غزلیات – صائب تبریزی
عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید
عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید شفق به ساغر زرین آفتاب آید خیال خال تو آمد به دل ز روزن چشم چنان که…
بوسه را کنج دهان یار دارد گوشه گیر
بوسه را کنج دهان یار دارد گوشه گیر گوشه های دلنشین بسیاردارد گوشه گیر سربه صحرا دادحشر آسودگان خاک را همچنان ماراخیال یار داردگوشه گیر…
عالم امنی اگر هست همین بیهوشی است
عالم امنی اگر هست همین بیهوشی است هست اگر جنت در بسته همین خاموشی است هر که افتاده به زندان خرد می داند که پریخانه…
بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد
بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد دیده ما در بهشت از روی گندم گون فتاد خون زسیما می چکد شمشیر زهرآلود را الحذر…
عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد
عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد مرغ آزاد چو گردد ز قفس می رقصد ناله در انجمن وصل سرود طرب است محمل لیلی از…
بهار را چمنت مست رنگ و بو سازد
بهار را چمنت مست رنگ و بو سازد نقاب را رخت آیینه دورو سازد خوشا کسی که به خون جگر وضو سازد به اشک سینه…
عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند
عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند مجنون ز چشم شیر محابا نمی کند رطل گران نکرد دوا رعشه مرا لنگر علاج شورش دریا نمی…
به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را
به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را غبار خط لب بام است این خورشید تابان را در آن فرصت که نقش خاتم اقبال…
طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات
طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات شعله جواله باشد گردش جام حیات مهلت از نوکیسه جستن از خرد دورست دور چون سبکروحان…
به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر
به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر به جز سیاهی دل موی را خضاب مکن به هر روش که فلک سیر می کند…
طریق مردم سنجیده خودستایی نیست
طریق مردم سنجیده خودستایی نیست که کار آتش یاقوت ژاژخایی نیست به اهل دل چه کند حرف بادپیمایان؟ نشانه را خطر از ناوک هوایی نیست…
به ناکامی ز خاک آستانت دردسر بردم
به ناکامی ز خاک آستانت دردسر بردم دعای طاق ابرویت به محراب دگر بردم درین مدت که عمر من سرآمد در نظر بازی چه از…
صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود
صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود از دل سنگین ما نقش تمنا می رود می دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان…
به مژگان اشک پاشیدن میاموز
به مژگان اشک پاشیدن میاموز به ابر تیره باریدن میاموز به زلف آه،پیچیدن مده یاد به دراشک، غلطیدن میاموز دل ما را به درد خویش…
صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس
صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس باتشنگی بساز که در ساغرسپهر غیر از دل…
به که بردیده گستاخ تمنا فکنم
به که بردیده گستاخ تمنا فکنم پرده ای کز رخ آن آینه سیما فکنم خوش نشین نیست چنان جوهر بینایی من که به هر آینه…
صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست
صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست توتیا گشتن به زیر کوه طاقت سهل نیست مور قانع یافت از دست سلیمان پایتخت بر جگر دندان…
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است نظر به هر چه گشایی درین فسوس…
صبح امید من نفس سرد من بس است
صبح امید من نفس سرد من بس است چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است دستم غبار دامن پاکان نمی شود بویی مرا ز یوسف…
به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟
به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟ به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟ گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان تو…
صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را
صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را می کند دربسته آهی خانه آیینه را درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است…
به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را
به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد…
شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن
شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن دار بر منصور ما تخت روان خواهد شدن عشق دارد سختیی اما گوارا می شود بیستون…
به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن
به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن به همواری تلاش نام باید چون نگین کردن نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند به…
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم در پرده…
به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست
به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست اگر چه زهره شیرست آب وادی عشق ز ازدحام جگرتشنگان در او…
شوخی که مرا هست تمنای وصالش
شوخی که مرا هست تمنای وصالش وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف در آینه…
به دام خلق مقید شدن گل هوس است
به دام خلق مقید شدن گل هوس است شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است ز خوان رزق، هما استخوان نمی یابد شکر وظیفه…
شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد
شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد می خورم خون از سفال و لب به دندان…
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد فغان که ساغر زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما…
شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم
شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم عیار عشق را از لرزش آواز می دانم از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر…
به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ
به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است جهان ز…
مرهم زخم مرا شور محبت دارد
مرهم زخم مرا شور محبت دارد پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح این گشایش که دم…
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ره گریز نبسته است هیچ کس بر من اسیر بند گران وفای…
مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند
مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند در زیر آب تیغ شهادت کشیده اند آنها که در بلندی فطرت یگانه اند در شهر خویش تلخی…
به آه برق عنان من آسمان تنگ است
به آه برق عنان من آسمان تنگ است که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است جنون فضای بیابان عشق می خواهد رباط عقل به…
مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد
مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد اگرچه بیشتر آیینه زنگ از آب بردارد زفکر دور گردان رنگ می بازد، نمی دانم که چون…
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟ چنین که…
مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد
مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد شب امیدواری از سواد نامه بس باشد به مکتوبی حیات رفته من باز می آید مرا صور…
بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است
بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک چو گردباد مدارم…
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟ به کوشش نیست دولت، پا به…
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام جلوه مهتاب سیلاب است درویرانه ام صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند ریشه…
مدار چشم مروت ز خضرو احسانش
مدار چشم مروت ز خضرو احسانش که سربه مهر حباب است آب حیوانش به آب می برد و تشنه باز می آرد هزار تشنه جگر…
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام
بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام می شمارد زنگ کلفت را بهار آیینه ام از سواد نامه اعمال می بخشد خبر بس که…
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام که به هر…
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست…
مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد
مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد ز ابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی…
برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد
برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد گر بگویم، رود از دست…
مبند دل به تماشای این جهان زنهار
مبند دل به تماشای این جهان زنهار برآ به چرخ ازین تیره خاکدان زنهار بگیر دامن خورشید طلعتی چون صبح مرو چو سایه به دنبال…
برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش
برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش زلف و خط چهره او را نتواند پوشید درته دامن شبهاست…