مرا درد تو درمان می‌نماید

مرا درد تو درمان می‌نماید غم تو مرهم جان می‌نماید مرا، کز جام عشقت مست باشم وصال و هجر یکسان می‌نماید چو من تن در…

ادامه مطلب

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم

گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟ گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم نظری…

ادامه مطلب

عشق، شوری در نهاد ما نهاد

عشق، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد گفتگویی در زبان ما فکند جستجویی در درون ما نهاد داستان دلبران آغاز…

ادامه مطلب

سر عشقت کس تواند گفت؟ نی

سر عشقت کس تواند گفت؟ نی در وصفت کس تواند سفت؟ نی دیدهٔ هر کس به جاروب مژه خاک درگاهت تواند رفت؟ نی از گلستان…

ادامه مطلب

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز به…

ادامه مطلب

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی…

ادامه مطلب

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟ در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟ در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد؟ در مجلس خموشان…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند مرا مکش، که نیاز منت بکار آید چو…

ادامه مطلب

جانا، نظری که ناتوانم

جانا، نظری که ناتوانم بخشا، که به لب رسید جانم دریاب، که نیک دردمندم بشتاب، که سخت ناتوانم من خسته که روی تو نبینم آخر…

ادامه مطلب

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟ چون ز خاک افتاده را برداشتی من هنوز از عشق…

ادامه مطلب

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر

به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر یکی دل داشتم پر خون، شد آن هم…

ادامه مطلب

باز مرا در غمت واقعه جانی است

باز مرا در غمت واقعه جانی است در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد…

ادامه مطلب

ای یار، بیا و یاریی کن

ای یار، بیا و یاریی کن رنجه شو و غم‌گساریی کن آخر سگک در تو بودم یادم کن و حق‌گزاریی کن ای نیک، ز من…

ادامه مطلب

ای دوست، بیا، که ما توراییم

ای دوست، بیا، که ما توراییم بیگانه مشو، که آشناییم رخ بازنمای، تا ببینیم در بازگشای، تا درآییم هر چند نه‌ایم در خور تو لیکن…

ادامه مطلب

آن مونس غمگسار جان کو؟

آن مونس غمگسار جان کو؟ و آن شاهد جان انس و جان کو؟ آن جان جهان کجاست آخر؟ و آن آرزوی همه جهان کو؟ حیران…

ادامه مطلب

از غم عشقت جگر خون است باز

از غم عشقت جگر خون است باز خود بپرس از دل که او چون است باز؟ هر زمان از غمزهٔ خونریز تو بر دل من…

ادامه مطلب

وه! که کارم ز دست می‌برود

وه! که کارم ز دست می‌برود روزگارم ز دست می‌برود خود ندارم من از جهان چیزی وآنچه دارم ز دست می‌برود یک دمی دارم از…

ادامه مطلب

نگارا، گر چه از ما برشکستی

نگارا، گر چه از ما برشکستی ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی ربودی دل ز من، چون رخ نمودی شکستی پشت من، چون برشکستی…

ادامه مطلب

می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد

می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد دردیی در ده، کزین جا دردسر خواهیم…

ادامه مطلب

مبند، ای دل، بجز در یار خود دل

مبند، ای دل، بجز در یار خود دل امید از هر که داری جمله بگسل ز منزلگاه دونان رخت بربند ورای هر دو عالم جوی…

ادامه مطلب

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی

گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟ چون من بی‌خبر از دوست دهندم خبری باری، از بی‌خبری…

ادامه مطلب

عشق شوقی در نهاد ما نهاد

عشق شوقی در نهاد ما نهاد جان ما را در کف غوغا نهاد فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند در سرا و شهر ما چون پا نهاد…

ادامه مطلب

سر به سر از لطف جانی ساقیا

سر به سر از لطف جانی ساقیا خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا میل جان‌ها جمله سوی روی توست رو، که شیرین دلستانی ساقیا زان…

ادامه مطلب

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان اگر صد بار هر روزی برانی…

ادامه مطلب

دل، دولت خرمی ندارد

دل، دولت خرمی ندارد جان، راحت بی‌غمی ندارد دردا! که درون آدمی زاد آسایش و خرمی ندارد از راحت‌های این جهانی جز غم دل آدمی…

ادامه مطلب

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در سرم عشق تو سودایی خوش است در دلم شوقت تمنایی خوش است ناله و فریاد من هر نیم‌شب بر در وصلت تقاضایی خوش است…

ادامه مطلب

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود هزار فتنه و آشوب…

ادامه مطلب

جانا، نظری، که دل فگار است

جانا، نظری، که دل فگار است بخشای، که خسته نیک زار است بشتاب، که جان به لب رسید است دریاب کنون، که وقت کار است…

ادامه مطلب

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی که…

ادامه مطلب

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن: که خیالی…

ادامه مطلب

باز غم بگرفت دامانم، دریغ

باز غم بگرفت دامانم، دریغ سر برآورد از گریبانم دریغ غصه دم‌دم می‌کشم از جام غم نیست جز غصه گوارانم، دریغ ابر محنت خیمه زد…

ادامه مطلب

ای همه میل دل من سوی تو

ای همه میل دل من سوی تو قبلهٔ جان چشم تو و ابروی تو نرگس مستت ربوده عقل من برده خوابم نرگس جادوی تو بر…

ادامه مطلب

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند می‌نوش، که از می گره کار گشادند در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین در کعبه مرو، چون…

ادامه مطلب

آن را که غمت ز در براند

آن را که غمت ز در براند بختش همه دربدر دواند وآن را که عنایت تو ره داد جز بر در تو رهی نداند وآن…

ادامه مطلب

از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی

از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی عیش بر من ناخوش است و زندگانی نیک تلخ…

ادامه مطلب

هیهات! کزین دیار رفتم

هیهات! کزین دیار رفتم ناکرده وداع یار رفتم چه سود قرار وصل جانان؟ اکنون که من از قرار رفتم چون خاک در تو بوسه دادم…

ادامه مطلب

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی دلم آنگاه خوش گردد که…

ادامه مطلب

مهر مهر دلبری بر جان ماست

مهر مهر دلبری بر جان ماست جان ما در حضرت جانان ماست پیش او از درد می‌نالم ولیک درد آن دلدار ما درمان ماست بس…

ادامه مطلب

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت ور از لطف و کرم یک ره درآید از…

ادامه مطلب

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک زمینیان همه دامن کشند بر افلاک به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت شعاع خور…

ادامه مطلب

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست در دو عالم زو نشان و نام نیست پی به کوی او همانا کس نبرد کاندر آن صحرا نشان…

ادامه مطلب

سر به سر از لطف جانی ای پسر

سر به سر از لطف جانی ای پسر خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر میل دل‌ها جمله سوی روی توست رو که شیرین دلستانی…

ادامه مطلب

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟…

ادامه مطلب

دل، چو در دام عشق منظور است

دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جرم نیست، معذور است ناظرم در رخت به دیدهٔ دل گرچه از چشم ظاهرم دور است…

ادامه مطلب

در صومعه نگنجد رند شرابخانه

در صومعه نگنجد رند شرابخانه ساقی، بده مغی را، درد می مغانه ره ده قلندری را، در بزم دردنوشان بنما مقامری را، راه قمارخانه تا…

ادامه مطلب

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر در من نگه کردی نگارم بدیدی گر فراقش چونم آخر بپرسیدی دمی حال فگارم نکرد آن دوست از من…

ادامه مطلب

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی همه…

ادامه مطلب

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام تا بوی تو نیابد…

ادامه مطلب

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که…

ادامه مطلب

باز دلم عیش و طرب می‌کند

باز دلم عیش و طرب می‌کند هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟ از می عشق تو مگر مست شد کین همه شادی و طرب می‌کند؟ تا…

ادامه مطلب