آن چشم مست و غمزه هشیار را ببین

آن چشم مست و غمزه هشیار را ببین در عین خواب، دولت بیدار را ببین صبح امید در دل شب گر ندیده ای در زیر…

ادامه مطلب

کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟

کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟ بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا شکر قطع راه را پامال کردن مشکل است…

ادامه مطلب

حصاری آدمی را به زهمواری نمی باشد

حصاری آدمی را به زهمواری نمی باشد دعای جوشنی چون ترک خونخواری نمی باشد مرا از خانه زنبور آتش دیده، روشن شد که حسن عاقبت…

ادامه مطلب

کی به عاشق بوسه آن لعل لب میگون دهد؟

کی به عاشق بوسه آن لعل لب میگون دهد؟ نیست ممکن گوهر شاداب نم بیرون دهد شکوه از دل کی تراود تا نگردد دل دو…

ادامه مطلب

حسن را از چشم بد شرم و حیا دارد نگاه

حسن را از چشم بد شرم و حیا دارد نگاه شمع را فانوس از باد صبا دارد نگاه از توکل می توان آمد سلامت بر…

ادامه مطلب

کوکب سعدی بود از هر شرر پروانه را

کوکب سعدی بود از هر شرر پروانه را اختری پیوسته باشد در گذر پروانه را ذوالفقار شمع باشد بال و پر پروانه را برنمی دارد…

ادامه مطلب

حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب

حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب می دواند ریشه در دل از رگ تلخی شراب می نماید حسن شوخ از پرده شرم و…

ادامه مطلب

که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟

که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟ که آن موی کمر چون موی آتش دیده پیچیده مهیای دعا شو چون روان شد اشک…

ادامه مطلب

حرفی که ازان لعل گهربار برآید

حرفی که ازان لعل گهربار برآید رازی است که از مخزن اسرار برآید تا حشر محال است که از سینه کند یاد هر دل که…

ادامه مطلب

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟ که شور در دل و جان مشوشم انداخت چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم فلک چرا…

ادامه مطلب

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی به تنگم از وجود خود، شرابی آرزو دارم…

ادامه مطلب

کم نگردد میهمان از خانه چون آیینه ام

کم نگردد میهمان از خانه چون آیینه ام نیست قفلی بردر کاشانه چون آیینه ام هر غبار آلوده ای کز خاک بر دارد مرا شسته…

ادامه مطلب

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را روغن ز خود بود گهر شبچراغ را نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم می چون کند…

ادامه مطلب

کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد

کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد حال دور افتادگان ساحلم آمد به یاد برق را دست و گریبان گیاهی یافتم گرمخونیهای تیغ قاتلم آمد…

ادامه مطلب

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟ داغ از میان سوختگان دست من گرفت از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟ دستی که فال عیش…

ادامه مطلب

کسی برون سرازین بحربیکرانه کند

کسی برون سرازین بحربیکرانه کند که سربه اره پشت نهنگ شانه زمانه روی گل سرخ را بر آتش داشت سزای آن که شکرخند بیغمانه کند…

ادامه مطلب

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز برگ طرب خویش ز رنگین سخنی ساز هنگامه صحبت شود از سوختگان گرم از داغ به گرد دل…

ادامه مطلب

کراست تاب شکر خنده های پنهانش ؟

کراست تاب شکر خنده های پنهانش ؟ که شور حشر بود گرده نمکدانش ز خون صید حرم کعبه داغ لاله شده است هنوز تشنه خون…

ادامه مطلب

چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند

چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند شرمنده خونگرمی اشکم که همه عمر نگذاشت مراگردبه مژگان بنشیند دل صاف…

ادامه مطلب

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟ که خارخار، گل پیرهن بود ما را به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه…

ادامه مطلب

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید نه پرده فلک از هم دریدباید کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است از زیر پای…

ادامه مطلب

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را دامن بحر به فرمان نبود مرجان را سرکشی لازم حسن است در ایام وصال کعبه در موسم حج…

ادامه مطلب

چون توان قانع به پیغام از لب دلبر شدن؟

چون توان قانع به پیغام از لب دلبر شدن؟ با دهان خشک نتوان از لب کوثر شدن حاصل نزدیکی سیمین بران دل خوردن است رشته…

ادامه مطلب

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردار گران بر دوش نیست زاهدان قالب تهی از جلوه او…

ادامه مطلب

چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن

چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن راهی که مشکل است ز همت سمند کن این راه دور بیش ز یک نعره وار نیست…

ادامه مطلب

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است بزرگیی که بود عارضی کم از ورم است رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد سیاه زود…

ادامه مطلب

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم که من به دست قضا این طریق می پویم نظر به عذر گناه است جرم…

ادامه مطلب

همچون کمان سخت ز طبع غیور خویش

همچون کمان سخت ز طبع غیور خویش آسوده از کشاکش خلقم ز زور خویش از آفتاب اگر به سرم تاج زر نهند سر درنیاورم به…

ادامه مطلب

چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست

چهره صاف تو آیینه اندیشه نماست جان ز سیمای تو چون آب ز گوهر پیداست دیده ای نیست که حیران تماشای تو نیست قامت همچو…

ادامه مطلب

هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را

هست یک نسبت به نیک و بد دل بی کینه را نیست صدر و آستانی خانه آیینه را راز عشق از دل تراوش می کند…

ادامه مطلب

چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش

چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش که بویش فتنه خوابیده را بیدار می سازد به اندک روی گرمی از خجالت آب می گردم مرا…

ادامه مطلب

هزار حیف که دوران خط یار گذشت

هزار حیف که دوران خط یار گذشت شکست رنگ گل و حسن نوبهار گذشت چنان سیاهی خط تنگ کرد دایره را که حسن، همچو نسیم…

ادامه مطلب

چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟

چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟ چون فلک در دل خود آبله ها دارد عشق نیست چون غنچه پیکان دل ماناخن گیر ورنه…

ادامه مطلب

هرکه تسلیم به فرمان قضا می گردد

هرکه تسلیم به فرمان قضا می گردد بر سرش ابر بلا بال هما می گردد چه ضرورست کشیدن ز مسیحا منت؟ کامرانی چو کند درد،…

ادامه مطلب

چه شبی بود که آن نرگس خواب آلوده

چه شبی بود که آن نرگس خواب آلوده دست در گردنم انداخت شراب آلوده نکند طالع نامرد اگر کوتاهی می کشم پرده ازان روی حجاب…

ادامه مطلب

هردل که داغدار شود از نظاره اش

هردل که داغدار شود از نظاره اش پهلو به آفتاب زند هر ستاره اش باشد ستاره درشب تاریک رهنما شد زیر زلف رهزن من گوشواره…

ادامه مطلب

چه حاجت است به گلگونه، روی گلگون را؟

چه حاجت است به گلگونه، روی گلگون را؟ نشسته است به خون هیچ ساده دل خون را به می چه سرخ کنی چشم های میگون…

ادامه مطلب

هر گروهی به دلیل دگر آویخته اند

هر گروهی به دلیل دگر آویخته اند بوشناسان به نسیم سحر آویخته اند بهر فردوس گروهی که ز دنیا گذرند از هوایی به هوای دگر…

ادامه مطلب

چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد

چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد از نظر ناشده چون نور نظر برگردد قدرت عجز اگر این است که من یافته ام تیغ…

ادامه مطلب

هر که رنگ شکسته ای دارد

هر که رنگ شکسته ای دارد دل در خون نشسته ای دارد حرف عشق از کسی درست آید که زبان شکسته ای دارد در سرایی…

ادامه مطلب

چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد

چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد زدامنگیری او آستینها جوی خون گردد زهم پاشید دلها تا بریدی زلف مشکین را پریشان…

ادامه مطلب

هر که دارد نظری واله زیبایی توست

هر که دارد نظری واله زیبایی توست حلقه دام تو از چشم تماشایی توست نیست هر چند در این سرو قدان کوتاهی علم این صف…

ادامه مطلب

چند در دایره مردم عاقل باشم؟

چند در دایره مردم عاقل باشم؟ تخته مشق صد اندیشه باطل باشم فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا بعد ازین گوش برآواز در…

ادامه مطلب

هر که چون آب روان آیینه خود ساده کرد

هر که چون آب روان آیینه خود ساده کرد سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کرد کی به گرد من رسد مجنون، که…

ادامه مطلب

چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟

چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟ پیش دجال کشم مایده عیسی را در دیاری که ز ارباب تمیزست ز کام غنچه آن به که…

ادامه مطلب

هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند

هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن هر سبک مغزی که…

ادامه مطلب

چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم

چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم کنار شوق من چون موج آسایش نمی…

ادامه مطلب

هر کس سخن به دشمن انصاف می دهد

هر کس سخن به دشمن انصاف می دهد در دست زنگی آینه صاف می دهد همت نه بی دریغ زر وسیم دادن است اهل کرم…

ادامه مطلب

چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم

چگونه توبه ز می موسوم بهار کنم من آن نیم که پشیمانی اختیار کنم خوش آن که روز شب خود ز روی یار کنم شبی…

ادامه مطلب

هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت

هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت مجنون پی سیاهی چشم غزال رفت چشم و دهان یار تلافی کند مگر عمر عزیز را که…

ادامه مطلب