خیز تا می خوریم و غم

خیز تا می خوریم و غم نخوریم وانده روز نامده نبریم تا توانیم کرد با همه کس رادمردی و مردمی سپریم قصد آزار دوستان نکنیم…

ادامه مطلب

چیست آن زلف بر آن روی

چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی کفر درهم…

ادامه مطلب

چند رنجانی نگارا این دل

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید مشتری گردد…

ادامه مطلب

جام می پر کن که بی جام

جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست ساقیا ساغر دمادم کن مگر…

ادامه مطلب

تا کی کنم از طرهٔ تو

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از…

ادامه مطلب

پسرا خیز تا صبوح کنیم

پسرا خیز تا صبوح کنیم راح را همنشین روح کنیم مفلسانیم یک زمان بگذار از شرابی دو تا فتوح کنیم باده نوشیم بی ریا از…

ادامه مطلب

برخی رویتان من ای رویتان

برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی با رویتان تنی را باطل نگشت حقی با زلفتان دلی را…

ادامه مطلب

باد عنبر برد خاک کوی تو

باد عنبر برد خاک کوی تو آب آتش ریخت رنگ روی تو جاودان را نیست اندر کل کون هیچ دولتخانه چون ابروی تو کفر و…

ادامه مطلب

ای همه انصاف‌جویان بندهٔ

ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست جز «و یبقی وجه ربک»…

ادامه مطلب

ای لعبت مشکین کله بگشای

ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله می خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشین مشک از هلال…

ادامه مطلب

ای سنایی خیز و بشکن زود

ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان درد می درده…

ادامه مطلب

ای دیدن تو حیات جانم

ای دیدن تو حیات جانم نادیدنت آفت روانم دل سوخته‌ای به آتش عشق بفروز به نور وصل جانم بی‌عشق وصال تو نباشد جز نام ز…

ادامه مطلب

ای پیک عاشقان گذری کن به

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست گرد سرای دوست طوافی کن و ببین آن بار و…

ادامه مطلب

ای از بنفشه ساخته بر گل

ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها در آفتاب کرده ز عنبر کلالها هاروت تو ز معجزه دارد لیلها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها…

ادامه مطلب

الا ای ساقی دلبر مدار از

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم مرا فصل بهار نو به روی آورد…

ادامه مطلب

آخر شرمی بدار چند ازین

آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی چون تو من و من توام چند منی و تویی گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند در یک…

ادامه مطلب

هزار سال به امید تو

هزار سال به امید تو توانم بود هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود مرا وصال نباید همان امید خوشست نه هر که رفت رسید…

ادامه مطلب

هر شب نماز شام بود شادیم

هر شب نماز شام بود شادیم تمام کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام خورشید هر کسی که شب آید فرو رود خورشید ما برآید…

ادامه مطلب

ناز را رویی بباید همچو

ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد یا بگستر فرش زیبایی و حسن یا بساط کبر و ناز اندر نورد نیکویی…

ادامه مطلب

معشوق مرا ره قلندر زد

معشوق مرا ره قلندر زد زان راه به جانم آتش اندر زد گه رفت ره صلاح دین داری گه راه مقامران لنگر زد رندی در…

ادامه مطلب

ما فوطه و فوطه پوش دیدیم

ما فوطه و فوطه پوش دیدیم تسبیح مراییان شنیدیم بر مسند زاهدان گذشتیم در عالم عالمان دویدیم هم ساکن خانقاه بودیم هم خرقهٔ صوفیان دریدیم…

ادامه مطلب

گر سال عمر من به سر آید

گر سال عمر من به سر آید روا بود اندی که سال عیش همیشه به جا بود پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد پس سال…

ادامه مطلب

غریب و عاشقم بر من نظر

غریب و عاشقم بر من نظر کن به نزد عاشقان یک شب گذر کن ببین آن روی زرد و چشم گریان ز بد عهدی دل…

ادامه مطلب

صنما تا بزیم بندهٔ دیدار

صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام بتن و جان و دل دیده خریدار توام تو مه و سال کمر بسته به آزار منی من شب…

ادامه مطلب

ساقیا مستان خواب‌آلوده

ساقیا مستان خواب‌آلوده را آواز ده روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده غمزه‌ها سر تیز دار و طره‌ها سر پست کن…

ادامه مطلب

ز دست مکر وز دستان جانان

ز دست مکر وز دستان جانان نمیدانم سر و سامان جانان ز بس کاخ شوخ داند پای بازی شدم سرگشته و حیران جانان گشاد از…

ادامه مطلب

دی ناگه از نگارم اندر

دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه قالت: رای فوادی من هجرک القیامه گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم قالت: دموع عینی…

ادامه مطلب

دلبر من عین کمالست و بس

دلبر من عین کمالست و بس چهرهٔ او اصل جمالست و بس بر سر کوی غم او مرد را هر چه نشانست و بالست و…

ادامه مطلب

دارم سر خاک پایت ای دوست

دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاکپایت ای دوست چون رای تو…

ادامه مطلب

چون رخ به سراب آری ای مه

چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر اقبال گیا روید در عین سراب اندر ور رای شکار آری او شکر شکارت را…

ادامه مطلب

چشم روشن بادمان کز خود

چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم گر چه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون از قناعت…

ادامه مطلب

جام را نام ای سنایی گنج

جام را نام ای سنایی گنج کن راح در ده روح را بی رنج کن این دل و جان طبیعت سنج را یک زمان از…

ادامه مطلب

تا گل لعل روی بنمودست

تا گل لعل روی بنمودست بلبل از خرمی نیاسودست دیرگاهست تا چو من بلبل عاشق بوستان و گل بودست روز و شب گر بنغنوم چه…

ادامه مطلب

تا بدیدم زلف عنبرسای تو

تا بدیدم زلف عنبرسای تو وان خجسته طلعت زیبای تو جان‌و دل نزدت فرستادم نخست آمدم بی‌جان و دل در وای تو بی دل و…

ادامه مطلب

برخیز و برو باده بیار ای

برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت…

ادامه مطلب

با او دلم به مهر و مودت

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود عرش مجید…

ادامه مطلب

ای نهاده بر گل از مشک

ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار روی تو در هر دلی…

ادامه مطلب

ای لعل ترا هر دم دعوی

ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی برخاسته از راه تو چونی و چرایی با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت عیسی به…

ادامه مطلب

ای سنایی خواجگی در عشق

ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست «رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز…

ادامه مطلب

ای دو زلفت دراز و بالا

ای دو زلفت دراز و بالا هم وی دو لعلت نهان و پیدا هم شوخ تنها که خواند چشم ترا چشم تو شوخ هست و…

ادامه مطلب

ای پسر میخواره و قلاش

ای پسر میخواره و قلاش باش در میان حلقهٔ اوباش باش راه بر پوشیدگی هرگز مرو بر سر کویی که باشی فاش باش مهر خوبان…

ادامه مطلب

او چنان داند که ما در

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم هر زمان ما را دلی…

ادامه مطلب

الا ای دلربای خوش بیا

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس…

ادامه مطلب

احسنت و زه ای نگار زیبا

احسنت و زه ای نگار زیبا آراسته آمدی بر ما امروز به جای تو کسم نیست کز تو به خودم نماند پروا بگشای کمر پیاله…

ادامه مطلب

ی مسلمانان مرا در عشق آن

ی مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست عشق دریای محیط و آب دریا آتشست موجها آید که…

ادامه مطلب

هر کرا در دل بود بازار

هر کرا در دل بود بازار یار عمر و جان و دل کند در کار یار خاصه آن بی دل که چون من یک زمان…

ادامه مطلب

میر خوبان را کنون منشور

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت پرده…

ادامه مطلب

مسلم کن دل از هستی مسلم

مسلم کن دل از هستی مسلم دمادم کش قدح اینجا دمادم نه زان می‌ها کز آن مستی فزاید از آن می‌ها که از جانم کم…

ادامه مطلب

ما عشق روی آن نگاریم

ما عشق روی آن نگاریم زان خسته و زار و دلفگاریم همواره به بند او اسیریم پیوسته به دام او شکاریم او دلبر خوب خوب…

ادامه مطلب

گر رهی خواهی زدن بر

گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق…

ادامه مطلب