غزلیات شمس مغربی
نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش
نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش آراستش بزیور حسن و جمال خویش آورد در وجود برای سجود خود آن نقش که داشت بتم…
مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد
مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد تو مپندار که او مستی ازین می دارد هیچ با هوش نیاید نفسی از مستی آنکه از…
لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده
لب ساقی مرا هم نقل و هم جام است و هم باده مدامم از لب ساقی بود مجموع آماده برای عکس رخسارش ولی دارم چو…
صفت و شکل و دهانش بزبان هیچ مگو
صفت و شکل و دهانش بزبان هیچ مگو بیقینش چو بدیدی بگمان هیچ مگو گر مرا هیچ از آن ذوق دهان حاصل شد بر پی…
ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی
ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی چرا نقاب ز رخسار خود نمیفکنی من و تو چون که یکی بود پیش اهل شهود…
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید به امیدی که رسد موجی از آن…
چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست
چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست چو حال تست در آتش جگر کباب چراست ز پیچ زلف تو در تاب رفت مهر…
پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد
پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد گر نهادی پیش ازاین، اکنون نمیباید نهاد فعل ناموزون را موزون نمیباید شمرد قول ناموزون را موزون نمیباید…
بر دو عالم پادشاهی میکنم
بر دو عالم پادشاهی میکنم گرچه از ایزد گدایی می کنم بنده حقم خداوند جهان بر جهان زو کدخدایی می کنم مر سما ره چون…
ای صفات بیکران تو طلسم گنج ذات
ای صفات بیکران تو طلسم گنج ذات گنج ذات تو گشته مخفی ز طلسمات صفات هست عالم سربسر نقش طلسم گنج تو از طلسم و…
اندر آمد ز در خلوت ما یار سحر
اندر آمد ز در خلوت ما یار سحر گفت کس را مکن از آمدنم هیچ خبر گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم که…
از جنبش این دریا هر موج که برخیزد
از جنبش این دریا هر موج که برخیزد بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد دل را همه جان سازد، جان را همه دل…
نهان بصورت اغیار یار پیدا شد
نهان بصورت اغیار یار پیدا شد عیان بنقش و نگار آن نگار پیدا شد میان گرد و غبار آن سوار پنهان بود ولی چون گرد…
من که در صورت خوبان همه او میبینم
من که در صورت خوبان همه او میبینم تو مپندار که من روی نکو میبینم نیست در دیده من هیچ مقابل همه اوست تو قفا…
گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم
گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم کزین در ظلمت کفرم وزان در نور ایمانم نیم یک لحظه از سودای زلف و خال…
سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل
سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل با آنکه جز او هیچ شهی نیست گدا شد آنکس که زفقر و ز غنا هست منزّه در کسوت…
رخ زیبای تو را آینه ای میباید
رخ زیبای تو را آینه ای میباید که رخت را بتو زانسان که توئی بنماید چون نظری بر رخ زیبای تو می اندازم حسن مجموعه…
دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد
دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد راه و رسم دگر و مذهب دیگر دارد میکشد هر نفسی جام دگر از لب یار بهر هر…
چه باشد اگر زانکه تو گاه گاهی
چه باشد اگر زانکه تو گاه گاهی کنی سوی افتادهگانت نگاهی چه خوش باشد ارزان که چون من گدارا نگاهی کند همچو تو پادشاهی دلم…
بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود
بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود…
بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد
بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و…
ای روی تو در حجاب کَونین
ای روی تو در حجاب کَونین بردار ز رخ نقاب کَونین حیف است که بحر تو نهان است وانگاه عیان حجاب کَونین با بحر وجود…
آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست
آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست وانکه هست از جمله عالم نهان پیداست کیست آنکه از بهر تماشا آمد از خلوت برون…
ار رخت پنهان بنور خویشتن
ار رخت پنهان بنور خویشتن روت مخفی در ظهور خویشتن با دو عالم بی دو عالم دایماً عشق بازی در ظهور خویشتن در ظهورت هر…
نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک
نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای نظرت فی وجود او ما وجدت…
مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب
مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب از آن دو نرگس مست توام مدام خراب مرا که زمزمه قول دوست در گوش است…
گنج های بینهایت یافتم در کنج دل
گنج های بینهایت یافتم در کنج دل کنج جانرا بین که چون شد کان گنج بیکران جان من از عالم نام و نشان آمد برون…
سحرگهی که موذن بفالق الاصباح
سحرگهی که موذن بفالق الاصباح صلای زنده دلان میدهد؛ بخوان صلاح تو رو به خانهٔ خَمار عاشقان آور برای راحت روحت طلب کن از وی…
دیده وام گشته از تو برویت نگرم
دیده وام گشته از تو برویت نگرم زانکه شایسته دیدار تو نبود نظرم چون ترا هر نفسی جلوه بجنسی دگر است هر نفس زان نگران…
دلا چرا تو چنین بیقرار و مضطربی
دلا چرا تو چنین بیقرار و مضطربی چراست نام تو قلب از چه رو منقلبی بدست کیست عنانت که میکشد هر سو که هر نفس…
چنان مستم چنان مستم چنان مست
چنان مستم چنان مستم چنان مست که نه پا دانم از سر نه سر از دست جز آنکس را که مست از جام اویم ندانم…
بیار ساقی از آن می که هست آب حیات
بیار ساقی از آن می که هست آب حیات بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات از آن شراب که جان و دلم از او…
با منست آنکس که بودم طالب او با منست
با منست آنکس که بودم طالب او با منست هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است از برای او همی کردم…
ای در پس هر لباس و پرده
ای در پس هر لباس و پرده بر دیدهء دیده جلوه کرده خود را بلباس هر دو عالم آورده بهر زمان و برده در دیده…
آنکس که دیده در طلب او مسافر است
آنکس که دیده در طلب او مسافر است عمریست تا که در دل و جانم مسافر است وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست…
از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد
از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد وز موج دریای ازل پرگشت صحرای ابد اندر سرای لم یزل با شاهد عین ازل سر درهم…
مینماید هر زمانی روئی از ابرویی دگر
مینماید هر زمانی روئی از ابرویی دگر تا کشد هردم گیبان من از سویی دگر دل نخواهم برد از دستش که آن جان جهان دل…
مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش
مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش که نیست هیچ حجابی چو من مرا در پیش مرا ز من ز سوی کائنات با خود کش…
گه چو چنگم و گاه چو نی بنوازم
گه چو چنگم و گاه چو نی بنوازم گه بهر ساز که سازی تو مرا میسازم چون نیم در تو دمی در من بیچاره بدم…
سبو بشکن که آبی بیسبوئی
سبو بشکن که آبی بیسبوئی زخود بگذر که دریایی نهجویی سفر کن از من و مائی که مائی گذر کن از تو و اوئی که…
رخ دلدار را نقاب توئی
رخ دلدار را نقاب توئی چهره یار را حجاب توئی بتو پوشیده است مهر رخش ابر بر روی آفتاب توئی شد یقینم که پیش اهل…
دل شد اندر پیچ و تاب حلقه گیسوی اوست
دل شد اندر پیچ و تاب حلقه گیسوی اوست پیچ و تاب حلقه ی گیسوی او بی انتهاست در سر زلفش ندانم دل کجا افتاده…
چه باده است که مست است میفروش از وی
چه باده است که مست است میفروش از وی کسیکه خورد نیاید دگر بهوش از وی چه باده است که مست و خراب اوست مدام…
بیار ساقی باقی بریز برمن حادث
بیار ساقی باقی بریز برمن حادث میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی بآب دیده برویان…
این جوش که از میکده برخاست چه جوش است
این جوش که از میکده برخاست چه جوش است این جوش مگر از خم آن باده فروش است این دیده ندانم که چرا مست و…
ای درخشان ز رخت مهر سپهر عالی
ای درخشان ز رخت مهر سپهر عالی سایه ات از رخ ذرّات مبادا خالی ما چو ذرّه همه در سایه خورشید توایم بر مدار از…
آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه
آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه و آنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه دارم از اسرار بسی در دل و در جان…
ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست
ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست گر چه بسیارند انجم آفتابی بیش نیست گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی شوار کثرت اندر موج…
میکند بر دل تجلی مهر رویش هر نفس
میکند بر دل تجلی مهر رویش هر نفس تا که گردد نور ماه دل ز مهرش مقتبس آنچه عالم خوانمش خورشید او راسایه است در…
مرا بفقر و فنا افتخار میباشد
مرا بفقر و فنا افتخار میباشد زنام ملک و غنی ننگ و عار میباشد مدام باده توحید میخورم زانرو که این شراب مرا خوش گوار…