غزلیات – صائب تبریزی
گر چنین چشم ترم میراب هامون می شود
گر چنین چشم ترم میراب هامون می شود رفته رفته گردبادش بید مجنون می شود از ضمیر صاف خود گرد تعلق شسته است قطره در…
آن گنج خفی در دل ویرانه زند موج
آن گنج خفی در دل ویرانه زند موج آن بحر درین گوهر یکدانه زند موج؟ عاشق کند ایجاد ز خود حسن گلوسوز از شمع که…
گر به ظاهر جسم را روشن گهر می پرورد
گر به ظاهر جسم را روشن گهر می پرورد بر امید کاستن همچون قمر می پرورد بیکسان را می کند گردآوری حفظ اله زال را…
آن که از اوضاع خود دایم شکایت می کند
آن که از اوضاع خود دایم شکایت می کند خاطر دشمن فزون از خود رعایت می کند می شود سر حلقه روشندلان روزگار هر که…
گر از طعام تن عام می شود فربه
گر از طعام تن عام می شود فربه تن کریم ز اطعام می شود فربه کف کریم ز ریزش به خویش می بالد ز می…
آن را که نیست قسمت از روزی خدایی
آن را که نیست قسمت از روزی خدایی دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی از لاغری نکاهد، از فربهی نبالد آن را که همچو…
کیست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک
کیست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک می زند این کهنه کشتی گیر یکسر را به خاک غوطه زن دربحر سیل از کدورت پاک…
آن چشم اگر چه خود را بیمارمی نماید
آن چشم اگر چه خود را بیمارمی نماید غافل مشو ز مکرش عیارمی نماید دزدیدن تبسم پیداست از لب او آبی که در عقیق است…
کی دلبران زصحبت دل سیر می شوند
کی دلبران زصحبت دل سیر می شوند خوبان کجا ز آینه دلگیر می شوند در خانمان خرابی دل سعی می کنند این غافلان که در…
حسنی که به نور نظر پاک برآید
حسنی که به نور نظر پاک برآید از خلوت آیینه عرقناک برآید دامن کشد از صحبت پیراهن یوسف خاری که ز گلزار تو بیباک برآید…
کی به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟
کی به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟ عشق تشریفی بود کز عالم بالا دهند عارفان چون دل به آن یکتای بی همتا دهند هر…
حسن در پرده نیرنگ چرا می آید؟
حسن در پرده نیرنگ چرا می آید؟ گل بیرنگ به صد رنگ چرا می آید؟ گرنه در پرده دل مطرب دمسازی هست از جگر ناله…
کوته اندیشی که نفرستد به عقبی مال خویش
کوته اندیشی که نفرستد به عقبی مال خویش چشم امیدش بود پیوسته در دنبال خویش چون مگس در دامگاه عنکبوتان، کرده ام دست و پا…
حسن بالادست را هر روزشان دیگرست
حسن بالادست را هر روزشان دیگرست شعله جانسوز را هر دم زبان دیگرست از می روشن صفای جام می گردد حجاب ورنه هر آیینه رو،…
که می رهد زخم طره گرهگیرش؟
که می رهد زخم طره گرهگیرش؟ که چشم بررخ یوسف گشوده زنجیرش هزار زخم نمایان ز غمزه ای دارم که برنیامده ازخانه کمان تیرش هنوز…
حرف آن حسن بسامان ازمن مجنون مپرس
حرف آن حسن بسامان ازمن مجنون مپرس شوکت بزم سلیمان ازمن مجنون مپرس می شود شق جامه صبح از شکوه آفتاب باعث چاک گریبان ازمن…
کنون که ناخن تدبیر من شکسته دمید
کنون که ناخن تدبیر من شکسته دمید ز چشم آبله ام خار دسته دسته دمید درین چمن که گلش خار در بغل دارد خوشا کسی…
حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند
حباب و موج را هر کس که از دریا جدا بیند زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بیند؟ شکست از گردش گردون به پاکان…
کلک من شعله برجسته این نه لگن است
کلک من شعله برجسته این نه لگن است شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام دل رنگین سخنان همچو…
چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن
چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش…
کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش
کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش به دیده آب نگردد ز مهر تابانش گل عذار ترا حاجت نگهبان نیست که هست ازعرق شرم خود…
چون کند روی تو با خط سیاه از شش جهت؟
چون کند روی تو با خط سیاه از شش جهت؟ رو به این آیینه آورده است آه از شش جهت کاش سر تا پای می…
کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را
کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف که بی شیرازه…
چون صنوبر بادپیما گر سراپا دل شود
چون صنوبر بادپیما گر سراپا دل شود میوه مقصود هیهات است ازو حاصل شود می گدازد غیرت همچشم صاحب درد را آب گردم چون به…
کدام شب نی کلک من آتش افشان نیست؟
کدام شب نی کلک من آتش افشان نیست؟ کدام روز که شیری درین نیستان نیست؟ دویی به راه نگاه تو خار ریخته است وگرنه سبزه…
چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو
چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب دندان…
کجا ز سینه من غم شراب می شوید
کجا ز سینه من غم شراب می شوید چه زنگ از دل آیینه آب می شوید چه آب روشن ازین چرخ نیلگون جویم که رخ…
چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون
چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون ز آستین بحر کند پنجه مرجان بیرون بر لب ساغر ازان بوسه سیراب زنند که نیارد سخن…
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا من که…
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد آخر گل خاموشی من این ثمر آورد در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ رنگی که…
هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند مهر خموشیم که ز آیینه طلعتان چندین تهیه بهر شکستم…
چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود مرا به خنده شادی دهان گشاده شود ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ که دل…
همیشه صاحب طول امل غمین باشد
همیشه صاحب طول امل غمین باشد که چین به قدر بلندی در آستین باشد اگر چه بر یدبیضا بود صباحت ختم نظر به ساعد او…
چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد
چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد به نیم چشم زدن قحطی سر اندازد خوش آن که گربه سرش تیغ همچو موج زنند حباب…
همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست
همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست گرفت صبح سر آفتاب را به دو دست بس است سوختگان را اشاره ای، که شود به…
چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش
چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش هست چون سد رمق سد سکندر گو مباش ازخشن پوشی چه پروا عارف دل زنده را؟ پشت این…
هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما
هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما عالم از جلوه معنی است خیابان بهشت…
چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟
چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟ قدح خراج به گردن نهاد مینا را چنان که روشنی خانه است از روزن به قدر داغ بود…
هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما
هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما داغ است آفتاب ز ماه تمام ما آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر مستی چشم…
چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟
چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟ که می بی غمی از خون شکارست ترا دیده اشک فشان ابر بهارست ترا جگر سوختگان مشک تتارست…
هرکه بیند به چشم بیمارش
هرکه بیند به چشم بیمارش می شود درزمان پرستارش توبه را می کند خراباتی لب میگون و چشم خمارش زندگانی به خضر بخشیده است آب…
چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم
چه سازد گرد کلفت با دل شادی که من دارم ندارد پای در گل سروآزادی که من دارم گریبان چاک سازد پرده گوش فلکها را…
هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار
هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار این شعله دو بالاشود از جامه گلنار درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار…
چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطه سهوست صبح روشن را همیشه تهمت نظاره می کشد عاشق ز آفتاب خبر نیست…
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می…
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟
چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟ که باده آتش از اشک کباب می دارد عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد…
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود
هر که را غمخوار گردی غمگسارت می شود پرده بر هر کس که پوشی پرده دارت می شود گر نگاهی گرم سوی خاکساری کرده ای…
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند…
هر که خموش از شکایت است زبانش
هر که خموش از شکایت است زبانش حلقه ذکر خفی است مهر دهانش وقت کسی خوش درین ریاض که باشد چون گل رعنا یکی بهار…
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟ در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده…