همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است

همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است شور این سلسله تا روز جزا پیوسته است شرط همراهی ما بی خبران ترک خودی است هر…

ادامه مطلب

چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب

چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب زیر ابر تنک آن برق عنان را دریاب پیش ازان دم که ز مقراض شود پا به رکاب…

ادامه مطلب

هشیار را به مجلس مستان که می برد

هشیار را به مجلس مستان که می برد از بهر عیب خویش نگهبان که می برد چندین نگاه حسرت وخمیازه دریغ از زخم وداغ من…

ادامه مطلب

چهره ات بال سمندر می کند آیینه را

چهره ات بال سمندر می کند آیینه را خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را این شکوه حسن با خورشید عالمتاب نیست شوکت حسنت…

ادامه مطلب

هزار بار درآیم اگر به خانه دوست

هزار بار درآیم اگر به خانه دوست به کوچه غلط اندازدم بهانه دوست چنین که شوق مرا بیقرار ساخته است عجب که دل بنشیند مرا…

ادامه مطلب

چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام

چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام به تر دماغی من نیست…

ادامه مطلب

هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع

هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع زود عاجز شود از دیدن یوسف، چشمی که به دیدار…

ادامه مطلب

چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم

چه شکایت ز تو ای خانه برانداز کنم هر چند انجام ندارد ز چه آغاز کنم؟ در نهانخانه غیب است کلید دل من این نه…

ادامه مطلب

هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم

هرکه ادراک زلف و روی جانان را به هم دید با صبح وطن شام غریبان را به هم روزگاری بود با هم کفر و ایمان…

ادامه مطلب

چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد

چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد از این آتش به جای دود ریحان سر برون آرد ندارد حاصلی سوز محبت را…

ادامه مطلب

هر ناله کی به خلوت جانانه می رسد

هر ناله کی به خلوت جانانه می رسد آنجا کمند نعره مستانه می رسد دل را گناه نیست در افشای راز عشق بوی کباب زود…

ادامه مطلب

چه باک دانه خال از گزند می دارد؟

چه باک دانه خال از گزند می دارد؟ ز چشم زخم چه پروا سپند می دارد؟ اگر ز ناله من آن طبیب خوشدل نیست چرا…

ادامه مطلب

هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست

هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست گل که با بلبل نسازد دست گلچینش سزاست هر سری کز شور سودا نیست فانوس خیال…

ادامه مطلب

چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ

چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ بیداری شب است به صاحبدلان لذیذ پیکان آبدار تو چون میوه بهشت گردیده است زخم مرا در…

ادامه مطلب

هر که در راه طلب صادق بود واصل شود

هر که در راه طلب صادق بود واصل شود راههای راست آخر محو در منزل شود زردرویی در شراب بی خمار عشق نیست روز محشر…

ادامه مطلب

چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟

چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟ گذرد قافله عمر و تو غافل باشی در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را تو…

ادامه مطلب

هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست

هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست از بهار زندگانی بهره او گفتگوست گر نخواهد میهمان دل شد آن یار عزیز آه…

ادامه مطلب

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟ یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را کار من با سرو بالایی است کز…

ادامه مطلب

هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد

هر که آیینه به روشنگر ساغر ببرد رخی افروخته چون مهر به محشر ببرد سر درین وادی خونخوار گل پیشرس است غمزه او نه حریفی…

ادامه مطلب

چنان که حسن ترا هیچ کس نمی داند

چنان که حسن ترا هیچ کس نمی داند ز عشق حال مرا هیچ کس نمی داند ترا ز اهل وفا هیچ کس نمی داند مرا…

ادامه مطلب

هر کس ز قید تن دل روشن برآورد

هر کس ز قید تن دل روشن برآورد اخگر برون ز توده خاکستر آورد دست از طلب مکش که سمندر ز جذب عشق از بال…

ادامه مطلب

چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش

چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش بپرس حال…

ادامه مطلب

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می…

ادامه مطلب

چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است

چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است از دل صد پاره هر مژگان من شاخ گلی است دردمندان ترا هر لخت دل، مه پاره…

ادامه مطلب

هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است

هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است جز جهان عشق نبود گر جهان بی غمی است دیدن خلق است بیماری و وادیدست…

ادامه مطلب

چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا

چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال در…

ادامه مطلب

هر چند که مهر شرم بر درج دهن داری

هر چند که مهر شرم بر درج دهن داری چون غنچه به زیر لب صد رنگ سخن داری در هر گره ابرو صد عقده گشا…

ادامه مطلب

چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را

چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را غمزه او می کند بیداد در ایام خط…

ادامه مطلب

نیم غمگین چو سرو از بی بریها شادیی دارم

نیم غمگین چو سرو از بی بریها شادیی دارم ندارم هیچ اگر در کف خط آزادیی دارم به من کی می رسد با پای چو…

ادامه مطلب

چشم بگشا، سبک از خواب گران کن خود را

چشم بگشا، سبک از خواب گران کن خود را بر هوا پای بنه، تخت روان کن خود را می کند کار لب نان، لب افسوس…

ادامه مطلب

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا تلخرویان را می روشن گوارا می کند ابر بی می،…

ادامه مطلب

چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد

چرخ زنگاری مرا غمناک نتوانست کرد این دخان چشم مرا نمناک نتوانست کرد از گهر گرد یتیمی شست آب چشم من گرد کلفت از دل…

ادامه مطلب

نیست مقدور علاج غم دنیا کردن

نیست مقدور علاج غم دنیا کردن گره از جبهه به ناخن نتوان وا کردن از ولی نعمت عقبی نتوان رو گرداند از بصیرت نبود پشت…

ادامه مطلب

چراغ خلوت جان روشنایی سخن است

چراغ خلوت جان روشنایی سخن است بهار زنده دلان آشنایی سخن است اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد یقین شناس که از نارسایی…

ادامه مطلب

نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج

نیست روی عرق آلود به گوهر محتاج نبود حسن خداداد به زیور محتاج پرده پوشی چه ضرورست نکونامان را؟ نیست پیراهن یوسف به رفوگر احتیاج…

ادامه مطلب

جوهر شمشیر غیرت پیچ وتاب از من گرفت

جوهر شمشیر غیرت پیچ وتاب از من گرفت موج این دریای ساکن اضطراب از من گرفت نقطه سودای من شد مرکز پرگار چرخ این کهن…

ادامه مطلب

نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی

نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی خضر، حیرانم چه لذت می برد از زندگی بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست خضر هیهات است گردد…

ادامه مطلب

جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟

جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟ عنانداری ز من در دامن صحرا چه می خواهی؟ کف خاکستر من سرمه چشم غزالان…

ادامه مطلب

نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا

نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از…

ادامه مطلب

جمعی که در لباس می ناب می کشند

جمعی که در لباس می ناب می کشند دام کتان به چهره مهتاب می کشند آنان که در مقام رضا آرمیده اند خمیازه را به…

ادامه مطلب

نیست از راز نهان من خبر جاسوس را

نیست از راز نهان من خبر جاسوس را نبض من بند زبان گردید جالینوس را بی ندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند…

ادامه مطلب

جگری سوخته چون لاله ایمن دارم

جگری سوخته چون لاله ایمن دارم چون نسوزم، که سر داغ به دامن دارم غوطه در زنگ زد از سیر چمن آینه ام چشم امید…

ادامه مطلب

نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است

نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است برگ سبزی زان بهار بی خزان ما را بس است موشکافان را کتاب و دفتری در…

ادامه مطلب

جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد

جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟ فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را…

ادامه مطلب

نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید

نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید هرکه پیوست به این سلسله مجنون گردید حسن از تربیت عشق زبان آور شد سرو در…

ادامه مطلب

جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست

جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست دور دور می پرستان است تا مینا پرست بر مراد ماست گردون تا قدح در گردش…

ادامه مطلب

نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده

نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده که از خجالت روی تو خون عرق کرده بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند که شرم…

ادامه مطلب

جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود

جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود ترک خواهش را حیات جاودانی لازم است آبرو…

ادامه مطلب

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟ سبکباری پر و بال است جویای…

ادامه مطلب

جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟

جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟ دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟ زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی…

ادامه مطلب