غزلیات – صائب تبریزی
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار می ترسم
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار می ترسم همه از مار و من از مهره این مار می ترسم بلای مرغ زیرک دام زیر…
ز جولان نظر مجروح می شد روی نیکویش
ز جولان نظر مجروح می شد روی نیکویش چسان دل دارد خط را کاین چنین استاد بررویش ؟ رمیدن جمع با خواب گران هرگز نمی…
ز تأثیر دل بیدار، چشم تر شود بینا
ز تأثیر دل بیدار، چشم تر شود بینا که ماه از نور خورشید بلند اختر شود بینا نبرد از چشم سوزن قرب عیسی عیب کوری…
ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کرد
ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کرد نهفته در جگر سنگ چون شرارم کرد برس به داد من ای ساقی گران تمکین که…
ز باده چهره ساقی جهان دیگر شد
ز باده چهره ساقی جهان دیگر شد زقطره های عرق گلستان دیگر شد نظر ز روی عرقناک او دهم چون آب که قطره قطره مرا…
ز اشک دیده بیدرد زنگ از دل کجا خیزد؟
ز اشک دیده بیدرد زنگ از دل کجا خیزد؟ اثر در دل ندارد گریه ای کز توتیا خیزد ازان بر آسمان ساید سرش از سرفرازیها…
ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست
ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست در خمار و مستی از ما…
روی سخن ز آینه رویان ندیده ام
روی سخن ز آینه رویان ندیده ام گاهی ز پشت آینه حرفی شنیده ام در قبضه من است رگ خواب هر چه هست هر کوچه…
روشنگر وجود به راه اوفتادن است
روشنگر وجود به راه اوفتادن است در جویبار، سبزی آب از ستادن است رو تافتن ز پیکر خاکی پس از وصول بعد از نماز پشت…
روزی که سوخت برق تجلی نقاب گل
روزی که سوخت برق تجلی نقاب گل بلبل چگونه اب نشد از حجاب گل حاجت به سر گشودن مینای غنچه نیست ما را بس است…
روزگارم تیره شد خورشید سیمایی کجاست؟
روزگارم تیره شد خورشید سیمایی کجاست؟ رفت از دستم عنان مژگان گیرایی کجاست؟ نعل من چون آب از هر موجه ای در آتش است در…
رواق چرخ شد از شمع کلک من روشن
رواق چرخ شد از شمع کلک من روشن که دیده است ز یک شمع نه لگن روشن؟ اگر چراغ سهیل از نسیم کشته شود توان…
رنگ می بازد زنام بوسه یاقوت لبش
رنگ می بازد زنام بوسه یاقوت لبش ازاشارت آب می گردد هلال غبغبش ازگریبان حیات جاودان سر برزند چون قبا هرکس که درآغوش گیرد یک…
رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست
رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی کز زمین سفله…
رساند ابر به جایی گهرفشانی را
رساند ابر به جایی گهرفشانی را که برد کوه غم از سینه ها گرانی را درین دو هفته که در آتش است نعل بهار مده…
رخسار همچو ماه تو از عنبرین هلال
رخسار همچو ماه تو از عنبرین هلال درگوش آفتاب کشد حلقه زوال فارغ زرشک آینه وآب کرده است عشاق را نظاره آن حسن بی مثال…
رحمت گرفته روی ز گرد گناه ما
رحمت گرفته روی ز گرد گناه ما آیینه تیره روز ز روی سیاه ما هر قطره ای که در صدف ابر رحمت است چون مهره…
راز من نقل مجالس ز صفای گهرست
راز من نقل مجالس ز صفای گهرست همچو آیینه مرا هر چه بود در نظرست زین چه حاصل که رخ یار مرا در نظرست؟ چشم…
دیوانه خموش به عاقل برابرست
دیوانه خموش به عاقل برابرست دریای آرمیده به ساحل برابرست گردی که خیزد از قدم رهروان عشق با سرمه سیاهی منزل برابرست دارد به چهره…
آمد خزان و تر نشد از می گلوی ما
آمد خزان و تر نشد از می گلوی ما رنگی درین بهار نیامد به روی ما چون موجه سراب اسیر کشاکشیم هر چند متصل به…
دیده خونبار می خواهد نسیم پیرهن
دیده خونبار می خواهد نسیم پیرهن تشنه دیدار می خواهد نسیم پیرهن پرده ناموس زندان است حسن شوخ را کوچه و بازار می خواهد نسیم…
اگرچه لاله من ریشه در خاک چمن دارد
اگرچه لاله من ریشه در خاک چمن دارد زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد به شمعی می برم غیرت درین هنگامه کثرت که…
دولت روزگار درگذرست
دولت روزگار درگذرست پرتو آفتاب دربدرست شمع بالین این گرانخوابان بی بقا چون ستاره سحرست گر چه دل می برد جدا هر یک می و…
اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را
اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا می کند ما را ندارد صرفه ای آیینه ما را جلا…
زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست
زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست عطسه بی اختیار صبحدم از بوی اوست می شمارد آسمان را سبزه خوابیده ای دیده هر کس…
اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی
اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی ز وصل گنج بود کامیاب درویشی ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند اگر چه تلخ بود…
زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد
زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد از آن آتش که زد در کوه…
اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها
اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها بهار عمر، ملاقات دوستداران است چه حظ کند خضر از عمر جاودان…
شکسته حالی من پیش یار باید دید
شکسته حالی من پیش یار باید دید خزان رنگ مرا در بهار باید دید اگر چه چون دل شب فیض من نمایان نیست مرا به…
اگر بی پرده در گلزار افغان ساز می کردم
اگر بی پرده در گلزار افغان ساز می کردم زر گل را سپند شعله آواز می کردم نکردم روترش از سرزنش در عاشقی هرگز زبان…
شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد
شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد اندیشه رهایی نقش برآب باشد در قلزمی که گرداب بیش…
اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد
اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگیرد جگر تشنه خورشید به کوثر گیرد دل مادر شکن زلف کند نشو و نما طفل ما پرورش…
شراب زندگی درخاکساریهاست بی غش تر
شراب زندگی درخاکساریهاست بی غش تر بود نخل برومند از زمین نرم سرکش تر به خون آرزویی می تپدهر ذره ازخاکم ندارد گرد بادی دشت…
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به…
شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را
شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را بوی این ریحان گران تر کرد خواب ناز را انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر…
آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد
آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد گرچه از زنجیر هر دیوانه ای عاقل شود…
شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر
شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر می زند باد مخالف بحر را بر یکدگر توبه من بازگشت عالمی راشد سبب لشکری را…
اسیر بند قضا رو گشاده می باید
اسیر بند قضا رو گشاده می باید به تیغ گردن تسلیم داده می باید ز پاس عزت روشندلان مشو غافل که سرو بر لب آب…
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود جان چه می دانست از دنیا چها…
آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند شور اشک من نمک در دیده انجم کند از بهشت جاودان آورد آدم را برون…
شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست
شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست دل را ز کام هر دو جهان سرد…
ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم
ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم عجب هلال تمامی ز آفتاب گرفتم به خواب دامن آن زلف بی حجاب گرفتم عنان دولت بیدار را…
سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار
سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار گریه ای از سر مستی به تهیدستی خویش چون رگ تاک نکردیم…
از وصال یار داغ حسرت من تازه شد
از وصال یار داغ حسرت من تازه شد همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد تا تو رفتی برگ عیش باغ بی شیرازه شد…
سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم
سیر چشم فقرم از تحصیل دنیا فارغم ابر سیرابم ز روی تلخ دریا فارغم پیش پا دیدن نمی آید زمن چون گردباد از خس و…
از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای
از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای برق پیش خوی تندت پای در گل مانده ای پیش ابرویت مه نو یوسف زندانیی پیش رویت…
سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم
سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم تا به کی چون خار و خس بازیچه صرصر شوم از بلندی کم نگردد فیض من چون…
از نسبت عذار تو گل نازمی کند
از نسبت عذار تو گل نازمی کند سنبل به بال زلف تو پرواز می کند از بس که مرغ من زقضا طبل خورده است گل…
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به…
از ملامت دل روشن گهران شاد شود
از ملامت دل روشن گهران شاد شود دیو در شیشه این جمع پریزاد شود دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند چه ازین به که دلی…