غزلیات – صائب تبریزی
محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد
محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازد دل چون موم را سنگین تر از فولاد می سازد به صد امید دل دادم به دست…
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا خود حسابی شد دل آگاه را…
مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو
مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو آن کیسه ها که دوخته ام بر وفای تو در جبهه ستاره من این فروغ نیست یارب…
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار
برد دستم رابیاض گردن جانان ز کار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار از بیاض گردن او در نظرها شد عزیز بود اگر…
مبادا بر سر من سایه بال هما افتد
مبادا بر سر من سایه بال هما افتد کز این ابر سیه آیینه دل از صفا افتد به سیم قلب مشکن گوهر قدر عزیزان را…
بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد
بر من از روشندلی وضع جهان هموار شد خار در پیراهن آتش گل بی خار شد خودبخود چون غنچه واشد عقده ها از کار من…
ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست
ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست در زیر تیغ حادثه پر دست و پا مزن کاین درد را به…
بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما
بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما چون داغ لاله عشق مکیده است خون ما ای تیغ لب مدزد که از شوق بوسه…
ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم
ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم در دفتر جهان ورق باد برده ایم چون سرو تازه روی درین بوستانسرا در راه گرم و…
بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را
بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را می کنم با درد سودا باده سرجوش را مهر بر لب زن که در خون غوطه…
ما ز سر بیرون هوای سیر گردون کرده ایم
ما ز سر بیرون هوای سیر گردون کرده ایم دست ازین نه خرقه در گهواره بیرون کرده ایم چون خمار خود به آب زندگانی بشکنیم؟…
بخل ممسک از می افزونتر شود
بخل ممسک از می افزونتر شود سخت تر گردد گره چون تر شود گوشه گیری آب روی عزت است قطره در جیب صدف گوهر شود…
ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم
ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم یوسف خود را ز بی چشمی به چاه افکنده ایم همچو مخمل تار و پود…
باغ در بسته ما دیده پوشیده بود
باغ در بسته ما دیده پوشیده بود گل ناچیده ما دامن برچیده بود صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند تا که شایسته اخلاق…
ما چو سرو از راستی دامن به بار افشانده ایم
ما چو سرو از راستی دامن به بار افشانده ایم آستنی چون شاخ گل بر نوبهار افشانده ایم در زمین قابل و ناقابل از دریادلی…
باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب
باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب می شود نور علی نور از فروغ ماهتاب می برد در شستشوی دل ید بیضا به…
ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم
ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم سوداگری است خاک به زر ساختن بدل ما بهر آخرت نه…
بادپیمایی مسلسل همچو آب از بهر چیست؟
بادپیمایی مسلسل همچو آب از بهر چیست؟ می رود عمر سبکرو، این شتاب از بهر چیست؟ روی گرداندن ز ما ای آفتاب از بهر چیست؟…
لعل او را بین به دلها بی حجاب آویخته
لعل او را بین به دلها بی حجاب آویخته گر ندیدی اخگری را در کباب آویخته چون تهیدستی که یابد بر کلید گنج دست دیده…
با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟
با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟ دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟ خاکساری و تحمل زره داودی است شورش بحر به ساحل چه…
لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را
لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم…
با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم
با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم تا پرده دار خرده راز نهان شدم چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من گر…
لب تشنگی حرص ندارد جگر من
لب تشنگی حرص ندارد جگر من خشک از قدح شیر برآید شکر من در مشرب جان سختی من رطل گران است هر سنگ که از…
با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند
با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق آهوان در…
لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست
لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست دانه خود را به آب رو چو گوهر…
با آن که من ندارم کاری به کار مردم
با آن که من ندارم کاری به کار مردم دایم کشم کدورت از رهگذار مردم دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد خود…
گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟
گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم؟ پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم تخم خود چند درین خاک سیه چون…
این منم در دست زلف یار را پیچیده ام
این منم در دست زلف یار را پیچیده ام در سخن آن شکرین گفتار را پیچیده ام تن به خوی آتشین لاله رویان داده ام…
گنجینه جواهر ما پاک گوهری است
گنجینه جواهر ما پاک گوهری است نقدی که در خزانه ما هست بی زری است بر ما چه اعتراض که بی قدر و قیمتم؟ گوهر…
این آهوان که گردن دعوی کشیده اند
این آهوان که گردن دعوی کشیده اند خال بیاض گردن اورا ندیده اند آنها که وصف میوه فردوس میکنند از نخل حسن سیب زنخدان نچیده…
گل داغ است اگر تاج زری هست مرا
گل داغ است اگر تاج زری هست مرا اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا برگ من زخم زبان است درین سبز چمن سنگ اطفال…
ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی
ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی مستعد گوشمال خار می باید شدن همچو صائب صحت جاوید اگر داری طمع خسته آن…
گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟
گل اگر پرده نشین است چه جای گله است؟ خار این بادیه در پرده صد آبله است هر که گردید سبکروح، نماند به زمین بوی…
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار به بهاران بر سان قصه بی برگی من برگ سبزی…
گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی
گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی آه باشد سرو پا برجای باغ زندگی سرخ رو از باده می گردد ایاغ زندگی کار روغن می کند…
ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای
ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانه ای از لب میگون تو هر سینه ای میخانه ای آبروی خود عبث خورشید می ریزد به خاک…
گرفتگی دل از چشم روشن است مرا
گرفتگی دل از چشم روشن است مرا گره به رشته ز پیوند سوزن است مرا جنون دوری من بیش می شود از سنگ درین ستمکده…
ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها
ای دل بیدار را از چشم مستت خوابها دیده را از پرتو روی تو فتح البابها گر چنین روی تو آرد روی دلها را به…
گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم
گرچه چون مجنون زشور عشق صحرایی شدم خاررا دست حمایت از سبک پایی شدم داشت چشم باز عالم راسیه در دیده ام تا نظر بستم…
ای حسن تو برق خانمانها
ای حسن تو برق خانمانها عشق تو دلیل آسمانها عشق تو نگارخانه دل سودای تو سرنوشت جانها در وصف رخ تو بلبلان را خون می…
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح
گر نه از فتنه ایام خبر دارد صبح از چه بر دوش ز خورشید سپر دارد صبح؟ حزم چون هست، چه حاجت به سلاح دگرست؟…
ای بر روی تو از آینه گل صافتر
ای بر روی تو از آینه گل صافتر فتنه روی زمین زلف تو را در زیر سر هر که از بت روی گردان شد نبیند…
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا نطق عیسی ثمر…
اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند
اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند گوشه دامان به دامان توکل بسته اند در گلستانی که غیرت باغبانی می کند…
گر خس و خار ز گرداب برون می آید
گر خس و خار ز گرداب برون می آید خواجه از عالم اسباب برون می آید نشود عقل حریف می گلرنگ به زور ناشناور کی…
آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت
آه سرم در تو ای آتش عنان خواهد گرفت خون بلبل را خوان از گلستان خواهد گرفت شعله حسن جهانسوزت فرو خواهد نشست لاله ات…
گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی
گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی می نهد زنجیر بر گردن صبا را…
آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم
آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم چند سرگشته میان حق و باطل باشیم تا کی از کعبه برآییم و…
گر چه از طول امل پا به سلاسل داریم
گر چه از طول امل پا به سلاسل داریم همچنان چشم امید از کشش دل داریم پای ما بر سر گنج و ز پریشان نظری…
آنجا که شوق دست حمایت بدر کند
آنجا که شوق دست حمایت بدر کند شبنم در آفتاب قیامت سفر کند قارون شود ز لخت دل وپاره جگر بر هر زمین که قافله…