هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد

هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا…

ادامه مطلب

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟ چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟ روزگار زلف طی شد، خط به آخرها…

ادامه مطلب

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست

هر که از دل دور باشد در نظر منظور نیست هست دایم در نظر آن کس که از دل دور نیست دشمنی با شوربختان چرخ…

ادامه مطلب

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ

چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم…

ادامه مطلب

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت

هر کس ز تیغ غمزه او سر دریغ داشت جام سفالی از لب کوثر دریغ داشت زر را به زر چرا ندهد بی دریغ کس؟…

ادامه مطلب

چشمی که فتاد بر لقای تو

چشمی که فتاد بر لقای تو شد مشرق گوهر از صفای تو هر روز هزار باد می میرد هر کس که نمرد از برای تو…

ادامه مطلب

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست

هر شیشه جان خزینه اسرار عشق نیست ناموس شیشه ای است که دربار عشق نیست بزمی است بی چراغ و کدویی است بی شراب در…

ادامه مطلب

چشم من از گریه مستانه من روشن است

چشم من از گریه مستانه من روشن است خانه من چون صدف از دانه من روشن است شعله سودای من آهن گداز افتاده است دیده…

ادامه مطلب

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود

هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا…

ادامه مطلب

چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد

چشم عاشق پی جانان به پریدن نرسد دل صیاد به آهو به تپیدن نرسد اختر عاشق و امید ترقی، هیهات دانه سوخته هرگز به دمیدن…

ادامه مطلب

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی…

ادامه مطلب

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببین تیزی شمشیر بنگر، غفلت آهو ببین در کف دست سلیمان گر ندیدی مور را چشم بگشا…

ادامه مطلب

هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟

هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟ یا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست کاروان حسن پنداری مسافر می شود کز خط مشکین،…

ادامه مطلب

چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا

چشم بر خورشید تابان نیست ویران مرا کرم شب تابی برافروزد شبستان مرا در زمین پاک من ریگ روان حرص نیست تازه می سازد رگ…

ادامه مطلب

نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است

نیست یک شادی که انجامش به غم پیوسته است از لب خندان به جز خون در دهان پسته نیست یک دل آسوده نتوان یافت در…

ادامه مطلب

چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما

چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما ماه در هاله گرداب شد از گریه ما اشک ما داغ کلف شست ز رخساره ما…

ادامه مطلب

نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را

نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را روشنی از آه باشد دودمان عشق را فیض ماه نو ز شمشیر شهادت می برند خون حنای عید…

ادامه مطلب

چرا با دل من صفایی ندارد

چرا با دل من صفایی ندارد اگر درد امشب بلایی ندارد ره کعبه ودیر را قطع کردم بجز راهزن رهنمایی ندارد که را می توان…

ادامه مطلب

نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را

نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم…

ادامه مطلب

جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت

جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت سقف این میکده را جوش من از جا برداشت دست اگر در کمر کوه کند می گسلد…

ادامه مطلب

نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان

نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان می کندآیینه رسوا زنگیان رابیشتر عمرپیران از جوانان زودتر طی می شود قرب منزل گرم سازد رهروان رابیشتر پشت هر…

ادامه مطلب

جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟

جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟ زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد شدم غافل زشکر سوده الماس، می ترسم که کافر نعمتی…

ادامه مطلب

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی از تواضع افسر خورشید زرین گشته است کم نمی گردد فروغ گوهر…

ادامه مطلب

جمعی که پیش خلق گذارند به خاک

جمعی که پیش خلق گذارند به خاک پیش از اجل روند ز خست فرو به خاک نیرنگ عاقبت چه کند با سیه دلان جایی که…

ادامه مطلب

نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق

نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق پهلویم سوراخ شد از حرف پهلو دار و من…

ادامه مطلب

جگر تشنه محال است که سیراب شود

جگر تشنه محال است که سیراب شود گر عقیق لب او در دهنم آب شود چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟ هرکه در سایه…

ادامه مطلب

نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟

نوبهارست این به احیای گلستان آمده؟ یا قیامت بر سر خاک شهیدان آمده این لطافت نیست در باد بهاران، یوسف است در لباس بوی پیراهن…

ادامه مطلب

جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم

جرأتی کو تا ز خواب ناز بیدارش کنم ساغری چون دولت بیدار در کارش کنم قلب من شایسته سودای ماه مصر نیست خرده جان را…

ادامه مطلب

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا سر تسلیم هر کس می نهد سر می برد اینجا درین میدان جدل…

ادامه مطلب

جانهای آرمیده ز مردم رمانترست

جانهای آرمیده ز مردم رمانترست آبی که ایستاده تر اینجا روانترست دست از ستم مدار که در روز بازخواست از شمع کشته، شکوه ما بی…

ادامه مطلب

نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم

نه رنگ و بو درین گلشن، نه برگ و بار می خواهم سرآزاده ای چون سرو ازین گلزار می خواهم به سیم قلب یوسف را…

ادامه مطلب

جان رمیده را به جهان بازگشت نیست

جان رمیده را به جهان بازگشت نیست دست بریده را به دهان بازگشت نیست شبنم دو بار بازی بستان نمی خورد دل را به رنگ…

ادامه مطلب

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید

نه بیدردی است گر اشکم به چشم تر نمی آید مرا از سیرچشمی در نظر گوهر نمی آید به چشم پاک کرد آیینه تسخیر آن…

ادامه مطلب

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی آستانش سجده گاه سرفرازان می شود هر که چون…

ادامه مطلب

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را

ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور…

ادامه مطلب

تیغ زبان لاف نباشد کمال را

تیغ زبان لاف نباشد کمال را ماه تمام زشت نماید هلال را دود از نهاد آتش دوزخ برآورد بیرون اگر دهم عرق انفعال را گل…

ادامه مطلب

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد که…

ادامه مطلب

توانگری که نباشد به خبر اقبالش

توانگری که نباشد به خبر اقبالش نصیب مردم بیگانه می شود مالش گذشت خواجه و چون عنکبوت مرده هنوز مگس شکار کند رشته های آمالش…

ادامه مطلب

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد نفس ز سینه من زخمدار برخیزد هزار میکده خون حلال می باید که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد…

ادامه مطلب

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب چشم و…

ادامه مطلب

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد

نگار نوخطی رام نگاه صید بندم شد عجب آهوی مشکینی گرفتار کمندم شد دم عیسی کند کار دم شمشیر با جانم گوارا بس که درد…

ادامه مطلب

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است صدف پر از گهر و ابر قطره بار…

ادامه مطلب

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است

نقش حصیر نیست که بر پیکر من است شهباز اوج فقرم و این شهپر من است این باده رسیده که در ساغر من است حور…

ادامه مطلب

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم کردم سفر از خویش به آوازه یوسف بانگ جرس…

ادامه مطلب

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است

نفس باد بهاران چمن آرای خوشی است سایه ابر عجب دام تماشای خوشی است نفس گرم طلب کن ز جگرسوختگان که در احیای دل مرده…

ادامه مطلب

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر

ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟…

ادامه مطلب

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن شکسته قلم صنع را تماشا کن مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک به اهل عشق…

ادامه مطلب

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟

ترا که روی به خلق است از خدا چه رسد؟ به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد نه زلف شانه کند نه به چشم…

ادامه مطلب

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد

نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق بلرزد…

ادامه مطلب

تحفه طور شراری داریم

تحفه طور شراری داریم نذر آیینه غباری داریم گر چه در دست نداریم گلی در جگر بوته خاری داریم گو خزان صحن چمن پاک بروب…

ادامه مطلب