غزلیات سلیم تهرانی
لطف ساقی، خار از پهلوی آتش می کشد
لطف ساقی، خار از پهلوی آتش می کشد شیشه ی می آب را بر روی آتش می کشد بلبل ما آشیان در گلشنی دارد که…
گلرخان بینند هرگه بر اسیر یکدگر
گلرخان بینند هرگه بر اسیر یکدگر آفرین گویند بر هم زخم تیر یکدگر دل ز فریاد دل آید سوی زلف از کاکلش شبروان یابند هم…
گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست
گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست همچو نخل موم، ما را ریشهای در خاک نیست نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار…
کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد
کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد که مور این بیابان دعوی شیرافکنی دارد به اهل عشق، آفت می رسد از دور…
قلم دگر به زبان حرف آشنا دارد
قلم دگر به زبان حرف آشنا دارد گلی به فرق خود از نعت مصطفی دارد گلی در آب گرفته ست خامه کز رنگش گمان بری…
فغان کز دِیْر، زاهد سبحه را بگسسته میآرد
فغان کز دِیْر، زاهد سبحه را بگسسته میآرد ز کوی میفروشان توبه را بشکسته میآرد غمخانه چرا داری که گر غارتگرت عشق است ترا با…
عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد
عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد زلف چون دلگیر میگردد، به کاکل میدهد گل شکفت و در چمن بازار سودا گرم شد…
صد خطر دارد بیابان محبت، آه آه
صد خطر دارد بیابان محبت، آه آه آب اگر خواهد کسی از خضر، گوید چاه چاه روزگار از نسبت پاکان کند اصلاح ما دایه شوید…
شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست
شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست دماغ صحبت و سودای اختلاطم نیست زنم بر آتش و از سوختن نیندیشم به کار خویش چو پروانه احتیاطم…
شراب صحبت اهل جهان صداع آرد
شراب صحبت اهل جهان صداع آرد جنون کجاست که سنگ از پی نزاع آرد ازین خرابه دم رفتن است، عشق کجاست که هوش را به…
سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما میبرد
سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما میبرد برق فیض خرمن از یک دانهٔ ما میبرد همچو شمع ما گلی از هیچ گلشن برنخاست مرغ گلشن…
سخن ما که بتان را غم کس یک مو نیست
سخن ما که بتان را غم کس یک مو نیست با همه سنگدلان است، همین با او نیست شرح مخموری آن چشم چه سان بنویسم…
ساغری کو تا به دل از عیش اسبابی دهم
ساغری کو تا به دل از عیش اسبابی دهم پنجه ی غم را به زور می مگر تابی دهم کشتی سرگشته ام چون بشکند، در…
زخم ناسورم من و از لطف مرهم شرمسار
زخم ناسورم من و از لطف مرهم شرمسار چون گل پژمرده ام از روی شبنم شرمسار بهره ای جز اشک و آه از من نصیب…
ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم
ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم گل همیشه بهار جنون به سر داریم به راه شوق همین کار با کف پا نیست…
ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند
ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند به زهر چشم، مگس را ز شهد دور کند شکست کار دل من ازوست، کآینه را…
روم چو از سر کویش، نمیرود پایم
روم چو از سر کویش، نمیرود پایم چو آب میروم و همچو ریگ بر جایم به راه شوق، نشان تا ز نوک خاری هست ز…
راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست
راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست بوی گل در خانه از خار سر دیوار ماست حال مرغان قفس را پیش گل خواهیم…
دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد
دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد زلیخا بست راه مصر را، اما نمی داند به کنعان…
دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد
دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد ز هجر و وصل می سوزد دلم…
دل پی لالهرخان همچو صبا میگردد
دل پی لالهرخان همچو صبا میگردد هیچ کس نیست بپرسد که کجا میگردد جوهر آینه چون قبلهنما مضطرب است هوس او نه همین در دل…
درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد
درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد دلم از نقش تو در سینه تسلی نشود کام…
در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما
در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما در تماشاگه دیدار تو ما سوخته ایم سرمه…
در چمن چون لاله می بیباک میباید گرفت
در چمن چون لاله می بیباک میباید گرفت سایهٔ دستی ولی از تاک میباید گرفت گر گلابی لایق پیراهنم خواهد کسی گل ندارد، از خس…
دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار
دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار می نشیند در دل تنگم به روی هم غبار نیست بر خاطر مرا گرد ملال از هیچ…
خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم
خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم با او شبی…
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است چشم و دل از پرتو دیدار روشن میشود…
حکایت لب او همچو قند مشهور است
حکایت لب او همچو قند مشهور است حدیث غمزه ی مشکل پسند مشهور است هلال، مصرع خود را به او چه می سنجد که ابروی…
چون توان با غیر دل را خالی از کین ساختن
چون توان با غیر دل را خالی از کین ساختن هرگز از بلبل نمی آید به گلچین ساختن سهل باشد حسن هرجا دعوی اعجاز کرد…
چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را
چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را به دست چاک مده همچو گل گریبان را به فکر عشق بنازم که خوب پیدا کرد…
چه منت است اگر شیوه ی وفا آموخت؟
چه منت است اگر شیوه ی وفا آموخت؟ محبتی که به ما می کند، ز ما آموخت به راه شوق ندانم کدام جلوه ی او…
چمنی را که بود خرمی از رخسارش
چمنی را که بود خرمی از رخسارش چون گل چشم ز دل آب خورد هر خارش رشک شرط ره عشق است، به وقت شبگیر گر…
جهان ز بی خبران چون مکان گله شده ست
جهان ز بی خبران چون مکان گله شده ست غنیمت است که غم پاسبان گله شده ست فغان ز پرورش آسمان که این قصاب برای…
تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری
تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری ز من مپرس که این دلشکستگی ز…
تا به کی ای خضر خواهی این چنین غافل نشست
تا به کی ای خضر خواهی این چنین غافل نشست کشتی دریا کشان از لای خم در گل نشست می شود نزدیکتر، غم را کنم…
بیا که صحبت مرغان بوستان گرم است
بیا که صحبت مرغان بوستان گرم است شکفته شد گل و بازار باغبان گرم است فریب چون گل رعنا نمی خورم ز بهار درین چمن…
بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت
بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل…
به مردم عرض جمعیت کن از ایشان دگر بستان
به مردم عرض جمعیت کن از ایشان دگر بستان مقامرخانه است آفاق، زر بنما و زر بستان کسی چون مرغ بسمل چند برآهنگ غم رقصد؟…
به راه عشق خطر نیست بینوایان را
به راه عشق خطر نیست بینوایان را گل است هر سر خاری برهنه پایان را به چشم خلق نیایند، کز کلاه نمد بود کلاه سلیمان…
به افسون محبت دست آتش را به مو بندم
به افسون محبت دست آتش را به مو بندم چو غنچه بر گل کاغذ، طلسم رنگ و بو بندم گرفتم سهل کار عشق را، بر…
برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را
برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را با گریبان کار افتد دست دامنگیر را نام من در دفتر اهل شهادت داخل است کرده ام…
باده، ای عیسی لقا از دست نامحرم مکش
باده، ای عیسی لقا از دست نامحرم مکش گوهر ناموس را در رشتهٔ مریم مکش با بد و نیک جهان در دشمنی یکرو مکن تیغ…
ای نغمه سرای چمنت بلبل کاغذ
ای نغمه سرای چمنت بلبل کاغذ رنگین شده از شبنم لطفت گل کاغذ شوقت به ره قافله ی موج ز حکمت چون آب سخن بسته…
ای دل ز آیینه تعلیم تن آسانی بگیر
ای دل ز آیینه تعلیم تن آسانی بگیر خرقه را دور افکن و دامان عریانی بگیر زلف خوبان می پذیرد گر غباری می رسد هرچه…
آهم چو جوش زد، دل ناشاد بشکند
آهم چو جوش زد، دل ناشاد بشکند چون شیشه ی حباب که از باد بشکند نزدیک شد که ناخن شوقم به بیستون بازار تیز تیشه…
آن بلبلم که هرگاه، از دل کشم فغان را
آن بلبلم که هرگاه، از دل کشم فغان را از خون چو ساغر می، پر سازم آشیان را نه الفتی به مرغان، نه رغبتی به…
ازین حسرت که دور از دامن دلدار میماند
ازین حسرت که دور از دامن دلدار میماند ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار میماند درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟ که رنگ…
از زمین آزرده ام، وز آسمان رنجیده ام
از زمین آزرده ام، وز آسمان رنجیده ام دوستان! رنجیده ام زین دشمنان، رنجیده ام همچو بادامم اگر بر چشم صد سوزن زنند چشم نگشایم…
از بس که مرا بخت زبون شور برآمد
از بس که مرا بخت زبون شور برآمد گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد! خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش شد مست به…