غزلیات – صائب تبریزی
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست
هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ
چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت
هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…
چشمی که فتاد بر لقای تو
چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست
هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…
چشم من از گریه مستانه من روشن است
چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…
چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد
چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد دل صیاد به آهو به تپیدن نرسد اختر عاشق و امید ترقی، هیهات دانه سوخته هرگز به دمیدن…
هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد
هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی…
چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین
چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را چشم بگشا…
هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟
هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟ یا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست کاروان حسن پنداری مسافر می شود کز خط مشکین،…
چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا
چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست تازه می سازد رگ…
نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است
نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است از لب خندان به جز خون در دهان پسته نیست یک دل آسوده نتوان یافت در…
چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما
چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما ماه در هاله گرداب شد از گریه ما اشک ما داغ کلف شست ز رخساره ما…
نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را
نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را روشنی از آه باشد دودمان عشق را فیض ماه نو ز شمشیر شهادت می برند خون حنای عید…
چرا با دل من صفایی ندارد
چرا با دل من صفایی ندارد اگر درد امشب بلایی ندارد ره کعبه ودیر را قطع کردم بجز راهزن رهنمایی ندارد که را می توان…
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم…
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت سقف این میکده را جوش من از جا برداشت دست اگر در کمر کوه کند می گسلد…
نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان
نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان می کندآیینه رسوا زنگیان رابیشتر عمرپیران از جوانان زودتر طی می شود قرب منزل گرم سازد رهروان رابیشتر پشت هر…
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟ زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد شدم غافل زشکر سوده الماس، می ترسم که کافر نعمتی…
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی از تواضع افسر خورشید زرین گشته است کم نمی گردد فروغ گوهر…
جمعی که پیش خلق گذارند به خاک
جمعی که پیش خلق گذارند به خاک پیش از اجل روند ز خست فرو به خاک نیرنگ عاقبت چه کند با سیه دلان جایی که…
نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق
نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق پهلویم سوراخ شد از حرف پهلو دار و من…
جگر تشنه محال است که سیراب شود
جگر تشنه محال است که سیراب شود گر عقیق لب او در دهنم آب شود چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟ هرکه در سایه…
نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟
نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟ یا قیامت بر سر خاک شهیدان آمده این لطافت نیست در باد بهاران، یوسف است در لباس بوی پیراهن…
جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم
جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم ساغری چون دولت بیدار در کارش کنم قلب من شایسته سودای ماه مصر نیست خرده جان را…
نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا
نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا سر تسلیم هر کس می نهد سر می برد اینجا درین میدان جدل…
جانهای آرمیده ز مردم رمانترست
جانهای آرمیده ز مردم رمانترست آبی که ایستاده تر اینجا روانترست دست از ستم مدار که در روز بازخواست از شمع کشته، شکوه ما بی…
نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم
نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم سرآزاده ای چون سرو ازین گلزار می خواهم به سیم قلب یوسف را…
جان رمیده را به جهان بازگشت نیست
جان رمیده را به جهان بازگشت نیست دست بریده را به دهان بازگشت نیست شبنم دو بار بازی بستان نمی خورد دل را به رنگ…
نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید
نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی آید به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن…
جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی
جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی آستانش سجده گاه سرفرازان می شود هر که چون…
ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را
ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور…
تیغ زبان لاف نباشد کمال را
تیغ زبان لاف نباشد کمال را ماه تمام زشت نماید هلال را دود از نهاد آتش دوزخ برآورد بیرون اگر دهم عرق انفعال را گل…
نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی
نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد که…
توانگری که نباشد به خبر اقبالش
توانگری که نباشد به خبر اقبالش نصیب مردم بیگانه می شود مالش گذشت خواجه و چون عنکبوت مرده هنوز مگس شکار کند رشته های آمالش…
نگه ز دیده من اشکبار برخیزد
نگه ز دیده من اشکبار برخیزد نفس ز سینه من زخمدار برخیزد هزار میکده خون حلال می باید که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد…
تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب چشم و…
نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد
نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم گوارا بس که درد…
تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است
تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است صدف پر از گهر و ابر قطره بار…
نقش حصیر نیست که بر پیکر من است
نقش حصیر نیست که بر پیکر من است شهباز اوج فقرم و این شهپر من است این باده رسیده که در ساغر من است حور…
تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم
تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم کردم سفر از خویش به آوازه یوسف بانگ جرس…
نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است
نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است سایه ابر عجب دام تماشای خوشی است نفس گرم طلب کن ز جگرسوختگان که در احیای دل مرده…
ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر
ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟…
نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن
نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن شکسته قلم صنع را تماشا کن مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک به اهل عشق…
ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟
ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟ به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد نه زلف شانه کند نه به چشم…
نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد
نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق بلرزد…
تحفه طور شراری داریم
تحفه طور شراری داریم نذر آیینه غباری داریم گر چه در دست نداریم گلی در جگر بوته خاری داریم گو خزان صحن چمن پاک بروب…