکنده می خیزد زخاک هر…
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل زنجیر پاره می کند از آرزوی گل رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل شبنم گره…
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون عرصه بزم…
حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست
حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند در میان خلق بودن پیش دانا…
من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم
من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم چه خیال است تمنای وصال تو کنم؟ نیست چون حوصله یک نگه دور مرا به ازین…
دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما
دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما دامان دشت، دامن یارست پیش ما هر سینه ای که نیست دل زنده ای در او بی…
مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید
مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد به چندین چشم،…
دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد
دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد که مار از امتداد روزگاران اژدها گردد زخورشید سبکسیرست نعل سایه در آتش زهی…
مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ
مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ نهاده اند ز هر خار در کمان تیری مکن نگاه به…
دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود
دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود دست چون شد از طمع کوته ید بیضا بود هیچ روزن بی فروغ آفتاب فیض نیست دیده…
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی که دل ز حق شود آگاه از پریشانی دل چو آینه زان رند پاکباز طلب که نیست در جگرش…
دلم بجا زتماشای دلنوازآمد
دلم بجا زتماشای دلنوازآمد شکار وحشیی از دام جست وباز آمد چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ به صد عتاب شد وباهزارناز آمد…
معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟
معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟ این صندل هر دردسری را چه کند کس؟ آن به که صبا از سر آن زلف نیاید غماز پریشان…
دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما
دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است دیده آهو…
مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان
مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت بر…
دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است
دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است دانه در آسیای چار سنگ افتاده ای است خرده جان مقدس در تن خاکی نهاد…
مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ
مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ قرب نیکان را نمی باشد سرایت در بدان کز شکر…
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید ز دستهای نگارین چه کار بگشاید فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت امان نداد که از…
یک دل روشن نگهبان جهانی می شود
یک دل روشن نگهبان جهانی می شود عصمت یوسف حصار کاروانی می شود قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست از خودی چون رست…
دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد
دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد ز اشک هیزم تر آتش سوزان نیندیشد چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟ که…
یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد چرخ گو ناسازشو چون صحبت ما ساز شد از تماشای رخت اشکم سبک پرواز شد آفت…
دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا
دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟ گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم…
وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت رهن می کردم ردایی را که ننگ…
دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است
دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است دانه را از دهن مور گرفتن ستم است خون خود ما به دو چشم تو نمودیم حلال…
یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟
یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟ این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟ شد پله میزان ز فروغش ید بیضا…