غزلیات شیخ فخرالدین عراقی
دل، چو در دام عشق منظور است
دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جرم نیست، معذور است ناظرم در رخت به دیدهٔ دل گرچه از چشم ظاهرم دور است…
در صومعه نگنجد رند شرابخانه
در صومعه نگنجد رند شرابخانه ساقی، بده مغی را، درد می مغانه ره ده قلندری را، در بزم دردنوشان بنما مقامری را، راه قمارخانه تا…
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر در من نگه کردی نگارم بدیدی گر فراقش چونم آخر بپرسیدی دمی حال فگارم نکرد آن دوست از من…
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی همه…
تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام تا بوی تو نیابد…
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که…
باز دلم عیش و طرب میکند
باز دلم عیش و طرب میکند هیچ ندانم چه سبب میکند؟ از می عشق تو مگر مست شد کین همه شادی و طرب میکند؟ تا…
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو…
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو دام دل شکستگان…
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟ وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟ میخواستم که با تو برآرم دمی به…
از دل و جان عاشق زار توام
از دل و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام آشتی کن بامن، آزرمم بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر…
هر که در بند زلف یار بود
هر که در بند زلف یار بود در جهانش کجا قرار بود؟ وانکه چیند گلی ز باغ رخش در دلش بس که خار خار بود…
نگارا، جسمت از جان آفریدند
نگارا، جسمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند جمال یوسف مصری شنیدی؟ تو را خوبی دو چندان آفریدند ز باغ عارضت یک گل…
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار…
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه وقتی…
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی به بوی زلف تو هر دم حیات تازه…
عراقی بار دیگر توبه بشکست
عراقی بار دیگر توبه بشکست ز جام عشق شد شیدا و سرمست پریشان سر زلف بتان شد خراب چشم خوبان است پیوست چه خوش باشد…
سحرگه بر در راحت سرایی
سحرگه بر در راحت سرایی گذر کردم شنیدم مرحبایی درون رفتم، ندیمی چند دیدم همه سر مست عشق دلربایی همه از بیخودی خوش وقت بودند…
روی ننمود یار چتوان کرد؟
روی ننمود یار چتوان کرد؟ چیست تدبیر کار چتوان کرد؟ در دو چشم پر آب نقش نگار چون نگیرد قرار چتوان کرد؟ در هر آیینهای…
دل گم شد، ازو نشان نیابم
دل گم شد، ازو نشان نیابم آن گم شده در جهان نیابم زان یوسف گم شده به عالم پیدا و نهان نشان نیابم تا گوهر…
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟ ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه بستان مرا ز من باز زان چشم…
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی دل پر درد را درمان تو سازی شفای جان بیمارم تو…
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی در هر خم زلف او گمراه مسلمانی از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی وز ناز و دلال…
تا تو در حسن و جمال افزودهای
تا تو در حسن و جمال افزودهای دل ز دست عالمی بربودهای در جهان این شور و غوغا از چه خاست؟ گر جمال خود به…
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود میزدم نعره و فریاد ز من کس نشنود یا نبد هیچ کس از بادهفروشان بیدار یا خود از…
با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟
با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟ دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟ بر من آن است که با فرقت او میسازم وصلش…
ای مطرب درد، پرده بنواز
ای مطرب درد، پرده بنواز هان! از سر درد در ده آواز تا سوختهای دمی بنالد تا شیفتهای شود سرافراز هین! پرده بساز و خوش…
ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟ کی روی خوبت با ما نمایی؟ بیتو چنانم کز جان به جانم هر سو دوانم، آخر کجایی؟ بیمار خود…
آن جام طرب فزای ساقی
آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی در حال چو جام سجده بر دم پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله…
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند…
هر که او دعوی مستی میکند
هر که او دعوی مستی میکند آشکارا بتپرستی میکند هستی آن را میسزد کز نیستی هر نفس صدگونه هستی میکند هر که از خاک درش…
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
نگارا، بیتو برگ جان ندارم سر کفر و غم ایمان ندارم به امید خیالت میدهم جان وگرنه طاقت هجران ندارم مرا گفتی که: فردا روز…
ناخورده شراب میخروشیم
ناخورده شراب میخروشیم خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم آنگاه شنو خروش مستان این لحظه هنوز ما خموشیم کو تابش می که پخته گردیم؟ از…
ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن چشم من از هجر خود گریان مکن ز آرزوی روی خود زارم مدار از فراق خود مرا بیجان مکن…
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟ کی ببویم لعل شکرخای دوست؟ کی درآویزم به دام زلف یار؟ کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟ کی…
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید…
ساقی، قدحی می مغان کو؟
ساقی، قدحی می مغان کو؟ مطرب غزل تر روان کو؟ آن مونس دل کجاست آخر؟ و آن راحت جان ناتوان کو؟ آیینهٔ سینه زنگ غم…
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان دست و پایی میزدم، تا بود جان شد، دریغا!…
دل گم شد، ازو نشان نمییابم
دل گم شد، ازو نشان نمییابم آن گم شده در جهان نمییابم زان یوسف گم شده به عالم در پیدا و نهان نشان نمییابم تا…
در جهان گر نه یار داشتمی
در جهان گر نه یار داشتمی با جهان خود چه کار داشتمی؟ دست کی شستمی به خون جگر گر به کف در نگار داشتمی؟ گر…
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟ چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟ چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟ چه شد که…
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ بازم خر ازین غم فراوان فریاد رسم ازین دل تنگ تا چند…
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن رخ مگردان از من مسکین، مکن خود ز عشقت سینهام خون کردهای از فراقت دیدهام خونین مکن بر من مسکین…
بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
بنمای به من رویت، یارات نمیافتد آری چه توان کردن؟ با مات نمیافتد گیرم که نمیافتد با وصل منت رایی با جور و جفا، باری،…
باز در دام بلا افتادهام
باز در دام بلا افتادهام باز در چنگ عنا افتادهام این همه غم زان سوی من رو نهاد کز رخ دلبر جدا افتادهام یاد ناورد…
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده در هر دهن خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود شادمانی جانی که او را چون تو جانانی بود خرم آن خانه که باشد چون…
اندرین ره هر که او یکتا شود
اندرین ره هر که او یکتا شود گنج معنی در دلش پیدا شود جز جمال خود نبیند در جهان اندرین ره هر که او بینا…
از در یار گذر نتوان کرد
از در یار گذر نتوان کرد رخ سوی یار دگر نتوان کرد ناگذشته ز سر هر دو جهان بر سر کوش گذر نتوان کرد زان…