ندارد حاصلی چون زاهدان خشک لرزیدن

ندارد حاصلی چون زاهدان خشک لرزیدن می خونگرم باید در هوای سرد نوشیدن قدح خوب است چندانی که باشد کار با مینا به کشتی در…

ادامه مطلب

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟ چون گردباد، بادیه پیما شود کسی می بایدش هزار قدح خون به سر کشید تا در مذاق خلق…

ادامه مطلب

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد مرغ قفس این بخت برومند ندارد باد سحر این…

ادامه مطلب

تا عنان اختیار ناقصم در چنگ بود

تا عنان اختیار ناقصم در چنگ بود تا به زانو پایم از خواب گران در سنگ بود عاجزان را رحمت حق پرده داری می کند…

ادامه مطلب

نبالد بر خود از شهرت دل نازک خیال من

نبالد بر خود از شهرت دل نازک خیال من ز انگشت اشارت بیش می کاهد هلال من ز برق تشنگی از خرمن من دود اگر…

ادامه مطلب

تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد

تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد مغز ما سوداییان سر بر سر آتش نهاد آه از آن رخساره نو خط که از…

ادامه مطلب

ناله ای از ته دل کرد سپند آخر کار

ناله ای از ته دل کرد سپند آخر کار سوخت خودرا و برون خوست ز بند آخر کار از دل سوخته نومید نمی باید شد…

ادامه مطلب

تا دل آزاده برگ عیش در دامن نداشت

تا دل آزاده برگ عیش در دامن نداشت رعشه باد خزان، دستی بر این گلشن نداشت خار صحرا زیر پایش بستر سنجاب بود در بساط…

ادامه مطلب

میی که درد ندارد صفای درویشی است

میی که درد ندارد صفای درویشی است گلی که رنگ نبازد لقای درویشی است نسیم پیرهن یوسف از تهیدستی خجل ز نافه پشمین قبای درویشی…

ادامه مطلب

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود شبنم خلد نظر باز گل روی تو بود شعله شوخ ملاحت ز رخت می تابید آب حیوان…

ادامه مطلب

می وصل تو به کم حوصله ها ارزانی

می وصل تو به کم حوصله ها ارزانی نشائه خون جگر باد به ما ارزانی ما تهیدستی خود را به دو عالم ندهیم نقد وصل…

ادامه مطلب

تا چشم من به گوشه عزلت فتاده است

تا چشم من به گوشه عزلت فتاده است از دیده ام سراسر جنت فتاده است داند که روح در تن خاکی چه می کشد هر…

ادامه مطلب

می کند گل زردرویی از شراب دیگران

می کند گل زردرویی از شراب دیگران دردسر می گردد افزون از گلاب دیگران با وضوی دیگری می بندد احرام نماز تازه دارد هر که…

ادامه مطلب

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟ چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟ کشتی از دریای خون سالم به ساحل…

ادامه مطلب

می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا

می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده…

ادامه مطلب

تا به طرف سر کلاه آن شوخ بی پروا شکست

تا به طرف سر کلاه آن شوخ بی پروا شکست سرکشان را زین شکست افتاد بر دلها شکست این قدر استادگی ای سنگدل در کار…

ادامه مطلب

می شود طی در ورق گرداندنی دیوان عمر

می شود طی در ورق گرداندنی دیوان عمر داغ دارد شعله جواله را دوران عمر از نسیمی می شود زیر وزبر شیرازه اش چون قلم…

ادامه مطلب

پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را

پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را دایم ستاره سوخته باشد پلنگ را شد بیشتر ز قامت خم دل سیاهیم صیقل برد ز آینه هر…

ادامه مطلب

می زند موج پریزاد، صنمخانه صبح

می زند موج پریزاد، صنمخانه صبح فیض موجی است سبکسیر ز پیمانه صبح می شود زود چو خورشید چراغش روشن هر که جایی نرود غیر…

ادامه مطلب

خرابیهای ظاهر حافظ دیوانه می باشد

خرابیهای ظاهر حافظ دیوانه می باشد که گنج آسوده از تاراج در ویرانه می باشد زعاشق حسن هیهات است در مستی شود غافل کباب شمع…

ادامه مطلب

می دهد عشق به شمشیر صلا بسم الله

می دهد عشق به شمشیر صلا بسم الله تازه کن جانی ازین آب بقا بسم الله ای که موقوف رفیقان موافق بودی می رود بوی…

ادامه مطلب

خانه مردم اگر از ماه روشن می شود

خانه مردم اگر از ماه روشن می شود کلبه تاریک ما از آه روشن می شود جلوه برقی نیستان را چراغان می کند عالمی از…

ادامه مطلب

می توان با تازه رویان شد قرین از چشم پاک

می توان با تازه رویان شد قرین از چشم پاک در گلستان است شبنم خوش نشین از چشم پاک برندارد شاخ نرگس ازحجاب حسن او…

ادامه مطلب

خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است

خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است گوشه گیران زود در دلها تصرف…

ادامه مطلب

موحدان که به لیل ونهار ساخته اند

موحدان که به لیل ونهار ساخته اند به یاد زلف ورخ آن نگار ساخته اند به اشک دل خوش ازان روی لاله رنگ کنند به…

ادامه مطلب

خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم

خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم در جیب صدف پاک…

ادامه مطلب

مهر را سوختگان بوته خاری گیرند

مهر را سوختگان بوته خاری گیرند ماه را زنده دلان شمع مزاری گیرند چون گشایند نظر مملکتی بگشایند باز چون چشم ببندند حصاری گیرند آسمانها…

ادامه مطلب

خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست

خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست خار در پرده آن چشم که خونپالانیست خودنمایی نبود شیوه ارباب طلب آتش قافله ریگ…

ادامه مطلب

منم که قیمت یاقوت داغ می دانم

منم که قیمت یاقوت داغ می دانم سرشک را گهر شبچراغ می دانم نمی دهم به دو عالم جنون یکدمه را ستاره سوخته ام قدر…

ادامه مطلب

خار در پیراهن فرزانه می ریزیم ما

خار در پیراهن فرزانه می ریزیم ما گل به دامن بر سر دیوانه می ریزیم ما قطره گوهر می شود در دامن بحر کرم آبروی…

ادامه مطلب

منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند

منت ایزد را که طبع بی نیازم داده اند جان آگاه و زبان نکته سازم داده اند گرچه دست و دامنم خالی است از نقد…

ادامه مطلب

حوصله وصل آن نگار ندارم

حوصله وصل آن نگار ندارم دام به اندازه شکار ندارم گوهر دریای بیکرانه عشقم در صدف آسمان قرار ندارم صحبت من در مذاق عشق گواراست…

ادامه مطلب

من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول

من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول بادل جمع شوم چون به تو تنها مشغول خدمت دور به نزدیک نمی فرمایند اهل دل…

ادامه مطلب

حضور قلب کی در سینه پرشور می باشد؟

حضور قلب کی در سینه پرشور می باشد؟ کجا آسودگی در خانه زنبور می باشد؟ زکشتن زنده جاوید می گردند اهل حق که از دار…

ادامه مطلب

من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم

من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم عقیق نامدارم حق شهرت بر یمن دارم اگر بیرون نمی آیم ز خلوت نیست بی صورت سخن…

ادامه مطلب

دور کن از دل هوس در پیرهن اخگر مپیچ

دور کن از دل هوس در پیرهن اخگر مپیچ بگسل از طول امل، چون مار در بستر مپیچ کار خود چون کوهکن با تیشه خود…

ادامه مطلب

مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجود

مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجود که عود مجمر آزادگان ندارد دود تو از کدام خیابانی ای نهال بهشت که در رکاب تو آمد قیامت…

ادامه مطلب

دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن

دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار تلاش صحبت آن…

ادامه مطلب

مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی

مکن با ارتکاب جرم اظهار پشیمانی چه لازم با دروغ آمیختن آلوده دامانی؟ منه زنهار دل بر مهلت صد ساله دنیا که آخر می شود،…

ادامه مطلب

دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن

دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن آیینه چشم شور بود در دیار حسن دام بود به طبع هوسناک سازگار بیگانه پرورست هوای دیار حسن از…

ادامه مطلب

مغز را آشفته می سازد دل پر شور من

مغز را آشفته می سازد دل پر شور من پنبه برمی دارد از مینا می منصور من جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد…

ادامه مطلب

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای از دل من چه بجا مانده که باز آمده ای از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده…

ادامه مطلب

مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل

مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل که یک دو صبح بود شوخی ستاره گل برآن سیاه گلیم است سیر باغ حلال که همچو سوخته…

ادامه مطلب

دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد

دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد قیامت گر به بالینش رسد بر پا نمی خیزد چنین دستی که در دل رخنه…

ادامه مطلب

مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقریر می ریزد

مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقریر می ریزد سخن زین خامه فولاد چون زنجیر می ریزد مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره…

ادامه مطلب

دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن

دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن نیست مانع چشم او را خواب ناز…

ادامه مطلب

یاد ایامی که گلچین در گلستانت نبود

یاد ایامی که گلچین در گلستانت نبود بوالهوس را دست بر سیب زنخدانت نبود بوسه از یاقوت آتش مشربت رنگی نداشت طوطی خط خوش نشین…

ادامه مطلب

دل عزیز به این تیره خاکدان چه دهی؟

دل عزیز به این تیره خاکدان چه دهی؟ به مفت یوسف خود را به کاروان چه دهی؟ عنان به طول امل دادن از بصیرت نیست…

ادامه مطلب

وقت آن کس خوش که با مینای می خرم نشست

وقت آن کس خوش که با مینای می خرم نشست تا میسر بود در بزم جهان بی غم نشست مصحف رویش ز خط تا هم…

ادامه مطلب

دل طاقت حیرانی دیدار ندارد

دل طاقت حیرانی دیدار ندارد آیینه ما جوهر این کار ندارد گل می کند از رنگ پریشانی خاطر حاجت به تنک ظرفی اظهار ندارد تا…

ادامه مطلب