می گلرنگ خونی رازست

می گلرنگ خونی رازست لب ساغر خموش غمازست دهن شیشه مغرب عقل است لب پیمانه مشرق رازست یک الف وار نیست گوشه امن صفحه خاک،…

ادامه مطلب

تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟

تا چند به روزن نرسد نور چراغم؟ رنگین نشود پنبه ز خونابه داغم هر چند که چون ذره ندارم به جگر آب از چشمه خورشید…

ادامه مطلب

می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را

می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟ شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب…

ادامه مطلب

تا به همواری برآید کار درتندی مکوش

تا به همواری برآید کار درتندی مکوش بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش طوطی از همواری آیینه می آید به حرف ای که می خواهی…

ادامه مطلب

می کشد گردن هدف از اشتیاق تیر تو

می کشد گردن هدف از اشتیاق تیر تو زخم را آغوش رغبت می کند شمشیر تو از جراحت روی گردن کی شود نخجیر تو؟ زخم…

ادامه مطلب

تا به دل تخم عشق کشته شده است

تا به دل تخم عشق کشته شده است آه من در جگر برشته شده است پا مزن بر حنای گریه من که به خون جگر…

ادامه مطلب

می شود راز دل از جبهه نمایان ما را

می شود راز دل از جبهه نمایان ما را نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را تیرباران قضا را سپر تسلیمیم نیست چون شیر…

ادامه مطلب

پیوسته خورد دل خون از بی غمی جان ها

پیوسته خورد دل خون از بی غمی جان ها از خنده سوفارست دلگیری پیکان ها زنهار به چشم کم در سوختگان منگر کز آبله پایان…

ادامه مطلب

می سوزد آرزو دل پراضطراب را

می سوزد آرزو دل پراضطراب را بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را از تنگی دل است که کم گریه می کنم مینای غنچه…

ادامه مطلب

خرابم کرده چشم نیم مستی

خرابم کرده چشم نیم مستی که دارد همچو مژگان پیشدستی شرابی خاص در پیمانه دارد ز چشم مست او هر می پرستی پریزادی است مژگانت…

ادامه مطلب

می در آن لعل گهربار تماشا دارد

می در آن لعل گهربار تماشا دارد آب در گوهر شهوار تماشا دارد گر چه در آینه جوهر ننماید خود را خط بر آن صفحه…

ادامه مطلب

خانه بر دوشی که سیر کوچه زنجیر کرد

خانه بر دوشی که سیر کوچه زنجیر کرد کی به زنجیرش توان پا بسته تعمیر کرد؟ نشأه می مرگ آب زندگانی دیده است دختر رزچون…

ادامه مطلب

می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت

می توان از گلشن فردوس دست افشان گذشت از تماشای بناگوش بتان نتوان گذشت یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست…

ادامه مطلب

خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد

خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد هیچ جا بیجا نباشد هر که نیک اختر فتاد زود می شد محو تبخال از لب…

ادامه مطلب

مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند

مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند بر سر دست دعاست روی به هر جا کند ابر…

ادامه مطلب

خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم

خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم در گذار سیل، داد خواب سنگین می دهم گردم آبی درین بستان چو گلبن می خورم از برومندی…

ادامه مطلب

مهر لب هزره گو پرده آهستگی است

مهر لب هزره گو پرده آهستگی است پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش برق فنا خنده زد خرمن پندار سوخت هرچه درین خاکدان بود…

ادامه مطلب

خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار

خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار صبح محشر سر زد ازچاک گریبان بهار چون پرو بال پری، ابرپریشان سایه کرد بر سریر عالم آرای…

ادامه مطلب

منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع

منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع درون خانه شکارش آماده است کسی که گشت به…

ادامه مطلب

حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت

حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات…

ادامه مطلب

من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش

من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش گذارد درفلاخن کوه قاف عقل راشورش کمان نرم تیر سخت رادر چاشنی دارد مشو زنهار ایمن…

ادامه مطلب

حلقه گوش تو گوشواره صبح است

حلقه گوش تو گوشواره صبح است خال بناگوش تو ستاره صبح است جلوه تو شوختر ز برق تجلی چشم تو خندانتر از ستاره صبح است…

ادامه مطلب

من که در سر هوس طره دستارم نیست

من که در سر هوس طره دستارم نیست هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست غم و غمخوار به اندازه هم می باشند شادم از…

ادامه مطلب

حضور فرش بود در جهان درویشی

حضور فرش بود در جهان درویشی سر نیاز من و آستان درویشی خط مسلمی از انقلاب دوران یافت رسید هر که به دارالامان درویشی ز…

ادامه مطلب

ملال در دل بی مدعا نمی گردد

ملال در دل بی مدعا نمی گردد ز گرد، آب گهر بی صفا نمی گردد هیشه اول وقت است حق پرستان را نماز وقت شناسان…

ادامه مطلب

دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد

دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان…

ادامه مطلب

مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد

مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد که از لرزیدن من آسمانها چون زمین لرزد زچشم بد خطر افزون بود رنگین لباسان را زصحرا…

ادامه مطلب

دمی کز روی آگاهی بود تیغ دودم باشد

دمی کز روی آگاهی بود تیغ دودم باشد به دنیا هر که پشت پا زند صاحب قدم باشد بود ملک جهان زیر نگین اقبالمندی را…

ادامه مطلب

مکن با تلخکامان رو ترش تا شکری داری

مکن با تلخکامان رو ترش تا شکری داری که همچون مور خط در چاشنی غارتگری داری چو دور شادمانی راست نعل سیر در آتش غنیمت…

ادامه مطلب

دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من

دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من می رود رو به قفا سیل ز ویرانه من ندهد تن به کشاکش دل دیوانه من چون کمان…

ادامه مطلب

معنی ز لفظ جوهر خود را عیان کند

معنی ز لفظ جوهر خود را عیان کند زان چهره لطیف مکن مو به یک طرف تاسر برآورد ز گریبان پیرهن هردم کند نسیم تکاپو…

ادامه مطلب

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم چون گل ، گرفته در بغل خار نیستم در زهر روی پوش خطر بیشتر بود امن از خط نرسته دلدار…

ادامه مطلب

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل به برگ…

ادامه مطلب

دل نظرگاه خدا از ترک عصیان می شود

دل نظرگاه خدا از ترک عصیان می شود چون هوا مغلوب شد تخت سلیمان می شود سرو را از طوق در زنجیر قمری می کشد…

ادامه مطلب

مسخر کرد خط عنبرین رخسار جانان را

مسخر کرد خط عنبرین رخسار جانان را پری آورد در زیر نگین ملک سلیمان را لب جان بخش او را نیست پروای خط مشکین سیاهی…

ادامه مطلب

دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟

دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟ این نه ابری است که از باد پریشان گردد روی یوسف کند آن روز جهان را…

ادامه مطلب

یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم

یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن امتیازی در میان…

ادامه مطلب

دل عاشق کی از هر نسخه وصف الحال بگشاید؟

دل عاشق کی از هر نسخه وصف الحال بگشاید؟ مگر گاهی زدیوان قیامت فال بگشاید چنان کز پرتو خورشید انجم محو می گردد هزاران عقده…

ادامه مطلب

وقت است سربرآورد از خاک، لاله ها

وقت است سربرآورد از خاک، لاله ها آید ز زور باده به گردش پیاله ها گردید تازه، داغ فرورفتگان خاک در چشم و دل مرا…

ادامه مطلب

دل شکسته عاشق به آه می لرزد

دل شکسته عاشق به آه می لرزد همیشه بر علم خود سپاه می لرزد سبک مگیر مصاف دل شکسته ما که کوه قاف ازین برگ…

ادامه مطلب

یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود

یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود نور چون چشم ز پیشانی…

ادامه مطلب

دل زنده می کند نفس جانفزای صبح

دل زنده می کند نفس جانفزای صبح جان می شود دو مغز ز آب و هوای صبح چون آفتاب قبله ذرات می شود هر کس…

ادامه مطلب

یک بار رو به اهل وفا می توان نمود

یک بار رو به اهل وفا می توان نمود تعمیر کعبه دل ما می توان نمود واسوختن علاج تب عشق می کند این درد را…

ادامه مطلب

دل رمیده ما شکوه از وطن دارد

دل رمیده ما شکوه از وطن دارد عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد یکی است آمدن و رفتن سبکروحان شکوفه جامه احرام از کفن…

ادامه مطلب

ورق تا نگردانده باد خزانی

ورق تا نگردانده باد خزانی غنیمت شمر نوبهار جوانی دو روزی است همراهی جسم با جان رفیقی طلب کن که بر جا نمانی بساط فلک…

ادامه مطلب

دل را چه خیال است به می شاد توان کرد

دل را چه خیال است به می شاد توان کرد این غمکده ای نیست که آباد توان کرد گر دامن وحشت ادب عشق نگیرد خون…

ادامه مطلب

یک صافدل در انجمن روزگار کو؟

یک صافدل در انجمن روزگار کو؟ عالم گرفت تیرگی آیینه دار کو؟ هر جا که هست صاف ضمیری شکسته است آیینه درست درین زنگبار کو؟…

ادامه مطلب

دل خام مرا رخسار آتشناک می سازد

دل خام مرا رخسار آتشناک می سازد که عود خام را آتش زهستی پاک می سازد به طوف خاک ناحق کشتگان دامن کشان رفتن زحرف…

ادامه مطلب

دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟

دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟ چون کسی از دو جهان دست به یکبار کشد؟ سر برآرد چه عجب گر ز گریبان مسیح سوزنی…

ادامه مطلب

دل بی غم نصیب از نقطه سودا نمی دارد

دل بی غم نصیب از نقطه سودا نمی دارد که هرگز آب شیرین عنبر سارا نمی دارد بدار ای ناصح بیکار دست از جستجوی ما…

ادامه مطلب