آنکس که ز عاشقی خبر دارد

آنکس که ز عاشقی خبر دارد دایم سر نیش بر جگر دارد جان را به قضای عشق بسپارد تن پیش بلا و غم سپر دارد…

ادامه مطلب

اسب را باز کشیدی در زین

اسب را باز کشیدی در زین راه را کردی بر خانه گزین راه بیداری آوردی پیش دل من کردی گمراه و حزین بدل و شق…

ادامه مطلب

از دوست به هر جوری بیزار

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد از یار به هر زخمی افگار نباید شد ور جان و دل و دین را افگار نخواهی…

ادامه مطلب

یار اگر در کار من بیمار

یار اگر در کار من بیمار ازین به داشتی کار این دلخسته را بسیار ازین به داشتی ور دل دیوانه رنگ من نبودی تند و…

ادامه مطلب

هر زمان چنگ بر کنار مگیر

هر زمان چنگ بر کنار مگیر دل مسکین من شمار مگیر یک زمان در کنار گیر مرا ور نگیری ز من کنار مگیر جز به…

ادامه مطلب

می ده پسرا که در خمارم

می ده پسرا که در خمارم آزردهٔ جور روزگارم تا من بزیم پیاله بادا بر دست زیار یادگارم می رنگ کند به جامم اندر بس…

ادامه مطلب

مردمان دوستی چنین نکنند

مردمان دوستی چنین نکنند هر زمان اسب هجر زین نکنند جنگ و آزار و خشم یکباره مذهب و اعتقاد و دین نکنند چون کسی را…

ادامه مطلب

ما عاشق همت بلندیم

ما عاشق همت بلندیم دل در خود و در جهان چه بندیم آن به که یکی قلندری وار می‌گیریم ار چه دانشمندیم از بهر پسر…

ادامه مطلب

گر تو پنداری که جز تو

گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست یا بجز عشق تو از تو یادگارم…

ادامه مطلب

عقل و جانم برد شوخی آفتی

عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی پای بازی سر زنی دردی…

ادامه مطلب

صبر کم گشت و عشق روز

صبر کم گشت و عشق روز افزون کسیه بی سیم گشت و دل پرخون می‌دهد درد می‌نهد منت یار ما را عجب گرفت زبون صنعتش…

ادامه مطلب

ساقیا مستان خواب آلوده

ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه عشق را در کار…

ادامه مطلب

ز جزع و لعلت ای سیمین

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش دو جادوی کمین ساز کمان کش دو نقاش شکر پاش…

ادامه مطلب

رازی ز ازل در دل عشاق

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست زان راز خبر یافت کسی را که عیانست او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست زان مثل…

ادامه مطلب

دگر بار ای مسلمانان

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم به درد دل شدم خرسند که جز او…

ادامه مطلب

خیز تا دامن ز چرخ هفتمین

خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم هفت کشور را به دور ساغری اندر کشیم هفت گردون مختصر باشد به پیش مرد عشق شاید…

ادامه مطلب

چون دو زلفین تو کمند بود

چون دو زلفین تو کمند بود شاید ار دل اسیر بند بود گوییم صبر کن ز بهر خدا آخر این صبر نیز چند بود خواجه…

ادامه مطلب

چرا ز روی لطافت بدین

چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی که بس غریب نباشد ز تو غریب نوازی ز بهر یک سخن تو دو گوش ما سوی آن…

ادامه مطلب

تو آفت عقل و جان و دینی

تو آفت عقل و جان و دینی تو رشک پری و حور عینی تا چشم تو روی تو نبیند تو نیز چو خویشتن نبینی ای…

ادامه مطلب

تا کی از عشوه و بهانهٔ

تا کی از عشوه و بهانهٔ تو چند ازین لابه و فسانهٔ تو شور و آشوب در جهان افگند غمزهٔ چشم جاودانهٔ تو هیچ آشوب…

ادامه مطلب

تا بدیدم بتکده بی بت دلم

تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا بر…

ادامه مطلب

بر مه از عنبر معشوق من

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند گه ز مشک سوده نقش آرد همی…

ادامه مطلب

این رنگ نگر که زلفش

این رنگ نگر که زلفش آمیخت وین فتنه نگر که چشمش انگیخت وین عشوه‌نگر که چشم او داد دل برد و به جانم اندر آمیخت…

ادامه مطلب

ای نگار دلبر زیبای من

ای نگار دلبر زیبای من شمع شهرافروز شهرآرای من جز برای دیدنت دیده مباد روشنایی دیدهٔ بینای من جان و دل کردم فدای مهر تو…

ادامه مطلب

ای گشته ز تابش صفای تو

ای گشته ز تابش صفای تو آیینهٔ روی ما قفای تو بادست به دست آب و آتش را با صفوت و نور خاکپای تو با…

ادامه مطلب

ای سنایی جان ده و در بند

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش چون نپاشی آب رحمت نار زحمت…

ادامه مطلب

ای دل اندر نیستی چون دم

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش دین و دنیا جمله اندر…

ادامه مطلب

ای پسر گونه ز عشقت دست

ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی ورنه همچون حلقهٔ در داردی عشقت مرا بر…

ادامه مطلب

انعم‌الله صباح ای پسرا

انعم‌الله صباح ای پسرا وقت صبح آمده راح ای پسرا با می و ماه و خرابات بهار خام خامست صلاح ای پسرا با تو در…

ادامه مطلب

آفرین بادا بر آن کس کو

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود آفرین بر جان آن…

ادامه مطلب

وصال حالت اگر عاشقی حلال

وصال حالت اگر عاشقی حلال کند فراق عشق همه حالها زوال کند وصال جستن عاشق نشان بی‌خبریست که نه ره همهٔ عاشقان وصال کند رهیست…

ادامه مطلب

هر زمان از عشقت ای دلبر

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود گر ز بی صبری بگویم راز دل با…

ادامه مطلب

من نه ارزیزم ز کان

من نه ارزیزم ز کان انگیخته من عزیزم از فلک بگریخته چرخ در بالام گوهر تافته طبع در پهنام عنبر بیخته آسمان رنگم ولیک از…

ادامه مطلب

مرد بی حاصل نیابد یار با

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم نزد عیسا تحفه…

ادامه مطلب

ما را میفگنید که ما

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم آهستگی مجوی تو از ماورای هوش کاکنون به شغل بی دلی اندر…

ادامه مطلب

گر تو پنداری ترا لطف

گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق با…

ادامه مطلب

عشق بازیچه و حکایت نیست

عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست حسن معشوق را چو نیست کران درد عشاق را نهایت نیست مبر این ظن که…

ادامه مطلب

صبحدمان مست برآمد ز کوی

صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب صبح ز تشویر همی کند روی از پی نظارهٔ…

ادامه مطلب

ساقیا می ده که جز می

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی خاک…

ادامه مطلب

روی خوبت نهان چه خواهی

روی خوبت نهان چه خواهی کرد شورش عاشقان چه خواهی کرد مشک زلفی و نرگسین چشمی تا بدان نرگسان چه خواهی کرد خونم از دیدگان…

ادامه مطلب

دوش یارم به بر خویش مرا

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد آن درختی که همه عمر بکشتم به امید دوش…

ادامه مطلب

دلا تا کی سر گفتار داری

دلا تا کی سر گفتار داری طریق دیدن و کردار داری ظهور ظاهر احوال خود را ظهور ظاهر اظهار داری اگر مشتاق دلداری و دایم…

ادامه مطلب

خیز تا بر یاد عشق

خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم وز…

ادامه مطلب

چون سخنگویی از آن لب لطف

چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر در ره عشق تو ما را یار…

ادامه مطلب

جمع خراباتیان سوز نفس کم

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید نیست جز از نیستی سیرت آزادگان در ره آزادگان صحو و درس…

ادامه مطلب

ترا باری چو من گر یار

ترا باری چو من گر یار باید ازین به مر مرا تیمار باید اگر بیمار باشد ور نباشد مر این دل را یکی دلدار باید…

ادامه مطلب

تا شیفتهٔ عارض گلرنگ

تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم از درد خمیده چو سر چنگ فلانم تنگ‌ست جهان بر من بیچارهٔ غمگین تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم…

ادامه مطلب

بیهوده چه شینید اگر مرد

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید خیزید همی گرد در دوست طوافید از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید جز جانب معشوق اگر صوفی…

ادامه مطلب

بر من از عشقت شبیخون بود

بر من از عشقت شبیخون بود دوش آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش در دل از عشق تو دوزخ می‌نمود در کنار از دیده جیحون…

ادامه مطلب

این چه رنگست برین گونه

این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر تا تو…

ادامه مطلب