غزلیات سلیم تهرانی
آمد بهار و شد می چون ارغوان لذیذ
آمد بهار و شد می چون ارغوان لذیذ آن می که آب خضر نباشد چنان لذیذ آن می که نکته سنج، خیال رطب کند از…
از قفای زلف مشکین تو عنبر میدود
از قفای زلف مشکین تو عنبر میدود در رکاب حلقهٔ گوش تو گوهر میدود چون زلیخا در رهت ای یوسف گل پیرهن گه به دیوار…
از دل برون نکرده خیال جفا هنوز
از دل برون نکرده خیال جفا هنوز گرگ آشتی ست یوسف ما را به ما هنوز روزی که من به سلسله ی زلفش آمدم بیعت…
اثر در عالم از دارا و اسکندر نمیبینم
اثر در عالم از دارا و اسکندر نمیبینم سری همچون کلاه لاله در افسر نمیبینم درین مجلس چراغی از که خواهد خواست پروانه که غیر…
هوای تخت ندارد کسی که گوشهنشین است
هوای تخت ندارد کسی که گوشهنشین است سر و دلی که به ما دادهاند تاج و نگین است به غیر عیب جهان بر زبانشان سخنی…
هلال عیدم و ترک کلاه خورشیدم
هلال عیدم و ترک کلاه خورشیدم ستاره ی سحرم، شمع راه خورشیدم ز برق چون خس و خاشاک شکوه نیست مرا که شبنم گلم و…
هر قطره ی شبنم رخ گل
هر قطره ی شبنم رخ گل سیلی ست به خانمان بلبل عمرم همه در خیال او رفت چون آب روان به سایه ی گل مغرور…
نه همین نازش مرا منع از رخ او میکند
نه همین نازش مرا منع از رخ او میکند هر گره در زلف، کار چین ابرو میکند بیدماغی کرده است از بس که حالم را…
نگاه از شوق دیدارت به چشم من نمیگنجد
نگاه از شوق دیدارت به چشم من نمیگنجد چراغی کز تو روشن شد در او روغن نمیگنجد هوای دامن صحرا چنانم مضطرب دارد که همچون…
میان عافیت و روزگار ما جنگ است
میان عافیت و روزگار ما جنگ است مدار شیشهٔ ما همچو آب بر سنگ است ز رازداری ما جمع دار خاطر را ز گوش تا…
من کیستم، آشفته تر از طره ی آهی
من کیستم، آشفته تر از طره ی آهی چون داغ، جگرسوخته ی خانه سیاهی تا چند سراسیمه به بوی گل وصلت چون آب دوم در…
مطلب بجز آزار ز مطلوب نباشد
مطلب بجز آزار ز مطلوب نباشد خوب است که معشوق به کس خوب نباشد آورد صبا غنچه ای از باغ به کویش احباب ببینید که…
مرا معانی کوتاه، دلپسند نباشد
مرا معانی کوتاه، دلپسند نباشد چو کر نمی شنوم تا سخن بلند نباشد اگر بود ز من آزرده مدعی عجبی نیست ز مومیایی، راضی شکسته…
ما در چمن بساط تمنا فکنده ایم
ما در چمن بساط تمنا فکنده ایم بر برگ لاله طرح تماشا فکنده ایم چون آینه ز دیدن او چشم ما پر است یوسف به…
گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم
گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم چو آیینه به هر صورت که افتد کار، میسازم چو سیل اندیشه از پست و بلند…
گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست
گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست به غیر از باد…
کی دهم دیگر عنان آن بت چین را ز دست
کی دهم دیگر عنان آن بت چین را ز دست چون رکابش کی گذارم دامن زین را ز دست ای بهار عیش، می ریزد خزان…
کدام گل که به دامن ز نوبهارم نیست؟
کدام گل که به دامن ز نوبهارم نیست؟ ولی چه سود که دستی به آن نگارم نیست به راه وعده مرا سوخت، گر لبش امشب…
قدح بر چشمهٔ خورشید در جوهر شرف دارد
قدح بر چشمهٔ خورشید در جوهر شرف دارد چرا خرم نباشد تاک، فرزند خلف دارد نظر گر بر تو باشد آسمان را، زان مشو خوشدل…
غریبی را به من عشقت وطن کرد
غریبی را به من عشقت وطن کرد بیابان را به چشم من چمن کرد چرا ای شمع خاموشی به بزمش زبانت هست، می باید سخن…
عشق از سرم چو شور ز میخانه کم نشد
عشق از سرم چو شور ز میخانه کم نشد آه از دلم چو گرد ز ویرانه کم نشد مجلس تمام گشت و برای گل چراغ…
صبا دعای مرا سوی می گساران بر
صبا دعای مرا سوی می گساران بر سلام خشکی ازین چشم تر به باران بر ملول شد دلت ای همنشین ز گریه ی ما که…
شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است
شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است مایه ی حلاجی او پنبه ی گوش من است گر به دست من رسد پیمانه جام جم…
شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت
شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم…
سرو شد باز با صبا رقاص
سرو شد باز با صبا رقاص برگ گل گشت در هوا رقاص سیل نالان و کف زنان از شوق کوه چون سنگ آسیا رقاص شده…
سحر زان شمع باشد تاب خورده
سحر زان شمع باشد تاب خورده که او شب باده در مهتاب خورده دلم بی نغمه ذوق از می ندارد گل ما آب از دولاب…
زین پس سر مینای می ناب سلامت!
زین پس سر مینای می ناب سلامت! تا چند توان گفت که نواب سلامت! اندیشه فرو رفت به دریای خم می مشکل که برآرد سر…
زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد
زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد آنکه از عقل است جایش بر سر مسند،…
ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست
ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست ز اشکم به هر گوشه ویرانه ای ست ز شمعی چمن را صبا مژده داد که هر…
ز بیپروایی چشمت دل آزردهای دارم
ز بیپروایی چشمت دل آزردهای دارم لبت هرگز نمیگوید نمکپروردهای دارم دماغ من پر است از بوی آن گل، کس چه میداند که در ویرانهٔ…
ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست
ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب…
دو روز عمر که خواه و نخواه می گذرد
دو روز عمر که خواه و نخواه می گذرد چنان که می بری آن را به راه، می گذرد هزار تفرقه از گریه در دل…
دلم بی طره ای آشفته حال است
دلم بی طره ای آشفته حال است جدا از ماه خویشم، چند سال است ز خامه راز ما نتوان شنیدن زبان ترجمان شوق، لال است…
دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند
دل من ناله ز شوق تو پر آشوب کند غنچه ی ما چو جرس زمزمه را خوب کند گر زند شعله دم از پرتو او،…
دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست
دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست یک کس درون نیامده و خانه پر شده ست هر کس برای خود سر زلفی گرفته است…
در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی
در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی هرگز نمی شود به کسی آشنا کسی دنبال آن که دست به وصلش نمی رسد تا کی…
در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی
در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی در بیابانی که کار خضر باشد رهزنی از لباس مطربی کز بزم ما بیرون رود سرمه می ریزد…
در بیابان هرکه یاد آن خم کاکل کند
در بیابان هرکه یاد آن خم کاکل کند جلوه چون آب روان در سایهٔ سنبل کند هرکه را افتد هوای آن لب میگون به سر…
خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است
خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است بوی گل جنونم، مشاطه ی دماغ است خسرو خبر ندارد از درد عشق شیرین معلوم می توان کرد…
خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح
خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح به پای خم سر خود را نهم به جای قدح بنوش می که سری در جهان نمی…
خراب لعل لبت کی شراب میگیرد
خراب لعل لبت کی شراب میگیرد که چشم را نمک او چو خواب میگیرد خروش سیل سرشک مرا علاجی نیست ز سنگ سرمه کی آواز…
حریر شعله ی ما را در آب می بافند
حریر شعله ی ما را در آب می بافند کتان ما به شب ماهتاب می بافند نصیحت دل ما می کنند مردم، بین که دام…
چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلیست
چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلیست کسی کو آشنای او بود، بیگانهٔ لیلیست عجب دارم که مجنون، تر کند لب از می کوثر…
چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمیماند
چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمیماند اگر ماند شبی ماند، شب دیگر نمیماند هوای گلخن از گلشن موافقتر بود ما را که آتش…
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح…
چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را
چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را زنجیر کرده است ز مژگان نگاه را کرد از حجاب حسن تو یوسف ز بس عرق از…
جان فراوان است اگر جانانهای پیدا شود
جان فراوان است اگر جانانهای پیدا شود خانه بسیار است اگر همخانهای پیدا شود در طواف کعبه و مسجد نشد پیدا، مگر آنکه میجوییم در…
ترک من کز بزم می گلرنگ میآید برون
ترک من کز بزم می گلرنگ میآید برون همچو شمشیر از برای جنگ میآید برون رسم خونریزی به دست و تیغ او زیبنده است این…
پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است
پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است همچو شمعم شعلهای بر استخوان پیچیده است گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما باز این…
بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم
بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم چو صبح، جیب فلک را ز غصه چاک کنیم بیار باده که در دل اگر غباری هست…