غزلیات سلیم تهرانی
بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند
بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند آتش را از شراب نساب روغن ریختند کی بود در سوختن سبقت به من خاشاک را؟ رنگ…
آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست
آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان تنها بیا،…
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها خفته در راه تو از عجز ای…
ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید
ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید سنبلی تاب به شاخ گل نسرین زده است:…
انجمن شد ز یار آبادان
انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان کرد سیرم ز نعمت دیدار…
الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را
الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را به ما جنس دگر از…
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن ای مور،…
از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد
از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد چشم بر هم نهد از سرمه فروشان گذرد اجل آید به سرم هردم و نومید رود چون…
یار ما مونس بد و نیک است
یار ما مونس بد و نیک است ما چه دوریم و او چه نزدیک است دل من از خیال طره ی او همچو پای چراغ،…
همنشین از گریهٔ من کاشکی دامان کشد
همنشین از گریهٔ من کاشکی دامان کشد خویش را بر گوشهای چون موج ازین طوفان کشد از سموم آه، این ویرانه از بس گرم شد…
هرکه را بینی، بود در فکر سامان طمع
هرکه را بینی، بود در فکر سامان طمع تا به کی بیند کسی خواب پریشان طمع قرص لیموی قناعت، چاره ی این علت است نشکند…
هر چه گوید ز بقا عمر سبکسر، باد است
هر چه گوید ز بقا عمر سبکسر، باد است کشتیی را چه ثبات است که لنگر باد است دهر را مرکز خاکش همه نقشی ست…
نه در کلاه نمد راحتی، نه در تاج است
نه در کلاه نمد راحتی، نه در تاج است که پادشاه و گدا، هر که هست، محتاج است همه ز کاسه ی سر خیزدم جنون،…
نتوان یافت دلی خوش به جهان ای کاکو
نتوان یافت دلی خوش به جهان ای کاکو چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟ طرفه عهدی ست، که انگشت تحیر شده است آشنای…
می حرام محتسب بادا که بیما میخورد!
می حرام محتسب بادا که بیما میخورد! دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد شیشهها بر یکدگر…
مگر افتد گذارش سوی آن گل
مگر افتد گذارش سوی آن گل ببندم نامه ای بر بال بلبل ترا هرگاه بیند در گلستان پریشانی رود از یاد سنبل نگه: پیکان تیر…
مستان تواند خسته ای چند
مستان تواند خسته ای چند چون توبه ی خود، شکسته ای چند در کوی تو همچو مرغ بسمل برخاسته و نشسته ای چند شاید به…
مدعی گر نکند بحث سخن دلگیر است
مدعی گر نکند بحث سخن دلگیر است در جدل گوش و زبانش سپر و شمشیر است باغبان گو مشو از صحبت ایشان غافل گل جوان…
ما چشم به لطف جم و کاوس نداریم
ما چشم به لطف جم و کاوس نداریم بر دامن لب، گرد زمین بوس نداریم در پیش رود رایت مردانگی ما چتر از عقب خویش…
گلستان را سرو نوخیز قدش آباد کرد
گلستان را سرو نوخیز قدش آباد کرد فتنه را شاگردی مژگان او استاد کرد بس که مرغان چمن از دام او ترسیده اند سرو را…
گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را
گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را به باغ ای گل نزاکت را به…
کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست
کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست سایه ی بال هما با طره ی دستارهاست پرتو صبح جبین او شود هرجا بلند شام…
کاروانی دگر از مصر هوس می آید
کاروانی دگر از مصر هوس می آید مژده ی یوسفی از بانگ جرس می آید طالع شهرت پروانه بلا شد در عشق ورنه بی تابی…
فغان که موی سفیدم نمود آیینه
فغان که موی سفیدم نمود آیینه غبار غم به دل من فزود آیینه خوش آن زمان که ترحم رهی به دل ها داشت ز شیشه…
عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد
عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد ز خاموشی زبانم پای در دامان لب پیچد درازی سر افسانه ی کلکم همان باقی ست…
عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست
عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد سبحه هرچند…
شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد
شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد پرده ی صورت فانوس چه معنی دارد کار در عشق رسانده ست به جایی مجنون که سیه خانه…
شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است
شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است چو کاغذی که بر آن مد کشند…
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست…
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز تیشه…
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد کار جوشن ز حریر می گلگون…
زلفت ز من حزین گریزد
زلفت ز من حزین گریزد این خوشه ز خوشه چین گریزد در دست تو گل ز شرم رویت وقت است در آستین گریزد تیر تو…
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم چه چیز دارد، از او وصل یار میخواهم ز لاله و گل این باغ، سادهلوحترم که من طراوت…
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث که آب جوی رود موسم بهار عبث کنون که فصل خوشی های روزگار آمد پیاله گیر و…
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از…
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند نامت نمی برم که دلم گوش می کند آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه…
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن مباد آن که کسی را کند خراب، سخن طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش…
دلم آن پر عتاب می طلبد
دلم آن پر عتاب می طلبد ترک مستی کباب می طلبد ساده لوح آنکه در ولایت حسن گرمی از آفتاب می طلبد آب خواهد ز…
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…
درین بساط که نقشی به مدعا ننشست
درین بساط که نقشی به مدعا ننشست کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند که…
در قفس از هر نسیمی عیش گلشن میکنم
در قفس از هر نسیمی عیش گلشن میکنم چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن میکنم تنگ میآید به چشم من فضای روزگار بر جهان گویی…
در چمن دوش صبا بوی تو سودا میکرد
در چمن دوش صبا بوی تو سودا میکرد گل به کف داشت زر و غنچه گره وامیکرد سرو قد تو ز بیرون چو خرامان بگذشت…
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل کی از چمن یاد آورم من کز…
خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش
خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش سبوی باده به جای سر است بر دوشش ز گل مپرس که بلبل چه گفتگو دارد…
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست این خط برای دعوی حسن تو محضری ست از خضر، رهروان تو منت نمی کشند…
خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن
خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم همچو…
چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ
چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ بس که بعد از سوختن هم گرم دارد…
چو گل به آب روان شد، چو می به تاب آمد
چو گل به آب روان شد، چو می به تاب آمد چو اشک رفت ز چشم من و چو خواب آمد چه احتیاج به قاصد…
چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما
چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما به روی سنگ دود همچو آب شیشهٔ ما ز شور عشق بود هرکه باخبر، داند که هست…
چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است
چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است این قدر صبر که کردم من مخمور بس است ای سلیمان، چه به خیل و حشمت…