چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است

چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است این قدر صبر که کردم من مخمور بس است ای سلیمان، چه به خیل و حشمت…

ادامه مطلب

جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را

جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را به قبله ی عربی آورد عجم رو را شفیع روز قیامت، محمد مرسل که قبله گاه…

ادامه مطلب

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود با حریفان ز تو عیب است سواری…

ادامه مطلب

تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین

تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین دارد از جای دگر سررشته در…

ادامه مطلب

بی‌نیازی عارفان را کارسازی می‌کند

بی‌نیازی عارفان را کارسازی می‌کند سرو از آزادی خود سرفرازی می‌کند می‌گزد انگشت از ضعف وجود من هلال شعلهٔ مهر و محبت جانگدازی می‌کند دوست…

ادامه مطلب

بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند

بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند بیدلان را طاقت بوسیدن معشوق نیست می روند…

ادامه مطلب

به من هردم ز روی مهربانی یار می‌پیچد

به من هردم ز روی مهربانی یار می‌پیچد به آن گرمی که گویی شعله‌ای بر خار می‌پیچد به دستی جام و در دست دگر سیب…

ادامه مطلب

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند خموش باش که گردون زبان نمی‌داند به تنگنای جهانم ملال و عیش یکی‌ست که مرغ بیضه بهار و خزان…

ادامه مطلب

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت تواند از سر عالم چو آفتاب گذشت ز فیض باده پرستی، غم جهان بر ما…

ادامه مطلب

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد هرکه را داغی به دل دیدم،…

ادامه مطلب

بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است

بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است ناوک او را مگر چون شمع، پیکان آتش است خاک را از اشک من پرخون…

ادامه مطلب

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست آتش به بساط افکندم گرمی آهی غیر از…

ادامه مطلب

ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو

ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو حسرت بهار را به خزان حنای تو خوبان به دیده بستر راحت فکنده اند از مخمل دوخوابه…

ادامه مطلب

ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن

ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن چون گره، سررشته ی عمرم به دست بستگی ست…

ادامه مطلب

آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است

آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است تا کی سخن لاله و گل، این چه دماغ است از داغ دلم فیض رسد…

ادامه مطلب

اسیر عشق تو سود و زیان چه می داند

اسیر عشق تو سود و زیان چه می داند گل چراغ، بهار و خزان چه می داند اگر ز لطف، تو فکری به حال من…

ادامه مطلب

از عیش دل مرا چه رنگ است

از عیش دل مرا چه رنگ است این آینه در طلسم زنگ است کارم چو صبا همه شتاب است کاری که نمی کنم درنگ است…

ادامه مطلب

از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است

از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است از رخش چون غنچه چشمم تا به مژگان پر گل است ما به چشم و…

ادامه مطلب

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد تا به ساعد سوده گشت از بس به دل…

ادامه مطلب

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد اشک در ویرانه‌ام از چشمم روزن می‌چکد خویش را کشتم ز شوق دلخراشی عاقبت خون من از…

ادامه مطلب

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش بی نیاز از نمد است آینه ی تجریدش در وجودم ز تمنای گلی افتاده ست خارخاری که به…

ادامه مطلب

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست…

ادامه مطلب

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را جهان از می‌پرستی چون خرابم می‌تواند کرد؟ چه نقصان است…

ادامه مطلب

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست روی دل هرگز نمی بیند ز ما آشفتگان همچو داغ…

ادامه مطلب

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید به سر…

ادامه مطلب

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند ره دوزخ…

ادامه مطلب

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد غواض نان ز سفرهٔ گرداب می‌خورد داغم ز دست لاله که در موسم بهار دارد شراب در قدح و آب…

ادامه مطلب

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را زیارت می‌کند چون کعبه برق ما سیاهی را ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن که…

ادامه مطلب

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد چو گل روی تو یکرنگی ندارد به اهل کفر و ایمان سینه صافم چو آب، آیینه ام زنگی ندارد برای…

ادامه مطلب

گل نشاط به بزم شراب پامال است

گل نشاط به بزم شراب پامال است پیاله در کف مستان چراغ اقبال است به اشک چشم اسیران کجا نگاه کند چو موج در ره…

ادامه مطلب

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان…

ادامه مطلب

کند به راه تو پامال، آسمان ما را

کند به راه تو پامال، آسمان ما را حباب آبله ی پاست موج دریا را هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد چو خیل مور…

ادامه مطلب

کار من خراب ندانم کجا رسد

کار من خراب ندانم کجا رسد موجی اگر به کلبه ام از بوریا رسد دور فلک به کام حریفان دیگر است نوبت به ما عجب…

ادامه مطلب

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست هزار قافله رفت و نشان پایی نیست ز کجروی نبرد هیچ کس به مقصد راه که…

ادامه مطلب

عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما

عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما گشت زنجیر سلیمان، نقش پای مور ما پوست تخت فقر ما را مسند آزادگی ست پادشاه وقت…

ادامه مطلب

صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی

صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی باشیم چند صورت دیوار زندگی؟ آب آرمیده می رود، اما به رفتن است غافل مشو ز جلوه ی…

ادامه مطلب

شورش مغز جنون نالهٔ مستانهٔ ماست

شورش مغز جنون نالهٔ مستانهٔ ماست شانهٔ طرهٔ آشفتگی افسانهٔ ماست بال و پر نیست که خود را برساند جایی گریهٔ شمع به نومیدی پروانهٔ…

ادامه مطلب

شد موی خضر در طلبت جابه جا سفید

شد موی خضر در طلبت جابه جا سفید ما را ز موی سر شده تا خار پا سفید سر رفته است و از سر کویش…

ادامه مطلب

شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم

شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم باده نوشان گل در آب و ما کتاب انداختیم گفتگوی خط و رخساری دگر در خاطر است…

ادامه مطلب

سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش

سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش در راه عشق پا چو نهی، سر به راه باش آسودگی ز گلشن فقر…

ادامه مطلب

ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است

ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است از گریه مرا منع مکن، عالم آب است از عشق تو آسان نتوان جست، که دارد…

ادامه مطلب

زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است

زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است با ما چنان که بود دلت، نیست این…

ادامه مطلب

ز مژگان آب چشمم می زند جوش

ز مژگان آب چشمم می زند جوش که دریا را نشاید کرد خس پوش درین دریا بود از سیلی موج چو نیلوفر صدف نیلی بناگوش…

ادامه مطلب

ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟

ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟ خوش است گل ز گلستان به دست خود چیدن لطیفه ی ست که در کار ناصحان از ماست…

ادامه مطلب

رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند

رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسه…

ادامه مطلب

رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است

رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است چو شمع صبح، وجودم تمام سوز و گداز است سرم گرفته به دل الفت از خمیدن…

ادامه مطلب

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند…

ادامه مطلب

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود یاد میخانه که آنجا به گدایی دایم همچو…

ادامه مطلب

دل بی‌لبت شکفته به ساغر نمی‌شود

دل بی‌لبت شکفته به ساغر نمی‌شود کاری‌ست این که بی‌تو میسر نمی‌شود ما عاجزان به عشق تو پیوند چون کنیم؟ دندان مور، قبضهٔ خنجر نمی‌شود…

ادامه مطلب

در وادی محبت، چون خضر راهبر باش

در وادی محبت، چون خضر راهبر باش با رهروان دریا، چون موج همسفر باش انگشت دایه در کام زهر غمم کشیده ست در دست من…

ادامه مطلب