غزلیات سلیم تهرانی
به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ
به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ چو آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا چو…
بسته کمر کینم، از قبضه کمان او
بسته کمر کینم، از قبضه کمان او در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو چون سرو سوی مسجد آمد به نماز، اما می خورده…
بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است
بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می…
با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست
با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست سرو را پیش تو سرمایه ی رعنایی نیست مرو ای شمع و مرا بر سر فریاد…
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال…
ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما
ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما شاید به اهل راز رساند سلام ما آن صید پیشه ایم که تا بگذرد همای…
آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم
آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم ساغر به طاق ابروی شمشیر می خورم! از فیض ماهتاب، شرابم حلال شد می در پیاله…
اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد
اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب میخواهد! نمیخواهم که از راز من او هم باخبر گردد…
از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز
از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز رنگ بتان هند شد از برشکال سبز شوخی مباد بر سر پروازش آورد کرده ست طوطی…
از دو جانب سرگرانی را تحمل میکنیم
از دو جانب سرگرانی را تحمل میکنیم ما و او با یکدگر جنگ تغافل میکنیم بس که از گلچینی این باغ دارد خارها پنجهٔ خود…
آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف
آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف داغ چمن نه ایم، ز بلبل هزار حیف تأثیر نیست در دل ما فیض عشق را بر…
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید…
همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل میپرد
همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل میپرد دامن گل از کفم چون بال بلبل میپرد سیر و پروازش اگر آشفته باشد دور نیست عندلیب…
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش خضر آید به ره قاتل ما تا بیند صورت حال خود…
نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم
نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم دهم صدگل که همچون شمع یک برگ خزان گیرم خوش آن مستی که چون گل در…
نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود
نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود رشکم آید به گدایی که به دریوزه…
نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست
نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست به حیرتم که ازین مشت پر چه می خواهد؟…
می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند
می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند شیشه و پیمانه از مستی به هم پهلو زنند! پادشاه خوبرویان است، چندان دور نیست سرو…
من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی
من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی صدخار رفته در پا، از هر گل زمینی از شوق سجده کردن بر آستانهٔ دوست هر عضو از تن…
مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست
مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست دامن گل پاک اگر باشد، چو دامان تو نیست هر کسی را در طریق دلنشینی پایه ای ست…
مرا بر حاصل کس نیست امید
مرا بر حاصل کس نیست امید از آنم دل کشد بر سایهٔ بید کریمش چون توان گفتن، لئیم است گنه را هرکه نتوانست بخشید تلاش…
ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم
ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم در پر و بال زدن عادت بسمل داریم چون جرس، بیضهٔ فولاد به فریاد آید گر ز…
گه ز شوق او در آتش، گاه در خون میرویم
گه ز شوق او در آتش، گاه در خون میرویم خضر کو تا بنگرد این راه را چون میرویم همچو توبه با صلاحیت به مجلس…
گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم
گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم تهی مباد ز سرو تو هرگز آغوشم ز دست سیلی ایام، شکوه ای دارد به بزم، ناله ی…
کنم برای جنون یارب از که سامان قرض
کنم برای جنون یارب از که سامان قرض درین چمن که گل از گل کند گریبان قرض قبول راهزن عشق نیست مایهٔ ما کنیم چیز…
کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت
کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت انتقام خویش خون بی گناهان می کشد نیستم…
قدم برون نگذارم ز آستانهٔ خویش
قدم برون نگذارم ز آستانهٔ خویش چو آینه همه عمرم چراغ خانهٔ خویش به کار خویش کنم ناله، گو کسی مشنو کمان کشیدهام، اما خودم…
عمرها رفت و نشد نام زلیخایی بلند
عمرها رفت و نشد نام زلیخایی بلند یوسفی کو تا شود در مصر غوغایی بلند جان فشانی در هوای سروقد او خوش است خاک اگر…
عاشق پرشِکوه خاموش از تغافل میشود
عاشق پرشِکوه خاموش از تغافل میشود طوطی از آیینه چون رو دید، بلبل میشود فارغ از زخم خس و خاریم کز فیض چمن دامنت ما…
شوق بیحد شد و رسوایی دل نزدیک است
شوق بیحد شد و رسوایی دل نزدیک است جامهام بس که دراز است، به گل نزدیک است داغ من هر که ببیند، جگرش میسوزد آتش…
شعله دارد ز تو آیین غضبناکی را
شعله دارد ز تو آیین غضبناکی را اجل از طرز تو آموخته بی باکی را ای جوانان، هنر از پیر بباید آموخت یاد گیرید ز…
شد باغ از بهار، سفید و سیاه و سرخ
شد باغ از بهار، سفید و سیاه و سرخ مرغان شاخسار، سفید و سیاه و سرخ دارم ز گریه در ره شوق تو دیده ای…
سرم از داغ سودا، باغ زاغان
سرم از داغ سودا، باغ زاغان دلم درهم چو کار بی دماغان خورم می از سفالین ساغر خود به طاق ابروی زرین ایاغان مپرس از…
ساقی دلگشای ما آمد
ساقی دلگشای ما آمد رفت و بر مدعای ما آمد جلوه گر گشت ختر رز باز کهنه ی باصفای ما آمد شیشه ی باده دید…
زهی ز نرگس تو آهوی ختن مجنون
زهی ز نرگس تو آهوی ختن مجنون ز شوق سرو قدت بید در چمن مجنون به نامه ام نتوان یافت جز پریشانی قلم ز شوق…
ز می ملاحظه زاهد مکن که این عیب است
ز می ملاحظه زاهد مکن که این عیب است چو غنچه دست تو در قید آستین عیب است هوس ز وصل تو طرفی نمی تواند…
ز دوری تو مرا خوشدلی میسر نیست
ز دوری تو مرا خوشدلی میسر نیست به غیر خون جگر بی توام به ساغر نیست دلم به سوی تو پرواز می کند از شوق…
ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما
ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما پر خاک شد چو حلقه ی دام آشیان ما ترسان ز هجر یار ز بس جان…
رفت اشکم که سری بر گذر یار کشد
رفت اشکم که سری بر گذر یار کشد صورت حال مرا بر در و دیوار کشد ناخنی بایدش از برگ گل آورد به چنگ هرکه…
دماغ ساغر می از شراب ما خشک است
دماغ ساغر می از شراب ما خشک است چونان خانه ی درویش، آب ما خشک است مگر به سنگ تواند نسیم بشکندش ز بس چو…
دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است
دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را به عندلیب بگویید این…
دل در طلب چه گوش به صوت درا کند
دل در طلب چه گوش به صوت درا کند مجنون عشق، رقص به آواز پا کند مست تو پابرهنه به دریا حباب وار بر روی…
درین چمن هوس عیش، کیمیا طلبی ست
درین چمن هوس عیش، کیمیا طلبی ست که خنده در دهن غنچه، موج تشنه لبی ست شکنجه ای بتر از خارخار همت نیست کرم به…
در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا
در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا بهتر از سرو بود سایهٔ صیاد مرا همنشین، ضعف من افزون شود از سیرچمن باخبر باش…
در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار…
در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را
در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را دریغا نوح کو، تا بنگرد سامان طوفان را ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان…
خوش نیست به اهل طلب ایام لئیم است
خوش نیست به اهل طلب ایام لئیم است هرگاه که امیدی ازو نیست چه بیم است زان شعله که از طور دلم کرد تجلی یک…
خمار وصل، دلم را ز اضطراب شکست
خمار وصل، دلم را ز اضطراب شکست ز موج رعشه به کف ساغر شراب شکست پیاله از کف دشمن مگیر، رحمی کن که استخوان به…
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی چه میشد اندکم گر بیوفایی یاد میدادی به کارم این گره چون میزدی، ای کاش همچون تیر سرانگشت…
چون مست من سوار به عزم شکار شد
چون مست من سوار به عزم شکار شد شیر از پی گریز به آهو سوار شد! بر من گذشت سروی و از شوق دامنش همچون…