هیهات! کزین دیار رفتم

هیهات! کزین دیار رفتم ناکرده وداع یار رفتم چه سود قرار وصل جانان؟ اکنون که من از قرار رفتم چون خاک در تو بوسه دادم…

ادامه مطلب

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی دلم آنگاه خوش گردد که…

ادامه مطلب

مهر مهر دلبری بر جان ماست

مهر مهر دلبری بر جان ماست جان ما در حضرت جانان ماست پیش او از درد می‌نالم ولیک درد آن دلدار ما درمان ماست بس…

ادامه مطلب

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت ور از لطف و کرم یک ره درآید از…

ادامه مطلب

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک

گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک زمینیان همه دامن کشند بر افلاک به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت شعاع خور…

ادامه مطلب

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست در دو عالم زو نشان و نام نیست پی به کوی او همانا کس نبرد کاندر آن صحرا نشان…

ادامه مطلب

سر به سر از لطف جانی ای پسر

سر به سر از لطف جانی ای پسر خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر میل دل‌ها جمله سوی روی توست رو که شیرین دلستانی…

ادامه مطلب

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟…

ادامه مطلب

دل، چو در دام عشق منظور است

دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جرم نیست، معذور است ناظرم در رخت به دیدهٔ دل گرچه از چشم ظاهرم دور است…

ادامه مطلب

در صومعه نگنجد رند شرابخانه

در صومعه نگنجد رند شرابخانه ساقی، بده مغی را، درد می مغانه ره ده قلندری را، در بزم دردنوشان بنما مقامری را، راه قمارخانه تا…

ادامه مطلب

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر در من نگه کردی نگارم بدیدی گر فراقش چونم آخر بپرسیدی دمی حال فگارم نکرد آن دوست از من…

ادامه مطلب

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی همه…

ادامه مطلب

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام تا بوی تو نیابد…

ادامه مطلب

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که…

ادامه مطلب

باز دلم عیش و طرب می‌کند

باز دلم عیش و طرب می‌کند هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟ از می عشق تو مگر مست شد کین همه شادی و طرب می‌کند؟ تا…

ادامه مطلب

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو…

ادامه مطلب

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو دام دل شکستگان…

ادامه مطلب

آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟

آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟ وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟ می‌خواستم که با تو برآرم دمی به…

ادامه مطلب

از دل و جان عاشق زار توام

از دل و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام آشتی کن بامن، آزرمم بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر…

ادامه مطلب

هر که در بند زلف یار بود

هر که در بند زلف یار بود در جهانش کجا قرار بود؟ وانکه چیند گلی ز باغ رخش در دلش بس که خار خار بود…

ادامه مطلب

نگارا، جسمت از جان آفریدند

نگارا، جسمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند جمال یوسف مصری شنیدی؟ تو را خوبی دو چندان آفریدند ز باغ عارضت یک گل…

ادامه مطلب

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار…

ادامه مطلب

مانا دمید بوی گلستان صبح گاه

مانا دمید بوی گلستان صبح گاه کاواز داد مرغ خوش‌الحان صبحگاه خوش نغمه‌ای است نغمهٔ مرغان صبح دم خوش نعره‌ای است نعرهٔ مستان صبحگاه وقتی…

ادامه مطلب

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی

گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی به بوی زلف تو هر دم حیات تازه…

ادامه مطلب

عراقی بار دیگر توبه بشکست

عراقی بار دیگر توبه بشکست ز جام عشق شد شیدا و سرمست پریشان سر زلف بتان شد خراب چشم خوبان است پیوست چه خوش باشد…

ادامه مطلب

سحرگه بر در راحت سرایی

سحرگه بر در راحت سرایی گذر کردم شنیدم مرحبایی درون رفتم، ندیمی چند دیدم همه سر مست عشق دلربایی همه از بیخودی خوش وقت بودند…

ادامه مطلب

روی ننمود یار چتوان کرد؟

روی ننمود یار چتوان کرد؟ چیست تدبیر کار چتوان کرد؟ در دو چشم پر آب نقش نگار چون نگیرد قرار چتوان کرد؟ در هر آیینه‌ای…

ادامه مطلب

دل گم شد، ازو نشان نیابم

دل گم شد، ازو نشان نیابم آن گم شده در جهان نیابم زان یوسف گم شده به عالم پیدا و نهان نشان نیابم تا گوهر…

ادامه مطلب

در صومعه نگنجد، رند شرابخانه

در صومعه نگنجد، رند شرابخانه عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟ ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه بستان مرا ز من باز زان چشم…

ادامه مطلب

چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی

چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی دل پر درد را درمان تو سازی شفای جان بیمارم تو…

ادامه مطلب

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی در هر خم زلف او گمراه مسلمانی از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی وز ناز و دلال…

ادامه مطلب

تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای

تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای دل ز دست عالمی بربوده‌ای در جهان این شور و غوغا از چه خاست؟ گر جمال خود به…

ادامه مطلب

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود می‌زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود یا نبد هیچ کس از باده‌فروشان بیدار یا خود از…

ادامه مطلب

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟ دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟ بر من آن است که با فرقت او می‌سازم وصلش…

ادامه مطلب

ای مطرب درد، پرده بنواز

ای مطرب درد، پرده بنواز هان! از سر درد در ده آواز تا سوخته‌ای دمی بنالد تا شیفته‌ای شود سرافراز هین! پرده بساز و خوش…

ادامه مطلب

ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟

ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟ کی روی خوبت با ما نمایی؟ بی‌تو چنانم کز جان به جانم هر سو دوانم، آخر کجایی؟ بیمار خود…

ادامه مطلب

آن جام طرب فزای ساقی

آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی در حال چو جام سجده بر دم پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله…

ادامه مطلب

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند…

ادامه مطلب

هر که او دعوی مستی می‌کند

هر که او دعوی مستی می‌کند آشکارا بت‌پرستی می‌کند هستی آن را می‌سزد کز نیستی هر نفس صدگونه هستی می‌کند هر که از خاک درش…

ادامه مطلب

نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم

نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم سر کفر و غم ایمان ندارم به امید خیالت می‌دهم جان وگرنه طاقت هجران ندارم مرا گفتی که: فردا روز…

ادامه مطلب

ناخورده شراب می‌خروشیم

ناخورده شراب می‌خروشیم خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم آنگاه شنو خروش مستان این لحظه هنوز ما خموشیم کو تابش می که پخته گردیم؟ از…

ادامه مطلب

ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن

ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن چشم من از هجر خود گریان مکن ز آرزوی روی خود زارم مدار از فراق خود مرا بی‌جان مکن…

ادامه مطلب

کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟

کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟ کی ببویم لعل شکرخای دوست؟ کی درآویزم به دام زلف یار؟ کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟ کی…

ادامه مطلب

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید…

ادامه مطلب

ساقی، قدحی می مغان کو؟

ساقی، قدحی می مغان کو؟ مطرب غزل تر روان کو؟ آن مونس دل کجاست آخر؟ و آن راحت جان ناتوان کو؟ آیینهٔ سینه زنگ غم…

ادامه مطلب

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان دست و پایی می‌زدم، تا بود جان شد، دریغا!…

ادامه مطلب

دل گم شد، ازو نشان نمی‌یابم

دل گم شد، ازو نشان نمی‌یابم آن گم شده در جهان نمی‌یابم زان یوسف گم شده به عالم در پیدا و نهان نشان نمی‌یابم تا…

ادامه مطلب

در جهان گر نه یار داشتمی

در جهان گر نه یار داشتمی با جهان خود چه کار داشتمی؟ دست کی شستمی به خون جگر گر به کف در نگار داشتمی؟ گر…

ادامه مطلب

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟ چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟ چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟ چه شد که…

ادامه مطلب

تنگ آمدم از وجود خود، تنگ

تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ بازم خر ازین غم فراوان فریاد رسم ازین دل تنگ تا چند…

ادامه مطلب