هر زمان جوری ز خوبان می‌کشم

هر زمان جوری ز خوبان می‌کشم هر نفس دردی ز دوران می‌کشم خون دل هر دم دگرگون می‌خورم جام غم هر شب دگرسان می‌کشم باز…

ادامه مطلب

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟ چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟ چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به…

ادامه مطلب

من آن قلاش و رند بی‌نوایم

من آن قلاش و رند بی‌نوایم که در رندی مغان را پیشوایم گدای درد نوش می پرستم حریف پاکباز کم دغایم ز بند زهد و…

ادامه مطلب

ما، کانده تو نیاز داریم

ما، کانده تو نیاز داریم دست از تو چگونه باز داریم؟ شادان به غم تو چون نباشیم؟ کز سوز غم تو ساز داریم با سوز…

ادامه مطلب

کشیدم رنج بسیاری دریغا

کشیدم رنج بسیاری دریغا به کام من نشد کاری دریغا به عالم، در که دیدم باز کردم ندیدم روی دلداری دریغا شدم نومید کاندر چشم…

ادامه مطلب

صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید

صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید نسیم او مگر در باغ جلوه می‌دهد گل را…

ادامه مطلب

ساقی قدحی شراب در دست

ساقی قدحی شراب در دست آمد ز شراب خانه سرمست آن توبهٔ نادرست ما را همچون سر زلف خویش بشکست از مجلسیان خروش برخاست کان…

ادامه مطلب

راحت سر مردمی ندارد

راحت سر مردمی ندارد دولت دل همدمی ندارد ز احسان زمانه دیده بردوز کو دیدهٔ مردمی ندارد از خوان فلک نواله کم پیچ کو گردهٔ…

ادامه مطلب

دل در گره زلف تو بستیم دگر بار

دل در گره زلف تو بستیم دگر بار وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم خوردیم…

ادامه مطلب

خوشا دردی!که درمانش تو باشی

خوشا دردی!که درمانش تو باشی خوشا راهی! که پایانش تو باشی خوشا چشمی!که رخسار تو بیند خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی خوشا آن دل!…

ادامه مطلب

چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری

چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری چو با تو شاد بنشیند ز…

ادامه مطلب

جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد

جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد خلوتگه جمالت در جسم و…

ادامه مطلب

بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد

بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد جان بباید داد و بستد بوسه‌ای بی‌کنارت در میان نتوان نهاد نیم‌جانی دارم…

ادامه مطلب

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم تا خار غم عشق تو در پای دلم شد…

ادامه مطلب

با عشق عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟

با عشق عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟ با شمع روی زیبا پروانه‌ای چه سنجد؟ پیش خیال رویت جانی چه قدر دارد؟ با تاب بند مویت دیوانه‌ای…

ادامه مطلب

ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی

ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی بر در تو نشسته‌ام منتظر عنایتی گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر ور…

ادامه مطلب

ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟

ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟ در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟ رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا…

ادامه مطلب

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند وگر…

ادامه مطلب

آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟

آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟ یا سرشته آب حیوان با شکر؟ نی خطا گفتم: کجا لذت دهد آب حیوان پیش آن لب یا…

ادامه مطلب

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا

هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم ورنه…

ادامه مطلب

نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟

نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟ سر کفر و غم ایمان که دارد؟ اگر عشق تو خون من نریزد غمت را هر شبی مهمان…

ادامه مطلب

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟ چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟ من…

ادامه مطلب

ما دگرباره توبه بشکستیم

ما دگرباره توبه بشکستیم وز غم نام و ننگ وارستیم خرقهٔ صوفیانه بدریدیم کمر عاشقانه بر بستیم در خرابات با می و معشوق نفسی عاشقانه…

ادامه مطلب

کشید کار ز تنهاییم به شیدایی

کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم…

ادامه مطلب

شوری ز شراب خانه برخاست

شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست تا جام لبش…

ادامه مطلب

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است آورد به یک زخمه، جهان را…

ادامه مطلب

روی ننمود یار چتوان کرد

روی ننمود یار چتوان کرد نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟ بر درش هر چه داشتم بردم نپذیرفت یار، چتوان کرد؟ از گل روی یار قسم…

ادامه مطلب

درین ره گر بترک خود بگویی

درین ره گر بترک خود بگویی یقین گردد تو را کو تو، تو اویی سر مویی ز تو، تا با تو باقی است درین ره…

ادامه مطلب

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم وز…

ادامه مطلب

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد ز…

ادامه مطلب

تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد

تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند خوش باش کز…

ادامه مطلب

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی هزار…

ادامه مطلب

بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش

بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم…

ادامه مطلب

با عشق تو ناز در نگنجد

با عشق تو ناز در نگنجد جز درد و نیاز در نگنجد با درد تو درد در نیاید با سوز تو ساز در نگنجد بیچاره…

ادامه مطلب

ای عشق، کجا به من فتادی؟

ای عشق، کجا به من فتادی؟ وی درد، به من چه رو نهادی؟ ای هجر، به جان رسیدم از تو بس زحمت و دردسر که…

ادامه مطلب

ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته

ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته عالمی در شور و شوری در جهان انداخته عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته آرزویت غلغلی در آسمان…

ادامه مطلب

الا قم، واغتنم یوم التلاقی

الا قم، واغتنم یوم التلاقی و در بالکاس وارفق بالرفاقی بده جامی و بشکن توبهٔ من خلاصم ده ازین زهد نفاقی مشعشعة اذا اسکرت منها…

ادامه مطلب

هر دلی کو به عشق مایل نیست

هر دلی کو به عشق مایل نیست حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست زاغ گو، بی‌خبر بمیر از عشق که ز گل عندلیب غافل…

ادامه مطلب

نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان

نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا…

ادامه مطلب

من باز ره خانهٔ خمار گرفتم

من باز ره خانهٔ خمار گرفتم ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم بر کف می چون…

ادامه مطلب

گرنه سودای یار داشتمی

گرنه سودای یار داشتمی کی چنین ناله زار داشتمی؟ ورنه غیرت دمم فرو بستی ناله هر دم هزار داشتمی بر در دوست گر رهم بودی…

ادامه مطلب

کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم

کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم نگارا، بر سر کویت…

ادامه مطلب

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد برای ما لب…

ادامه مطلب

ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز

ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز…

ادامه مطلب

دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات

دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات از خانقاه رفته، در میکده نشسته صد سجده کرده هر دم…

ادامه مطلب

در کوی خرابات، کسی را که نیاز است

در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند…

ادامه مطلب

در بزم قلندران قلاش

در بزم قلندران قلاش بنشین و شراب نوش و خوش باش تا ذوق می و خمار یابی باید که شوی تو نیز قلاش در صومعه…

ادامه مطلب

چنین که حال من زار در خرابات است

چنین که حال من زار در خرابات است می مغانه مرا بهتر از مناجات است مرا چو می‌نرهاند ز دست خویشتنم به میکده شدنم بهترین…

ادامه مطلب

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد…

ادامه مطلب

بیا، که عمر من خاکسار می‌گذرد

بیا، که عمر من خاکسار می‌گذرد مدار منتظرم، روزگار می‌گذرد بیا، که جان من از آرزوی دیدارت به لب رسید و غم دل فگار می‌گذرد…

ادامه مطلب